من یک پست مدرن هستم

من یک پست مدرن هستم

من یک پست مدرن هستم. 

با مطالب نیک اندیشان همراه باشید

پست مدرن شعر نیست
پست مدرن داستان نیست
پست مدرن بنا و معماری نیست
پست مدرن تابلوی نقاشی نیست
پست مدرن هیچ چیز که شما بتوانید توی دست هایتان بگیرید نیست
پست مدرن پیش از هر چیز یک ذهنیت است
پست مدرن یک نگاه است
پست مدرن یک نوع خاص از دریافت است
پست مدرن یک لبخند و یا حتی یک پوزخند است
…پست مدرن
پست مدرن در شعر متجلی می شود
پست مدرن در داستان متجلی می شود
پست مدرن در معماری متجلی می شود
پست مدرن در تابلوهای نقاشی متجلی می شود

پست مدرن می تواند در هر چیزی که شما  در دست هایتان می گیرید متجلی شود
پوزخند یک ذهن پست مدرن همانند چوب جادوی هری پاتر است … به هر چیزی
…که بخورد بلافاصله آن چیز پست مدرن می شود

شاید اگر حالا و با این پیشنهادها به گستره ی پست مدرن نگاه کنید در می یابید که
چرا پست مدرن ورطه ی چالش های بی انتهاست … چرا در پایان هیچ گفتمانی
هر قدر هم دیالکتیک ) هیچ ذهن غیر پست مدرنی ، پست مدرن نشده است. و هیچ )
ذهن پست مدرنی ، ذهنیت پست مدرن خود را ار دست نداده است … بودا مرزی را
مابین ظلمت و نور تعریف می کند و اعتقاد دارد که ما می توانیم تا لبه ی مرز
روشنایی برویم ، حتا آن را تماشا کنیم و بازگردیم، اما اگر به خود جرات داده و
حتی یک پای خود را در محدوده ی روشنایی بگذاریم دیگر توان و امکان بازگشت
.نخواهیم داشت … پست مدرن گستره ای بی بازگشت است

تضاد پست مدرن ها با مخالفان شان یک تضاد پارادایمی بنیادین است؛ تضادی حل
ناشدنی. فرایند پست مدرن شدن یک ذهن یک فرایند گشتالتی است. یک اشراق
ناگهانی در نتیجه ی یک بازتعریف فراگیر از تمام گستره ای که در منظره ی  فرد
قرار گرفته است … منظره ای شامل خراش های به جا مانده از گذشته، در تفسیری
اکنونی. اکنونی دریافت شده در اکنون و تفسیر شده در یک اکنون بعد ( فیزیکدانان
گویا زمان حال را سه ثانیه محاسبه کرده اند ) ، آینده ی محتمل در اکنون ، باورها
و … در یک رویداد گشتالتی تمامی این ها در یک لحظه، و در یک کلیت به گونه
(ای تازه دریافت و درک می شوند …نتیجه ای که گشتالتی ها به آن ” بینش ” (۱
می گویند در عرفان شرق به ” اشراق ” (۲) شناخته می شود. به قول سهراب
…شستن چشم است و جور دیگر دیدن

ذهنیت پست مدرن در وهله ی اول ناشی از یک طرز تلقی از موقعیت جامعه
شناختی/فلسفی است که فرد به عنوان سوبژه در آن قرار دارد ، موقعیتی که در آن
به قول ژاک لکان سوبژه در می یابد دیگر تا حد یک ابژه ی محض از درجه ی
اعتبار ساقط شده است … موقعیتی که فرد در آن خود را یک محصول رسانه ای
(۳) می یابد، و آن گاه که می فهمد عملن دیگر کنترلی بر روی سرنوشت خود، و
حتی برنامه ریزی روزهای به ظاهر در دست خود ندارد، و در می یابد که او نمی
تواند علت واقعی هیچ معلولی در زندگی خود باشد. پی می برد که دیگر زنجیره ی
علت و معلولی از هم گسیخته است و رسانه ها با شبیه سازی واقعیت – که اکثریت
توده ی اطراف فرد، آن را به عنوان نسخه ی اصلی می پذیرند – به او عملن و نه
در حد یک نظریه تفهیم می کنند که زنجیره ی دال و مدلولی هم با سرنوشتی مشابه
از هم پاشیده است. او خود را در یک جهان  شیزوفرن – که محصول دست
همنوعان اش است بدون امکان دسترسی به واقعیت – یک پست مدرن معرفی می
-کند، تا نهایتن بتواند دست از ریا برداشته و آثارش – حالا در هر رشته ی هنری
در عمل و در اجراها… بازگو کننده ی واقعیت جامعه شناختی جامعه ی زیستی او
باشد ، به این امید که بیان این واقعیت که واقعیت  از دست رفته است ( در اجرا و
فرم، و نه در محتوا، چرا که او می بیند و اعتقاد دارد که واقعیت در فرم و اجرای
جهان زیستی اش از دست رفته است … ) به عنوان تنها احتمال قابل بیان واقعیت
…باقی بماند

همه دروغ می گویند  چون اگر واقعیت نهایی به عنوان معیار سنجش واقعیت در
دست نیست حداقل همین واقعیت که واقعیت در دست نیست ، آشکار شده است پس
در این وضعیت هر کلمه ای که به قصد ” بیانگری ” بیان شود دروغ است، اما در
این میان تنها یک پست مدرن است که با دعوت به بازی و تاکید بر روی اصل
شوخی به دروغگو بودن خود اعتراف می کند و این صداقت بزرگ نقطه ی روشن
بزرگی است که اثبات می کند امروز یک پست مدرن تنها کسی است که قصد فریب
دادن کسی را با علم کردن طومار بلندی از ارزش ها در قالب یک فرا روایت
ندارد. پست مدرن عرصه ی بازی هاست و قوانین یک بازی همان قدر جدی هستند
…که مضحک و خنده دار

پست مدرن تلاشی است برای به کارگیری تمامی امکانات ممکن برای بیان حقیقت
!… این حقیقت که واقعیت وجود ندارد

اگر واقعیت وجود ندارد پس تلاش پست مدرنیستی چه توجیه یی دارد ؟

نفی وجود یک چیز در یک شکل به منزله ی نفی وجود آن در اشکال دیگر نیست
… به عنوان مثال: بیان این که در هستی مرکزیتی وجود ندارد، آیا به این معنی
است که ما در یک جهان پخش و پلا زندگی می کنیم ؟ می تواند چنین باشد، اما بیان
این که ما در هستی هیچ مرکزی نداریم. همچنین می تواند به این معنی باشد که ما
…یک مرکز اصلی و یگانه نداریم. بلکه مثلن با بی نهایت مرکز مواجه هستیم
بنابراین وقتی می گوییم که واقعیت وجود ندارد مراد این است که یک واقعیت یگانه
و نهایی وجود ندارد … همانگونه که نیچه می گوید: به تعداد چشم ها نگاه و به تعداد
نگاه ها واقعیت وجود دارد ، پذیرش این که واقعیت بی نهایت امکان تظاهر دارد آن
هم در وضعیتی که تمامی صور آن با یکدیگر به لحاظ ارزشی هم ارز هستند
.درست مانند آن است که بگوییم واقعیتی وجود ندارد

آیا می خواهیم بگوییم که حتا یک بی سواد هم ممکن است دارای ذهنیت پست
مدرنیستی باشد ؟

،هیچکس با خواندن ” چهارتا کتاب ” حالا از بابک احمدی، براهنی و یا بارت
بادیو، زیزیک، لاکان، لیوتار و … پست مدرن نشده و نمی شود … و این یعنی
برای پست مدرن شدن اهمیتی ندارد که شما در کجای دنیا زندگی کنید! و حتی در
چه زمانی! … به کتاب های آن چنانی دسترسی داشته باشید، یا نه. شما باید اول
خود را در یک موقعیت پست مدرنیستی بیابید و آن را درک کنید ، اما نباید فراموش
کرد که دریافت های پست مدرنیستی نیز بدون همراهی دانش پست مدرن از کسی
یک هنرمند پست مدرن نخواهد ساخت … آگاهی یکی از اصول اولیه و بنیادین
.است

قبایل سرخپوستی و آفریقایی در نتیجه ی این که در ورطه و دستان طبیعت اسیر
بودند ( مشابه اسارت ما در ورطه و دستان رسانه ها ) وباور به جادو و … چنین
موقعیتی را تجربه کرده و می کنند، و به همین دلیل است که آثار هنری شان شباهت
های عجیبی به آثار پست مدرن امروزی دارد … عرفا در شرق نیز خود را در ید
الهی محصور و ناتوان می دیدند، و اعتقاد به معجزه به عنوان مدلولی بدون دال
…عینی و … آن ها را به لحاظ ذهنی در یک موقعیت پست مدرنیستی قرار می داد
هر چند که به دلیل اعتقاد آن ها به وجود نظم در بی نظمی و ترجیح نظم در این
میان به دلیل ترس آن ها در فرم چندان به آثار پست مدرن نزدیک نشدند اما مباحث
نظری آن ها عملن شالوده ای شد که جهان غرب معاصر از آن مبادی تئوریک پست
.مدرن را برای اجرا در فرم بیرون کشید

:بر می گردیم به ایران و بحث را از دو محور در مورد پست مدرنیزم در آن پی می گیریم

آیا جامعه ی ایران پست مدرن را تجربه کرده است ؟

آیا ما به نمونه آثار هنری پست مدرن در ایران دست پیدا کرده ایم ؟

بحث پیرامون وضعیت جامعه شناختی پست مدرنیته در ایران، نیاز به یک کار
جامعه شناسانه دارد که از حوصله ی این متن خارج است، اما  فکر می کنم
عناصری هستند که هر ایرانی امروز می تواند وجود/نبود و شدت آنها را لمس کند
. عناصری که می تواند شالوده ی فضاهای پست مدرنیستی در هر اجتماعی از منظر
جامعه شناختی باشد. این موارد را بخوانید و با جامعه ی فعلی ایران آن ها را
تطبیق بدهید و در دو محور در مورد آن قضاوت کنید!… وجود/نبود و در صورت
…وجود شدت

در هم آمیختگی فرهنگی، تفاوت قومیت ها و درهم آمیختگی آنها ،  ایدئولوژی –
…!های سیاسی و مذهبی متفاوت، و گاهی حتی به شدت مخالف

اختلافات طبقاتی بسیار بسیار شدید و اختلاط این طبقات –

حضور همزمان عناصر عینی سنت و مدرن به صورت هم زمان و حتی گاهی هم  مکان –

نفوذ گسترده ی رسانه در شکل دهی و جهت دهی به ذهن اکثریت و غلبه ی –
دستگاه سانسور با هدف قطع ارتباط با واقعیت ( قطع ارتباط با واقعیت اولین و
(مهمترین پارامتر تشخیص بالینی اسکیزوفرنی در فرد است

ناتوانی فرد در کنترل زندگی روزمره ی خود و ناتوانی اش او در تحت تاثیر –
قرار دادن سرنوشت خویشتن

از دست دادن و یا مورد تردید قرار گرفتن هویت تاریخی … گریبان گیر بودن به –
…یک تاریخ سر تا پا تحریف شده

… از دست دادن شان و منزلت شایسته جامعه در بین جوامع –

تغییر مداوم  ارزش های اخلاقی و هنجارهای اجتماعی آن هم بدون طی شدن یک –
دوره یا دیالکتیک ضروری برای توجیه تغییرات از طریق در دست بودن یک
تاریخچه ی قابل فهم …. چقدر ارزش ها که یک روز صبح نرم و هنجار بودند و
…هنوز ظهر نشده ضد ارزش شدند، و عاملان شان هنجار شکن

… –

مواردی از این دست بسیارند و هریک نیازمند بحثی جداگانه، اما قضاوت در این
رابطه را به خود خوانندگان می سپارم. من خود به شخصه اعتقاد دارم که پست
.مدرنیته نتیجه ی شکست مدرنیسم است، و نه مرحله ای پس از گذار از مدرنیته
یعنی مدرنیته وارد هر اجتماعی بشود، و در نهادینه کردن آرمان هایش شکست
بخورد –  با توجه به گسست غیر قابل بازگشتی که نسبت به سنت ایجاد کرده – آن
چه که بر جای می ماند مولفه های پست مدرنیستی است که پس از آن پیش برنده ی
واقعی پارامترهای رشد و توسعه ی آن اجتماع خواهد بود. مدرنیته مرحله ای برای
عبور نیست.، مدینه ی فاضله ای است که فقط رشد و تعالی را در چهارچوب
ارزش های خود برمی تابد. ارزش هایی که اگر در دو حوزه ی جامعه و فرد
نهادینه شوند، و نتیجه ی آن آرمان شهریست که در وضعیت تعادل پاسخگوی
نیازهای اجتماعی/فردی در سیطره ی تحت پوشش خود است. وضعیتی که
…زیرساخت های ناهشیار بشری کمتر تمایل به درهم ریختن آن دارد

اروپایی ها که تئوریزه کننده ی واقعی پست مدرن بودند به دلیل موفقیت نسبی
مدرنیته در جوامع شان و نهادینه شدن بسیاری از آرمان های آن کمترین سهم را از
تجربه ی پست مدرنیته داشتند. و حتی آن گونه که بودریار در کتاب ” آمریکا آمریکا
” بحث می کند اروپایی ها بیش تر تحت تاثیر تماشای آمریکا پست مدرنیته را
.مطرح کردند، و در واقع در ابتدای کار آن را برای جوامع خود پیش بینی نمودند

اما پست مدرن به دو شکل متفاوت در جهان توسعه یافت. یک مدل آمریکایی آن؛ و
دیگر مدل جهان سومی آن. در مدل آمریکایی مدرنیته وارد جامعه شد، اما شکست
خورد. چون ارزش های آن توسط آحاد مردم مورد پذیرش قرار نگرفت. هرچند به
دلیل نوپا بودن جامعه با سد سرسخت سنت نیز چندان رو به رو نبود ، آن ها آگاهانه
و با توانایی و قدرت، آن ارزش ها را نفی کرده، و از آنها فرا روی کردند، و به
.یک پست مدرن باشکوه خود خواسته دست یافتند

مدرنیته وارد کشورهای جهان سوم نیز شد، اما شکست آن – به دلیل عدم وجود پیش
زمینه های لازم به لحاظ فرهنگی ، علمی ، اقتصادی، و عدم وجود ظرفیت های
روانشناختی، در افراد و ناهماهنگی مولفه های جامعه شناختی آن، با نرم ها و
هنجارهای سنتی –  حتا در آغاز کار نیز قابل پیش بینی بود، ولی زرق و برق و
وعده ها و آرمان های مدرنیته نیز چیزی نبود که این جوامع بتوانند به سادگی از آن
بگذرند، و نتیجه ی آن یک فضای پست مدرن تحمیلی و نا آگاهانه بود که از سر
ناتوانی به جا ماند، و مولفه های آن فقط روی دست روشنفکران آن جوامع و مفید
برای خلق آثار هنری باقی ماند … پست مدرنیته در واقع یک وضعیت نه راه پیش
و نه راه پس است. وقتی که دیگر نه امکان بازگشت به سنت وجود دارد، و نه راه
!…پیش رفتن در مسیر آرمان های مدرنیته

اگر بپذیریم که شرط رسیدن به پست مدرنیته – بر خلاف تصور عامه- گذار از
مدرنیته نیست. بلکه شکست در آن است، می توانیم مدعی آن شویم که جامعه ی
ایران بدون عبور از مدرنیته امروز در حال تجربه ی پست مدرنیته است. البته باید
در نظر داشت که به دلیل وجود فضای ویژه در هر منطقه، در دوران پیشا مدرن
تاثیرات به جای مانده از شکست مدرنیته یا به عبارتی پست مدرنیته در هر منطقه
.ویژگی خاص خودش را دارد

:حالا به پرسش اصلی می رسیم

آیا ما به نمونه آثار هنری پست مدرن در ایران دست پیدا کرده ایم ؟

براهنی در معرفی پست مدرنیزم به جامعه ی ایران به شکلی جدی در مقوله ی
ادبیات نقش عمده ای داشت. او در موخره ی مفصلی که بر کتاب ” خطاب به
:پروانه ها ” نوشت  رسمن اعلام کرد که دیگر یک شاعر نیمایی نیست! در قسمتی می گوید

هرگاه‌ وزن‌ جدیدی، زبان‌ جدیدی، قالب‌ جدیدی‌ معرفی‌ می‌شود، مردم‌ فکر می‌کنند ”
وزن‌ جدید، زبان‌ جدید، قالب‌ جدید معرفی‌ نشده‌ است، بلکه‌ با هویت‌ آن ها بازی‌ شده‌
“.است

و این آغاز رسمی ورود پست مدرنیته به ادبیات فارسی بود. (هرچند که رویایی
پیش از او و با انتشار مجموعه شعر «لبریخته ها» که در پاریس به چاپ رسید
لزوم شناسایی مبحث زبان و شناخت فرمالیست به ویژه فرمالیست های روس را
ایجاد کرده بود) وجود نام ” براهنی ” پشت مباحث جدید به آن ها مشروعیت و
جدیت خاصی داد که دیگر به ادبا اجازه نمی داد که صرفن به مضحکه، و به عنوان
.یک مسخره بازی جوان پسند از فضاهای پست مدرن یاد کنند

:از مهم ترین مولفه های مطرح شده توسط براهنی می توان به دو مورد زیر اشاره کرد

(۱)
تفکیک معنا از ساخت و فرستادن آن به الوی تهای دست چندم، به عبارت دیگر
براهنی تلاشی بود برای رها کردن شعر از یک کارکرد ابزاری صرف برای انتقال
(معنا و تاکید بر روی جنبه های زبانشناختی شعر  ( اما در قالبی ساختارگرایانه

(۲)
براهنی نظرگاه های تازه ای را نسبت به موضوع ” بحران ” در شعر امروز
مطرح کرد او اعتقاد داشت که بحران در شعر امروز نه تنها عاملی مخرب نیست
بلکه فقط در وضعیت بحران است که پدیده ی شعر ارتقا می یابد

هرچند پست مدرن براهنی به ویژه در اجرای مولفه ها در کار، یک پست مدرن
ساختارگرا  است و در طبقه بندی شاخه های گوناگون پست مدرنیته یک پست مدرن
محافظه کارانه محسوب می شود، اما نمی توان خدمات او را در معرفی مولفه های
اساسی که در طول سال های بعد، از عوامل اصلی جریانات پیشرو در شعر ایران
.بود، نادیده گرفت

در طرف مقابل براهنی و شاگردان اش تعدادی شاعر جوان قرار دارند که از پست
مدرن به دنبال روایتی پیشروتر و ارضا کننده تر  بودند. شاعرانی که علیرغم تقابل
…شان با نامی به بزرگی براهنی نهایتن شعر دهه ی هفتاد را به نام خود رقم زدند
بهزاد خواجات ، حافظ موسوی ، زرین پور و عبدالرضایی و کارهایشان در این
حوزه بررسی و تحلیل می شود. البته با حفظ الزام هایی که در دهه ی شصت توسط
.شمس لنگرودی، رضا چایچی و… بوجود آمد

از انتقاداتی که به براهنی به عنوان یک راهگشای اولیه وارد است این است که او
از پست مدرنیزم غولی ساخت که عملن بدون دستمال زدن به چراغ براهنی از
سوراخ خود بیرون نمی آمد، و ظاهرن این غول خود را در خدمت و اختیار کسی
قرار نمی داد. به نظر می رسد براهنی که برای خود یک حق پدر گونه در این
مورد قائل بود نمی خواست سلطه و اتوریته ی خود را بر سراسر این جریان در
طول حرکت اش از دست بدهد. به همین دلیل با افزودن به پیچیدگی های
پارامترهای پست مدرنیستی عملن این توهم را در قشر گسترده ای از شاعران این
وادی به وجود آورد که هیچ متنی تا از فیلتر براهنی عبور نکند و مهر ” این شد
پست مدرن ” براهنی پای اثرش نخورد پست مدرن نخواهد شد. اما براهنی از این
نکته غافل بود و هست که با روشی که او در پیش گرفت اصلن حرکتی ایجاد نمی
شود که حالا بخواهد خود را مدیون براهنی بداند، و یا نداند.یعنی وقتی که خوب
نگاه می کنیم می بینیم پست مدرن سیر تاریخی و فرایند دیالکتیک طبیعی خود را
در بیرون از درهای کارگاه براهنی سپری می کند … پست مدرن براهنی امروز
…پست مدرنی عقیم و به شدت کسالت بار  است

به قول کنث شروود در مقاله ی سیزده روش برای نگریستن به یک شعر پست
:مدرن آنجا که در بند دوازدهم می گوید

ما به شاعر به عنوان نویسنده و به شعر به عنوان چیزی که به وسیله ی دنیای ”
اجتماعی تولید شده و با آن درگیر است نگاه می کنیم : تاکید بر آرمان ها و
آرزوهای محلی و منطقه ای خاص و یا شاید ” اکنونی ” و فراتر از آرمان ها  و
آرزوهای جهانی است ، تاکید و توجه بر روی روش شعری در بین توده ی مردم
“…است تا در بین برج عاج نشینهای شعر و اساتید شعر

ضربه ی دیگری که ادبیات پست مدرن را در این سرزمین برای مدت ها دچار
سرگیجه کرد صنعت ترجمه بود (و هست). این ضربه در دو محور اثرات مخرب
خود را به جای گذاشت. یکی در بخش ترجمه ی متون نظری و دیگری ایجاد توهم
امکان ترجمه در بخش عملی. در محور اول معضل اصلی گزینشی بودن و محدود
بودن آثار ترجمه است ، پیچیدگی های متون ارائه کننده ی مباحث پست مدرنیستی
،باعث می شود که کم تر مترجمی به خود جرات نزدیک شدن به این متون را بدهد
و این واقعیت را هم نمی توان نادیده گرفت که حتی در بهترین ترجمه ها هم
همیشه) بخشی از محتوای اصلی از دست می رود. در بخش عملی هم عده ی )
زیادی منتظر دیدن نمونه کارهای غربی، آن هم به زبان فارسی نشستند. و برخی ها
هم که نمونه هایی دیدند بسیار متعجب شدند! چرا که متن حاضر در دستان شان با
پارامترهایی که دیده، و یا شنیده بودند، فاصله های اساسی داشت. عده ای دیگر هم
همان متون را دستور العمل کاری خود قرار دادند که نتیجه ی آن در بخش بزرگی
از آثار امروز جوانان ایرانی مشاهده می شود

آن چه که به صورت نسبی و با تردید فراوان تن به ترجمه می دهد معناست و
…محتوا. یعنی یکی از کم اهمیت ترین عناصر یک متن پست مدرن ، و باقی قضایا
در ترجمه از دست می رود … این است که پست مدرن آب دوغ خیاری این
سرزمین در سطح بازی های زبانی، و یا بهتر است بگوییم ” زبان بازی ” صرف
باقی مانده است ، بدون آنکه یک ذهنیت و فلسفه ی پست مدرنیستی حمایت کننده ی
…کار باشد

:به این نمونه ها دقت کنید

هی بگو می خواهم ازاین راه تا وقتی دندانم راکشیدم روی فک ام بیافتم وسط دماغت

:یا

یک میخ سر زبانم سبز شد ، کجا بکوبمش را دندان بیچاره تر از لقمه ی بلا تکلیفم

:یا

عقلم راگذاشتم پیش پای شما مگر نبود ازکیسه زباله هم می ریخت   ریخت؟

این روزها مشابه چنین زبان بازی هایی را در سطرها و فضاهای به اصطلاح شعری به
وفور مشاهده می کنیم … آسیبی که نتیجه ی بلغور و قرقره ی صرف شنیده هاست، بدون
درک و فهم. و وقتی که می شنویم که عده ای با استفاده از این فضا ها دارند شعر
مناسبتی!!! می گویند واقعن با این پرسش اساسی روبرو می شویم که این ها تا چه حد
…دارای یک ذهنیت پست مدرنیستی هستند

نمی دانم آیا حالا با توجه به آن چه گفته شد  دیگر انتظار ترجمه ی آثار پست مدرن ایرانی
برای ارائه به دنیا منطقی هست و یا نه؟! … قضاوت را به عهده ی خود خوانندگان می
…گذارم

جامعه ی ایران با شکست آرمان های مدرنیته و در نهادینه شدن آن ها به ناچار دچار یک
وضعیت پست مدرن از منظر جامعه شناختی آن شد، اما به دلیل حضور و سلطه ی عناصر
بسیار قدرتمند سنت در فضاهای ادبی ایران پست مدرنیته در ادبیات نتوانست بدون گذار از
مدرنیته مجالی برای ظهور بیابد. مدرنیته در ادبیات ایران از دوران مشروطه و شعر
مشروطه و در محدوده ی محتوا آغاز شد و با نیما و تحولات بنیادین او در فرم به اوج
رسید، و با شاملو و افراط در آرمان خواهی و معنا و سواستفاده از شعر… برای بیان و
.همگانی کردن آرمان های شخصی در شعر فروریخت

همزمانی این تحولات پایانی در مدرنیته ی ادبی  با تحولات سیاسی و اجتماعی پیچیده ی
ایران و اثرات چند محوری هشت سال جنگ فرسایشی و کلاسیک بر جامعه ی ایران به
صورت عملی فرصتی ناب و تاریخی برای تجلی پست مدرنیته در ادبیات ایران به وجود
آورد. یک وضعیت حاد پست مدرنیستی اجتماعی که پست مدرن را دیگر نه به عنوان یک
ژست و تقلید صرف، بلکه به عنوان یک ضرورت در ادبیات ایران مطرح کرد. به طوری
که می توان با جدیت این موضوع را که پست مدرنیته پس از پایان جنگ تا کنون رویه ی
.اصلی شعر ایران و پرچم دار جریان پیشرو و حرکت بوده است، را به بحث گذاشت

جریان شعر پیشرو در طول حرکت اش از دهه ی هفتاد به سمت دهه ی هشتاد درواقع از
یک پست مدرن ساختاری به سمت فضاهای پساساختارگرا و ساختارشکن حرکت کرد و می
،کند … پست مدرن اولیه در واقع وضعیت خود را مدیون افرادی مانند بارت و لیوتار است
اما جریانات پیشرو هرچند به عنوان یک حلقه ی ارتباطی متاثر از ژاک لکان فیلسوف و
،روانکاوی است که دیدگاه هایش در هر دو فضای ساختارگرا و پساساختارگرا مطرح است
اما اساس و بنیادهای کار خود را به عنوان فلسفه ی پشتیبان بر روی دیدگاه های متفکرینی
همچون هایدگر و دریدا قرار داده است، و می توان بر همین اساس ادعا کرد که جریان و
شعر دهه ی هشتاد ایران اساسا جریانی پساساختار گراست

لازم به ذکر است که اعتبار دهه بندی در شعر ایران دارای ارزشی تقریبی است  و به این
معنا نیست که در هر دهه مولفه های معینی داری تاثیر بوده اند که هیچ زمینه ی قدرت
مندی در دهه و حتی دهه های پیش از خود نداشتند و با پایان یک دهه نیز به یکباره
فروریخته و از درجه ی اعتبار ساقط شده اند … دهه بندی شعر امروز ایران تنها تلاشی
است برای به دست آوردن یک نمای کلی از جهت و مسیر حرکت شعر به لحاظ زیر
.ساخت های فلسفی آن

در واقع بر خلاف تفکر ساختارگرایانه از منظر یک پساساختارگرا دال نسبت به مدلول در
موقعیت برتری قرار می گیرد. و به قول دریدا بودن مقدم بر معنا می شود. به این ترتیب
است که بر خلاف شعر دهه ی هفتاد که معتقد بود که معنا در متن قرار دارد ( ” مناسبات
درون متنی ”  و  ” همه چیز متن است ” را احتمالن بسیار شنیده اید )  کارهای دهه ی
هشتادی را این اعتقاد پشتیبانی می کند که ارتباطی دوسویه میان متن و خواننده وجود دارد
که آن ها را در یک فرایند تولیدی در کنار یکدیگر قرار می دهد، و ” خوانش ” از یک
وضعیت مصرفی (اعتقاد به تکثر معنا از ویژگی های این دوره است … متن دهه ی هفتاد
،به گونه ای ساختار می یافت که معانی دو گانه (چند گانه) ای بتوان از دل آن بیرون کشید
اما این معانی نهایتن محدود و قابل پیش بینی بودند و نهایتن برای خوانندگان خود حق
انتخاب از میان گزینه هایی محدود را فراهم می کردند ) به سمت تبدیل شدن به یک
. کنش ” در دهه ی هشتاد حرکت کرد ”

به عبارتی پس از آن که جریان رودخانه ای که برای قرن ها از سرچشمه ی دال به سمت
مدلول حرکت می کرد در دهه ی هفتاد بریده و قطع شد، اکنون و در دهه ی هشتاد این
رودخانه دوباره به جریان درآمده است، اما این بار برخلاف جریان طبیعی آن !  شعر دهه
ی هشتاد حرکت و گذاری است از مدلول به سمت دال … شاعر دهه ی هشتاد به غنای
بافت اثرش فکر می کند، و ایجاد حداکثر پتانسیل ممکن  … برای ورود به یک جریان
تولیدی …. وقتی که ما نمی دانیم که محصول نهایی کارخانه ای که بنا می کنیم چیست! و
هدفمان رسیدن به ایده ال کارخانه ای است که هرکس بتواند با ورود به آن، محصول دلخواه
و مورد نیاز خود را بسازد، بهترین کار این است که ما انبارهای کارخانه ی خود را پر از
…مواد خام اولیه ی گوناگون کنیم، و خط تولیدمان به حداکثر ابزار آلات ممکن مجهز باشد
آری این آن چیزی است که شما در درون یک متن دهه ی هشتادی می توانید بیابید … اینجا
نه بقالی اثر کلاسیک است که در آن برای هر درخواست فقط و فقط یک پاسخ، و به
عبارتی یک محصول کف دست شما بگذارند، و نه سوپرمارکت پرزرق و برق دهه ی
،هفتاد است که لابه لای قفسه های آن بچرخید و از بین مارکهای گوناگون پودر رختشویی
یکی را انتخاب کنید … این جا یک کارخانه است پر از مواد اولیه و تجهیزات تولید. این جا
… جایی برای آدم های تنبل که به حاضر/آماده خوری عادت کرده اند جایی وجود ندارد

آیا این قسمت مقاله یک دفاع کورکورانه است در برابر تمامی متن های دهه ی هشتادی؟
قطعن خیر! ما هنوز تا رسیدن به یک متن آرمانی فاصله ی بسیاری داریم، و این شکاف و
:فاصله از دو منظر قابل بررسی و تحلیل است

(۱)
شکاف ناخواسته که پر کردن آن نیازمند گذر زمان ، تمرین و ممارست و تعمق در
،راستای هرچه درونی تر کردن مولفه های حمایت کننده است. به عبارتی دیگر این شکاف
شکافی قابل ترمیم است و شاعرانی که در این فضا کار می کنند بایست تلاش کنند که بر آن
غلبه کنند. این شکاف، در واقع امکان اجرایی کردن مولفه ها به شکلی هماهنگ با طبیعت
،اثر، به شکلی که روح مولفه ها نیز آنگونه که در وضعیت ایده آل توصیف شده حفظ گردد
و یا در یک وضعیت دیالکتیکی نسبت به وضعیت اول، در موقعیت جدید و ارتقا یافته تری
…قرار بگیرد

(۲)
شکاف آگاهانه که شاعر تنها به شکلی مجانب وار به پر کردن آن خود را نزدیک می
کند، با این آگاهی بنیادین که این شکاف در واقع شکافی پر ناشدنی است. این اصل در واقع
هماهنگ با این آگاهی اولیه است که متن ایده ال هرگز وجود ندارد، و ما هرگز به آن دست
نمی یابیم … انکار امکان وجود فاعل شناسای هوشیار و یکپارچه که توسط لکان مورد
بحث قرار گرفت، و در فضای مطرح شده مورد پذیرش است، از عوامل اصلی و اولیه ی
چنین باوری است به عبارتی دیگر، در هر متنی، و در هر خوانشی همواره یک فقدان و
یک نا تمامی وجود خواهد داشت، که نه تنها مخرب و آسیب زا نیست، بلکه حرکت مجانب
وار و نافرجام همیشگی به سمت برطرف کردن آن دلیل و انگیزه ای است برای حرکت
…مداوم و جریان بی پایان خلق آثار جدید

در یک کار تقریبن موفق تمامی مولفه ها هماهنگ با روح فلسفه ی پشتیبان خود، و
هماهنگ با دیگر مولفه های حاضر در متن، باز هم در یک هماهنگی برای بیان هرچه
بهتر آن فلسفه اجرا می شوند … و این دقیقن حد فاصلی است که پست مدرنهای آب دوغ
خیاری را که در حد یک زبان بازی ناشیانه باقی می مانند را از کارهای قدرتمند و ناشی
…از یک ذهن و روح پست مدرن جدا می کند

شعر امروز ایران نه یک تقلید صرف از روی آثار غربی است، و نه قصد دارد ” جهان
وطن ” خود را در این عصر از جهان بیرونی ایزوله کند. نگاهی به آثار پست مدرن در
غرب و به زبان اصلی آن، و نه بعد از نزول فاجعه ی ترجمه بر سر آن نشان دهنده ی
تفاوت ها و فاصله کارهای غربی و نمونه های ایرانی آن است. اصلن مگر خواننده ی ایرانی
چند نمونه کار غربی دیده است که گاهی به تقلید متهم می شود ؟  کسانی که این اتهام را
وارد می دانند خودشان چند نمونه شعر پست مدرن غربی را ” مطالعه ” کرده اند … یکی
از دلایلی که موجب ظهور پست مدرن ایرانی با خصایص خاص خود شد، همین واقعیت
بود که با توجه به اینکه فقط و به سختی این محتواست که تن به ترجمه می دهد هنرمند
.ایرانی بیش از آنکه نمونه کار ببیند با فلسفه ی پست مدرن روبه رو شد

دهه ی هشتاد دوران ظهور نام های بزرگ نیست! چرا که تلاش برای برتری یافتن، و یا
برتری دادن با روح فضای پیشروی امروز همخوانی ندارد …  دهه ی هشتاد یک جریان
.بنیادین و نیرومند است که شاعران بسیاری تشکیل دهنده ی آن هستند، و خواهند بود

اما پیشنهاد می شود : با این که مجموعه اشعار منتشر شده ی پست مدرنیستی و شاعران
پست مدرن داریم، اما برای تماشای جلوه های گوناگون پست مدرن در ادبیات ایران لا به
لای ناشناخته ترین وبلاگها و گمنام ترین همشهری ها و هموطن هایتان بگردید، و فراموش
نکنید که در حال حاضر معیار قرار دادن آمار انتشارات برای قضاوت در مورد میزان
موفقیت کاری به شدت اشتباه است. به یاد داشته باشیم که اکنون ده ها بار بیشتر از کتاب
های منتشر شده کتاب های بی مجوز و ممنوع چاپ روی دست ادبیات این سرزمین مانده
است. به یاد داشته باشیم که پست مدرنیته در سراسر طول حضور کوتاه مدتش به دلیل نا
همخوانی هایش با اهداف قدرتمندان، هدف مبارزه ای سیستماتیک از ناحیه ی مراجع قدرت
بوده است  … به یاد داشته باشیم که پست مدرنیته عرصه ی مناسبی برای صرف انرژی و
مخالفت نیست! چرا که بدون داشتن یک ذهن پست مدرن شما نمی توانید در مورد آن
!!!…قضاوت درستی داشته باشید

:با توجه به اینکه نگارنده به این موارد آگاه است  در همین ابتدا اعلام می کند که
این متن برای مخاطبان غیر پست مدرن نوشته نشده است
این متن به جهت دفاع از مبادی پست مدرن نوشته نشده است
این متن به قصد دفاع از چیزی در برابر چیزی نوشته نشده است
!این متن اصلن الان که من در این سطرش هستم (و شما) هنوز نگاشته نشده است

۱- insight
۲- spiritual insight
۳-media

 

برگرفته از سایت دیگران

با مطالب نیک اندیشان همراه باشید

نوشته شده توسط حمید

قواعد و آداب نقد

قواعد و آداب نقد

قواعد و آداب نقد نوشته دکتر محمد منصورنژاد

منبع : نامه علوم انسانی دوفصلنامه شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی شماره ۱۱ زمستان ۸۳ و بهار ۸۴ ویژه مدیریت

چکیده

در نوشتار حاضر، پس از مقدمه، از دو دسته قواعد و آداب نقد درون‌منطقی و برون‌منطقی نقد سخن به میان آمده است.

از جمله قواعد و آداب نقد درون‌منطقی که بر نقد و نقادی حاکم  است، می‌توان به این موارد اشاره کرد: ۱. فقط نقادی نظری اندیشه و عمل؛ ۲. برشمرده سره و ناسره؛ ۳. شفافیت نقد؛ ۴. آداب پیشینی متن در نقد؛ ۵. شرط علم در نقد نظری؛ ۶. بی‌طرفی آگاهانه.

در انتهای مقاله ـ با عنوان «جمع‌بندی و نتیجه‌گیری» نکاتی به‌عنوان محصول نوشتار حاضر طرح شده است.

کلید واژه‌ها

نقد، قواعد نقد، آداب نقد، نقادی اندیشه، قواعد درون منطقی، قواعد برون منطقی.

مقدمه

از محاسن بیان کردن قواعدی برای نقد آن است که حداقل دو گروه خلع سلاح می‌شوند:

اول آنان‌که به بهانه نقد، به نکته‌گیری، تخریب، توطئه و هتاکی دیگران می‌پردازند. اگر آداب نقد به درستی و وضوح بیان شود و نقد به صورت فرهنگ جامعه درآید، این گروه‌ها یا باید دست از تلاش خود بردارند و یا در قالبی غیر از نقد به فعالیت خود ادامه دهند؛ زیرا اگر از نقد و انتقاد سوء استفاده کنند، رسوا می‌شوند.

گروه دوم، متعصبان، متحجران و خشک‌مغزانی هستند که بی‌جهت در برابر نگرش‌ها و یا عملکرد فرد یا گروه و نهادی حساسیت نشان می‌دهند و هرگونه طرح خصوصاً نقاط ضعف را تخطئه و توطئه می‌پندارند. در صورت طرح آداب نقد و نهادینه کردن آن، بهانه از دست این گروه نیز گرفته می‌شود و مصلحان و اندیشمندان فرصت طرح انتقادی دیدگاه‌ها درباره اندیشه‌ها و عملکردها را می‌یابند.

مجموعه‌ قواعد و آداب نقد را به دو دسته می‌توان تقسیم کرد: قواعد و آداب درون‌منطقی و قواعد و آداب برون منطقی.
۱. قواعد و آداب درون منطقی نقد

مراد از چنین قواعدی، حدود و آدابی است که به اصل، مرکز، متن و خود نقد مربوط است، نه به حیطه‌ها و حواشی و مسایل پیرامونی نقد (قواعد و آداب برون‌منطقی).

از مهم‌ترین قواعد درون‌منطقی نقد عبارت‌اند از:
اول: فقط نقادی نظری اندیشه و عمل

در روابط ما آدمیان،‌ حیطه نقد و انتقاد تنها به نقد زبانی، کلامی و قلمی اندیشه و عمل خود و یا دیگران محدود است و کنش، کار و  عمل علیه دیگران به طور ذاتی در حیطه نقادی و نقدپذیری، و همزمان با نقد قرار نمی‌گیرند؛ و چون نقد با غایت صلاح، اصلاح و رشد صورت می‌گیرد و دیدن محاسن در کنار معایب در نقد، از لوازم قطعی آن است، ضمن اینکه نقد از عمل و اقدام متمایز است، هر نوع اظهار نظری را نیز دربر نمی‌گیرد و هرگونه موضعگیری نقد محسوب نمی‌شود. بر این اساس،‌ نقد با توطئه ـ‌ که اولاً با اقدام قرین است، ثانیاً برجسته کردن کاستی‌ها و معایب است ـ فرق دارد؛ چنان‌که بسیاری از مواضع جریانات سیاسی هم در واقع خرده‌گیری و انتقام‌گیری است و با غایت آسیب‌زدن به یکدیگر انجام می‌شود و در چهارچوب نقد قرار نمی‌گیرند.[۱]

اگر در حیطه یادشده و با رعایت شرایط آن (که در ادامه می‌آید)،‌ به نقد توجه شود، می‌توان درباره دامنه نقد در حیطه تفکر بشری، نقد و انتقاد هیچ قید و حدی ندارد؛ بر اندیشه هر کس و هر نخبه (سیاسی، فکری و …) می‌توان به داوری نشست و معایب فکرش را در کنار محاسن او برشمرد. در نقد سیاسی هم تنها قید و حد نقد بر عملکرد دیگران، پذیرش قانون اساسی یک کشور است و یک فرد تا وقتی که پذیرفته است، یعنی مطابق آن قانون عمل کند، در همه حیطه‌های نظام نیز حق نقد دارد.

در سایر حوزه‌های ارتباطی نیز حق نقد بر یکدیگر برای همگان محفوظ است و ـ چنان‌که اشاره شدـ حیطه نقد به اقدام عملی علیه دیگران نمی‌رسد و در نقد نظری محض خلاصه می‌شود.
دوم: برشمردن سره و ناسره

از غایات نقد آن است که خوب از بد، حسن از عیب، و نقص از کمال در یک اندیشه یا فعال متمایز شود. برای رسیدن به چنین هدفی، لازم است ابتدا محاسن یک فکر یا کنش از معایب آن تفکیک و در نقد نیز به هر دو بعد آن اشاره شود. به عبارت دیگر،‌ شاید این الگو در نقد قابل پیشنهاد باشد که ناقد ابتدا محاسن روشی و محتوایی متن یا فرد یا … را برشمارد و سپس نواقص روشی و محتوایی موضوع مورد نقد را مطرح کند.
سوم: شفافیت نقد

اگر غایب نقد تمیز صواب از ناصواب و تأثیرگذاری بر علم و عالم و عامل باشد، واضح است که مخاطب نقد باید مقصود ناقد را دقیقاً دریابد. اگر ناقد در بیان مقصودش به جهت طرح ابهام‌آلود و رمزآمیز توفیق نداشته باشد، هرگز به غایب و مطلوب نقد نمی‌رسد. پیشتر اشاره شد که نقد تلویحی نافذتر از نقد تصریحی است. این، به معنای مبهم و ناقص طرح کردن نقد نیست بلکه به‌معنای آن است که ناقد با بهره‌گیری از هنر، فصاحت و بلاغت و هشیاری و زیرکی، مقصود خود از انتقاد را حتی بلیغ‌تر از نقد تصریحی و مستقیم بیان کند، که گفته‌اند: «الکنایه ابلغ من التصریح».
چهارم: آداب پیشینی متن در نقد

در بررسی انتقادی متون، قبل از ورود به نقد آرای مؤلف (نویسنده)، بررسی و تحقیق در این موارد، از آداب نقد به حساب می‌آید: ۱. استناد اصل نوشته به آن مؤلف یقینی باشد؛ ۲. تمامی آنچه در آن کتاب آمده است،‌ بدون تحریف و تفسیر، نوشته همان مؤلف باشد؛ ۳. مقصود مؤلف،‌ صرف جمع‌آوری مطالب و گردآوری اقوال، بدون تضمین صدق و کذب یا تعهد حق و باطل آن نباشد، بلکه منظور وی، بیان واقع و فتوا و نقل صدق باشد؛ ۴. مؤلف در بیان واقع آزاد و از گزند تقیه و آسیب و ترس،‌ مصون باشد؛ ۵. آنچه در آن نوشتار آمده، آخرین اثر و رأی نهایی مؤلف و فتوای پایانی او باشد. (جوادی آملی، ۱۳۷۵: ۱۵۱)

بدون طیّ مراحل پنج‌گانه فوق و بدون مسلم دیدن آخرین آرای جدی و ااصلی نویسنده، چگونه می‌توان به خود حق داد از نویسنده‌ای نقد کرد؟

بنابراین از این‌رو آداب پیشینی متن نیز از قواعد جدی انتقاد متون است.

مرحوم زرین‌کوب، تحقیق در صحت و سقم اسناد و مدارک و اصالت یا عدم اصالت اثر را در عنوان نقد تاریخی بررسی و از آن به نقد داخلی (در مقابل نقد خارجی، که مطالعه در سوانح تاریخی و تحقیق در اشارات و احوال اعلام و حوادث مذکور در متن است) یاد کرده است. (زرین‌کوب، ۱۳۷۸: ۱۰۱)
پنجم: شرط علم در نقد نظری

قبلاً اشاره شد که در دو حیطه نظری و عملی می‌توان به نقد توجه کرد. از آداب نقد نظری که به انتقاد از اندیشه و آرای دیگران مربوط است، ورود کارشناسان هر رشته و آشنایان با پیشینه و ادبیات بحث در موضوع برای نقد و انتقاد است. چگونه فردی که با علوم طبیعی، ریاضی، انسانی، … آشنا نیست، به خود حق می‌دهد که وارد نقد و انتقاد روشمند بر هر کدام از این حیطه‌ها شود؟

البته رعایت این قاعده به این معنا نیست که ناقد لزوماً باید آشناتر از منتقد (انتقاد شونده) باشد، یا اینکه منتقد الزاماً باید در موضوع مورد نقد، صاحب نظریه نیز باشد؛ زیرا کرشی نقد از کرسی نظریه‌پردازی متمایز است[۲]؛ ممکن است کسی نقاد خوبی باشد اما نظریه‌پرداز توانایی نباشد یا برعکس، نظریه‌پرداز باشد اما فاقد ذهن کاوشگر و نقاد باشد. گرچه فرض داشتن هر دو توانایی (نقد و نظریه‌پردازی برای دیگران) محال نیست، در عمل چنین متفکرانی نادرند.

در قاعده و ادب نقد، بر همین حد می‌توان پای فشرد که یک ناقد باید با حیطه‌ای که نقد می‌کند، آشنا باشد و با پیشینه، ادبیات، اصطلاحات و اصول و مبادی آن مباحث مأنوس باشد، تا نقدی روشمند از موضوع ارائه دهد و بتوان به انتقاد او بر موضوع وقعی نهاد.

البته یادآوری این ادب نقد، به‌معنای بستن راه نقد بر دیگران نیست، بلکه تأکید بر آن است؛ که باید ضمن دامن‌زدن به فرهنگ نقادی، آداب درست نقد کردن را نیز چشید، ‌ضمن اینکه ممکن است فرد غیرکارشناسی نیز نکته‌ای قابل توجه پیرامون موضوع مطرح کند، که در این صورت فرد مورد انتقاد باید آن را به دیده منت بپذیرد.[۳]
ششم: رعایت طبقه‌بندی در نقد

از اهم مباحثی که منتقد باید برای حصول به نقدی معتبر و روشمند تعقیب کند، طبقه‌بندی موضوع نقد از جهات عدیده است. برای مثال:

اولاً متن یا مسئله‌ای که قرار است نقد و بررسی شود، به کدام حیطه علمی مربوط است؟ آیا می‌توان مسائل مربوط به حیطه علم روان‌شناسی را با روش‌ها و اصطلاحات و مبانی علم جغرافیا بررسی کرد؟

پس در طبقه‌بندی موضوع باید ابتدا رابطه آن بحث با علم و دانش مربوط معلوم شود، تا آن متن براساس روش، مبانی و ادبیات آن علم خاص، بررسی شود.

در مرحله بعد می‌توان متن و یا کلام مورد بررسی را در دو سطح معنی و لفظ نقد کرد. در نقد معنی و مضمون می‌توان به عوامل اجتماعی مؤثر بر متن (نقد اجتماعی) و نیز عوامل روان‌شناختی مربوط به مؤلف و گوینده و عامل حالات باطنی و ویژگی‌های درونی (نقد روان‌شناختی) توجه کرد و مثلاً درباره اخلاقی بودن یا نبودن اثر یا فعل، به داوری نشست (نقد اخلاقی).[۴]

در نقد لفظی نیز می‌توان یک اثر و کلام را از جهت فصاحت، بلاغت، جمله‌بندی، پاراگراف‌بندی، نکات ویرایشی،… نقد و بررسی کرد و از محاسن و معایب آن سخن گفت.

طبقه‌بندی دیگر، جدا کردن مباحث متدولوژیک (روشی) از مباحث مضمونی و محتوایی است. در مباحث متدولوژیک، به شیوه و ساختار نگارش در مقدمه (سؤال، فرضیه، سازماندهی و …)، شیوه ارجاعات و پاورقی‌ها و سندیت منابع و … اشاره می‌شود؛ ولی در مباحث محتوایی، به مفهوم، استحکام یا ضعف دلایل، شیوه نتیجه‌گیری، نوآوری و خلاقیت در بحث و … نفیاً یا اثباتاً بحث می‌شود.

از نکات دیگر مورد استفاده در طبقه‌بندی، جداکردن محاسن و سره از معایب و ناسره است و با توجه به غایات نقد، مناسب‌تر است که ابتدا به محاسن و سپس به معایب اثر پرداخت.
۲. قواعد و آداب برون منطقی

مراد از این ضوابط، آن‌گونه آدابی‌اند که گرچه جزء اصول اساسی و مرکزی نقد نیستند و در مباحث نقد، در حاشیه و پیرامون‌اند، گاه بی‌توجهی به آنها اصل و غایت موضوع را نیز به زیر سؤال می‌برد و کار نقد و انتقاد را بی‌حاصل می‌کند. از جمله نکات برون منطقی نقد عبارت‌اند از:
اول: رعایت زمان و مکان نقد

یکی از عوامل بیرونی و آداب نقد، رعایت زمان و مکان در طرح اصل نقد و شیوه نقد است، برای مثال، گرچه دولتمردان را نه تنها می‌توان بلکه باید نقد کرد، آیا در زمان جنگ که کشور دچار بحران است، می‌توان و باید مثل زمان صلح، سیاست‌های دولت را به نقد و انتقاد کشید؟ آیا اگر در زمان عادی، در روزنامه‌ها و رسانه‌های عمومی آشکارا سیاست‌های دولت را به انتقاد می‌گیرند، در زمان بحران نیز باید چنین کرد یا اینکه شرایط زمانی بر شیوه نقد تأثیر‌گذار است؟ البته از مجموع این مباحث نباید به این نتیجه رسید که اصل نقد و انتقاد خصوصاً بر دولتمردان را باید نفی کرد، بلکه کل بحث در رعایت قواعد برون منطقی نقد است.[۵]

در سطح فردی نیز رعایت زمان نقد، از آداب نقد و قواعد برون منطقی نقد است. واضح است که در حین مناقشه و دلخوری بین دو فرد، نقد و انتقاد از مخاطب، معنایی دارد و عکس‌العملی ایجاد می‌کند که در فضای دوستانه هرگز چنان معنا و بازتابی را ندارد. از این‌رو مناسب‌تر است که نقد در فضای سالم و عادی و دوستانه مطرح شود، تا هم ناقد شرط انصاف را رعایت کند و هم نقد‌پذیر توسعه صدر لازم را از خود بروز  دهد.

از دیگر آداب نقد اینکه : منتقد باید مکان نقد را نیز در نظر بگیرد. برای نمونه، آیا در مورد دو کشور که یکی هنوز مجلسی عادی و صوری را نیز برنمی‌تابد و دیگری سابقه چند قرن انتخابات و دموکراسی دارد، یک شیوه نقد را باید به کار برد؟ واضح است که از آداب نقد آن است که باید امکان و موقعیت و مخاطبی را که قرار است نقد شود در نظر گرفت و اصل نقد و شیوه آن را به تناسب ظرفیت‌ها، تنظیم و مطرح کرد. در این مورد، برای اینکه ناقد بتواند سطح انتقادپذیری جامعه را محک بزند، بهتر است از آسان‌ترین روش‌ها و سطحی‌ترین موضوعات نقد را طرح کند و اگر جامعه کشش داشت و ظرفیت و قابلیت‌ها موجود بود، اندک اندک به شیوه‌های جدی‌تر و موضوعات عمیق‌تر بپردازد.
دوم: اصل بودن نقد از پایین به بالا و در حاشیه بودن عکس آن

گرچه از جهت سطح مخاطبان نمی‌توان اصل را بر نفی نقد و انتقاد گرفت، به نظر می‌رسد که فضای نقد و انتقاد را باید برای سطوح پایین‌تر و ضعیف‌تر فراهم کرد تا افراد و مقامات عالی‌تر. دستاورد چنین نقدی برای آحاد جامعه، ایجاد جسارت، روحیه و اعتماد به نفس است. برای افراد دارای مسئولیت و قدرت نیز سازنده است؛ چه، روحیه تواضع و مشارکت‌پذیری را در آنها تقویت می‌کند. ولی عکس چنین روندی (نقد از بالا به پایین) را نمی‌توان اصل قرار داد. گرچه در مواقع ضروری و با رعایت آداب خصوصی بودن، محترمانه بودن، … نمی‌توان نفی کرد، نقد آشکار و در جمع‌ مقامات عالی‌تر از نیروهای زیر دست آسیب‌زننده است. از این‌رو به مدیران توصیه شده است که:

به جای محکوم کردن دیگران، بکوشیم تا آنها را بشناسیم و با دلایل آنچه که ایشان انجام می‌دهند، آشنا شویم. این عمل سودمندتر و مفیدتر از خرده گرفتن و انتقاد کردن است. زیرا هیچ چیز برای کشتن استعداد، هولناک‌تر از انتقاد مدیر از زیردستان نیست. (گاهنامه آموزشی مدیران سازمان، ۱۳۸۲:۶)

پیشتر در اشاره به دستورالعمل حضرت امیر به مالک اشتر عنوان شد که زمامدار باید کاستی‌های مردم را بپوشاند. (نهج‌البلاغه، نامه ۵۳)
سوم: به کار بردن کلمات مثبت، محترمانه و مناسب

از آنجا که غایت نقد، تخریب و به بن‌بست کشاندن افراد نیست، از آداب نقد آن است که محتوای نقد در ظرف مناسب ریخته شود تا بهتر ثمر دهد و بیشتر مؤثر افتد. از این‌رو خوب است که نقد با کلمات مثبت و در ساختاری مناسب مطرح شود. برای مثال، می‌توان از پرسش انتقادی در بیان مقصود حداکثر بهره را برد و مخاطب را متوجه نواقص و معایبش کرد. نهایت اینکه نباید عزت نفس مخاطب را زیر سؤال برد بلکه نقد را باید دوستانه و مشفقانه و با هدف بهبود و در فرد و یا افراد مطرح کرد، از این‌رو برای چنین غایاتی نمی‌توان از کلمات با بار منفی و سوزنده بهره گرفت.[۶]
چهارم: احترام به مواضع مخاطب

برای رعایت این قاعده، خوب است ابتدا نقاط قوت منتقد را برشمرد و یا حین نقد، پاسخ شنونده را با دقت گوش کرد و کوشید که به ویژه در شیوه‌ عملش، شرایط او را درک کرد. اینجا است که ناقد باید آرامش و خونسردی خود را در نقد کاملاً حفظ کند تا به حریم شخصی کسی، حتی غیرعامدانه تعدی نکند و عزت نفس شخص یا اشخاص را زیر سؤال نبرد.
پنجم: نقد نهادینه و مستمر

از آداب بیرونی نقد که سبب نفوذ و تأثیر جدی نقد می‌شود، نقد نهادینه و مستمر است. نقد فردی و دفعی کم‌تأثیر است. خوب است افراد عادت کنند که ابتدا به تأسیس تشکل‌های مدنی (تشکل‌های صنفی، فرهنگی، اجتماعی،…) و سیاسی (احزاب) اقدام کنند و آنگاه بخی از وظایف خود را نقد و بررسی دقیق، عمیق و مستمر افراد یا نهادهای مسئول قرار دهند. در این صورت است که هم نقد گستره و عمق مناسب می‌یابد یا به سوی آن سیر می‌کند و هم مخاطب آن انتقاد را جدی‌تر می‌گیرد و از آن متأثر می‌شود.
ششم: بی‌طرفی آگاهانه

از آنجا که به دلایل عدیده انسان نمی‌تواند در اظهار نظر خود خالی از ارزش و داوری باشد (به‌جهت زمانی و مکانی بودن ما آدمیان و تأثیر جامعه، طبیعت، تاریخ، جنسیت، ژن و … بر انسان)، ناقد خواه ناخواه متأثر از پیش‌فرض‌های متعدد قهری و قطعی است. آنچه را که در مرحله نقد و داوری می‌توان از منتقد به عنوان یک ادب و قاعده برای نقد توقع داشت، آن استکه اگر خواه ناخواه متأثر از ارزش‌ها و باورهایش به نقد می‌نشیند و اگر مجموعه آرمان‌ها و باورهایش به دو دسته قابل تقلیل باشند (ارزش‌های ارادی و آگاهانه و ارزش‌های ناخواسته و غیرارادی)، حداقل در مقام نقد و داوری و قضاوت، به صورت آگاهانه و هشیارانه، ارزش‌ها و پیش‌فرض‌ها و مواضع مطلوبش را در مورد متن، عالم و یا عامل، اعمال نکند، تا نقد او تا حدودی رعایت انصاف، جامعیت و علمیت کرده باشد.[۷]

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری

از مجموعه قواعد و آداب نقد به اینجا می‌رسیم که:

۱. اصل نقد، آداب خاص خود (نفی عمل، برشمردن سره از ناسره، …) و حواشی نقد نیز آداب خاص خود را دارد (رعایت زمان، مکان، به کاربردن کلمات مثبت و محترمانه،…) نکات پیرامونی نقد به قدری اهمیت دارد که رعایت نکردن آنها کارآیی نقد را از بین می‌برد و چه بسا در مواقع و شرایطی راه نقد و انتقاد را می‌بندد.

۲. بعضی معتقدند که ناقد باید در حد انتقاد شونده باشد و برخی گفته‌اند که:

قرآن کریم به ما درس زندگی می‌دهد. در داستان موسی (دانشجو) و خضر (استاد) که در قرآن آمده، به ما می‌آموزد که یک دانشجو نباید بدون تأمل در کار استاد انتقاد کند و باید بداند که در برخی از دانش‌ها باید تعبداً پیرو استاد باشد… پس انتقاد و اشکالگیری در جاهایی جای ندارد و جاهایی که جای دارد، باید در ایراد بر آنها نهایت دقت شود، تا مبادا به استاد، بی‌حرمتی شود و یا اینکه در نزد دیگر شاگردان مرتبت والایش پایین آید. (میرزایی، ۱۳۷۳: ۱ـ۲۶۰)

از نگاه نگارنده ـ چنان‌که پیشتر توضیح داده شد ـ در نقد همتایی و هم‌سطحی از آداب نیست؛ همچنین، نقد پایین به بالا نه تنها منفی نیست، بلکه قاعده است و از این‌رو اصل بر این است که دانش‌آموز از معلم و دانشجو از استاد انتقاد کند. و البته رعایت آداب نقد همان‌طور برای دیگران لازم است، برای دانشجو نیز لازم است.

اما دیدگاه فوق که در آن به پیروی تعبدی در برخی دانش‌ها دعوت شده است، اگر مراد از آن علم حصولی باشد، قطعاً مردود است. از داستان موسی و خضر هم  اتفاقاً می‌توان این پیام را آموخت که ما حق انتقاد داریم؛ زیرا از بین دو پیامبر ـ موسی و خضر ـ آن‌که صاحب کتاب و شریعت است و مردم باید به راه و رسم او ایمان بیاورند و عمل کنند، موسی است نه خضر، گرچه خضرها نیز در همه اعصار هستند و آداب خاص خود را دارند، نسخه خضری، نسخه همکانی نیست و مخصوص خواص است و نسخه موسایی عمومیت دارد؛ چنان‌که در نقد عملی نیز عامل بودن ناقد، جزء ارکان نقد به شمار نمی‌آید و به بهانه غیرعامل بودن، نمی‌توان راه نقد را بر این و آن بست؛ گرچه واضح است که عامل بودن، تأثیر کلام انتقاد کننده بر مخاطب را بیشتر می‌کند و در صورتی‌که انتقادشونده، انتقاد‌کننده را نشناسد، اعتماد به نفس بالاتری خواهد داشت.

۳. اشاره شد که از آداب نقد این نیست که فرد انتقاد شونده لزوماً در قید حیات باشد و در نتیجه دامنه و حیطه نقد، هم مردگان و هم زندگان را شامل می‌شود.

۴. از آداب نقد برای ان تقاد شونده آن نیست که لزوماً نقدهای وارده را بپذیرد؛ بلکه آن است که سعه صدر، تحمل و صبر پیشه کند و انتقاد را بشنود. اما هم حق دارد که پس از شنیدن نقد از خود دفاع کند و اگر عیب‌های مطرح شده را وارد نمی‌داند، از نظر یا عملش دفاع کند و هم حق دارد پس از قطع ارتباط با منتقد، انتقاد وارده را بررسی کند، صحیح آن را بپذیرد و سقیم آن را نفی کند (نقد را نقد کند).

۵. از آداب نقد آن نیست که نقد لزوماً تأثیر مثبت و آنی داشته باشد، بلکه اگر بتوان سه‌گونه تأثیر، مثبت، خنثی و منفی برای نقد فرض کرد، تنها در صورت سوم است که جهت رعایت آداب برون‌منطقی نقد، باید از انتقاد خودداری کرد وگرنه در صورت تأثیر مثبت، حتماً باید نقد کرد. در صورتی هم که تأثیر مثبت و منفی ندارد و اثرگذاری نقد خنثی است، خوب است که نقد کند؛ به این دلیل که اولاً ممکن است در آینده مؤثر افتد، ثانیاً خود این اقدام به تولید و تقویت فضای عمومی نقد و فرهنگ نقد و انتقاد کمک می‌کند و جامعه را به سوی جسارت، صراحت و شفافیت می‌برد و اگر کارکرد فردی شایسته نداشته باشد، کارکرد اجتماعی مثبت دارد.

۶. از آداب نقد آن است که غیرمستقیم باشد و از این‌رو است که امروزه از صندوق‌های پیشنهاد و انتقاد و یا دفاتری برای ثبت نقد و انتقاد بهره برده می‌شود. اما این‌گونه اقدامات اغلب مؤثر و مفید نمی‌افتد؛ زیرا از آنجا که هنوز بستر نقد آماده نیست و فرهنگ نقد و انتقاد در جامعه ریشه ندوانده است، منتقد به صندوق‌ها و دفاتر اعتماد لازم ندارد. برای ایجاد اعتماد عمومی و تشویق به نقد و انتقاد، ضروری است فرهنگ‌سازی شود، عوامل نقد تقویت و موانع نقد برداشته شود.

نوشته شده توسط باران

درباره ازدواج

درباره ازدواج

از کسانی که مطلب زیر را می خوانند تقاضا دارم نظر خود را بنویسند
سایت زنستان / نیما قاسمی
http://www.herlandmag.net

“عبور از ازدواج”

در فیلم “ماهی بزرگ” به کارگردانی تیم برتون که درونمایه ی اصلی آن نشان دادن ارتباط میان اسطوره ها و افسانه های پریان  با واقعیات زندگیست، روایت نسبتآ به- روزی از افسانه های مشهور پریان به تصویر کشیده می شود. پسر جوانی برای آنکه اهالی دهکده را از شر یک غول نجات دهد تصمیم می گیرد غول را با خود به سیرکی دور از دهکده ببرد. طبق معمول افسانه های پریان او برای رسیدن به سیرک دو راه در پیش دارد، راه طولانی و امن، راه کوتاه و پر خطر. راه کوتاه نهایتآ او را به دهکده ی وحشت  می رساند. علی الظاهر هیچ چیز ترسناکی در این دهکده و اهالی آن نیست. بلکه مردم آن به غایت معمولی و حتی مهمان نواز هستند. اولین چیزی که جلب توجه می کند بندی ست که در دروازه ی شهر قرار دارد و کفش های زیادی به روی آن آویزان شده اند. خانواده ای که دو دختر دارد با اصرار پذیرای او می شوند. یکی از دخترها زیبا ولی کم سن و سال، و دیگری زشت اما آماده برای ازدواج است. دهکده، شاعری دارد که دوازده سال است می خواهد شعری را به پایان برساند اما نمی تواند. جملات اشعار او بسیار کلیشه ای و میان- مایه هستند. دختر کوچک تر، در فرصتی کفش های پسر جوان را می رباید، آنها را از طریق بندهایشان به هم گره می زند، و به روی آن بند می اندازد. اهالی اصرار دارند که هیچ جا بهتر از دهکده ی آنان وجود ندارد، اما پسر که سرانجام متوجه می شود قرار است دختر زشت را به عقد او درآورند، جسورانه رفتار می کند و می گوید که باید امشب از دهکده برود. با این جمله همه ناگهان می ایستند و دل- شکسته می شوند. اما پسر جوان به راه خود ادامه می دهد.

دهکده ای که اینجا وحشت نام گرفته است، همان زندگی متعارف هر- روزی مردم است که دقیقآ به خاطر مراتب این میان- مایه گی و پیش پا افتادگی ای که مشخصه ی آن است (اگر اصلآ بتوان اینجا از کلمه ی “مشخصه” استفاده کرد، چرا که این مشخصه، دقیقآ همان بی مشخصه گی ست!) وحشت انگیز است! شاعری که اشعارش آبکی هستند، کیکی که معمولی ست (اگر چه در خوش- مزه گی اش اغراق می شود) دخترانی که همواره چیزی کم یا زیاد دارند و هیچ کدام خیلی خوب یا خیلی بد نیستند، اینها مشخصه های زندگی متعارف مردم هستند. مردم همواره در حد وسط زندگی می کنند و همگان را نیز دعوت به این زندگی متوسط می کنند. به زعم آنها، خارج از این حد توسط، یا اصلآ سرزمینی نیست، یا بد، خطرناک و به هر حال غیر قابل قبول است. این سرزمین متوسط ها و میان- مایه هاست که اتفاقآ بسیاری را در خود سکونت می دهد و هر جوان تازه از راه رسیده ای را نهایتآ به خود قانع می کند. اینجا جایی ست که همه کفش های خود را درآورده و آویزان می کنند، چون نیازی به پیشروی بیشتر نمی بینند. علاوه بر این، پیشروی کردن، مستلزم بی احترامی و حتی درگیری با اهالی دهکده، و در نتیجه دردسر زاست. تنها با نظر به امکاناتی که یک انسان در زندگی خود بالضروره دارد و قابلیتی که برای رشد در اختیار هر کسی هست، این میان- مایه گی و دعوت به آن بسیار وحشت انگیز و فاجعه بار جلوه می کند. بدون نظر به آن امکانات، همه چیز خوب و طبیعی به نظر می رسد.

همین دوگانه گی در ظاهر و باطن پروکرستیس  نیز وجود داشت. پروکرستیس دیوی بود که در گردنه ای بر سر راه، مهمان- خانه ای داشت. او کاملآ معمولی، مهربان و بسیار مهمان- دوست به نظر می رسید. امکان نداشت اجازه دهد مسافری بدون آنکه شب را در منزل او سپری کند و شام را با او صرف نماید از گردنه عبور کند. شب نیز می بایست حتمآ در بستر گرم و نرم خود او بخوابد. سیرت دیوانه و دهشت بار پروکرستیس درست شب- هنگام نمایان می شد: او نیمه- شب به بالین مهمان نگون بخت می آمد و از دو حال خارج نبود، یا مهمان خفته، بلند قدتر از تخت بود که در این صورت با اره اضافه ی پاهای او را می برید، و یا کوتاه تر بود، که در این صورت او را از دو طرف آن قدر می کشید تا به اندازه ی تخت در بیاید! کارل گوستاو یونگ، می نویسد که تخت پروکرستیس، همان جامعه، و پروکرستیس همان مردم اند! مردمی که با هنجارها، معیارها، و نهادهای خود همه ی افراد را قالب می زنند و “به قاعده” می کنند. در این صورت نه آنها که کمابیش در قالب ها و کلیشه های عمومی جامعه می گنجند(متوسطین)، بلکه آنها که یا برتر از حداکثرها (نخبه گان) و یا فروتر از حداقل های عمومی هستند(عقب ماندگان)، تحت فشار قرار می گیرند، و چه بسا روان- نژند شوند. به این ترتیب هنجار و نهادهای جامعه، به منزله ی غربالی عمل می کنند، که تنها میان- مایگان را حفظ می کند، بقیه در زمره ی مردودین و مطرودین درمی آیند، حتی اگر قابلیت های بیشتری داشته اند!

از میان هنجارها و نهادهای جوامع، نهاد ازدواج یکی از مهم ترین و احتمالآ کاراترین نهادهای کنترل کننده است. ازدواج آن گردنه ایست که هر کس به آن می رسد. جذابیت تجربه ی حیات جنسی برای هر انسانی صرفنظر از جنسیت اش، بسیار قوی ست و ازدواج، دست کم به این خاطر که این جنبه از حیات را تعین بخشیده و ضابطه مند کرده است می تواند سرکش ترین و لاقیدترین جوانان را به واسطه ی جذابیت آن مقید و در برابر جامعه مطیع و حرف- شنو کند. جامعه به ازدواج بسیار تآکید می کند و حتی موفقیت و یا شکست هر انسانی در زندگی از طریق میزان موفقیت اش در ازدواج سنجیده می شود، به طوری که در فرهنگ ما از زندگی پس از ازدواج تعبیر به “خانه ی بخت” (به خصوص برای دختران) می کنند. تعبیری که نشان می دهد این مقوله مستقیمآ به سرنوشت انسان ها و سعادتمندی یا بدبختی آنها مرتبط می شود. اتفاقآ در اسطوره ها و افسانه های پریان نیز “ازدواج” و نحوه ی رفتار قهرمان با آن، غالبآ حاوی نکته ی اصلی کل داستان است. چون ازدواج، رمز کل زندگی ست. و این قبیل داستان ها حاوی توصیه هایی برای کل زندگی هستند. به طور مثال در داستان ماهی بزرگ، قهرمان، از ازدواج در دهکده ی وحشت امتناع می کند، چون به زندگی معمولی راضی نیست و می خواهد به سیرک، جایی که نماد امور خارق العاده است برود. آنجا عاشق دختر بسیار زیبایی می شود و برای به دست آوردن نشانی او حاضر می شود مدت ها برای صاحب سیرک بیگاری کند. ازدواج با یک دختر زیبا برای یک پسر جوان، به صورت نمونه وار نماد مطلق “آرمان” است. یعنی نه تنها خود این رخداد، آرمان است، بلکه این قابلیت را دارد که نماد تمامی آرمان های دیگری قرار گیرد که چه بسا فی نفسه هیچ ربطی هم به ازدواج نداشته باشند، مثلآ موفقیت در تحصیل هم ممکن است به صورت ازدواج با دختری زیبا و یا پسری دلاور (برای داستانی که قهرمان آن زن است) نمادین شود.

دقیقآ به خاطر همین اهمیتی که “ازدواج به منزله ی مرحله ای از مراحل زندگی” دارد، است که در داستان ها به نماد مطلق کلیه ی آرمان ها مبدل شده است و “ازدواج به منزله ی یک نهاد” را نیز تا به این حد مهم و برای اراده ی جمعی راهبردی  کرده است. اینجا همان گردنه ایست که پروکرستیس منزلگاه شوم خود را بر سر آن بنا کرده است. اراده ی جمعی مردم، آن کنترلی را که در مراحل دیگر زندگی نتوانسته بر فرد اعمال کند، اینجا به خوبی اعمال می کند و بازی را می برد، تا کی قهرمانی همچون تسیوس  پیدا شود و پیش از آنکه اراده ی جمعی به او دست یازد، نیرنگ او را به خود او برگرداند. به این ترتیب، برخلاف آنچه که عامه ی مردم می گویند و القاء می کنند، تن زدن از ازدواج، دست کم آنجا که به قصد گذشتن از خواسته های محدود کننده ی عمومی صورت گیرد و وصول به امری عالی تر مد نظر باشد، می تواند عملی قهرمانانه باشد. از قضا این ایده همیشه مهجور نبوده است. بلکه تاریخ گواه است که بسیاری از نخبه گان فرهنگی از جمله بسیاری از فلاسفه ی تاریخ فلسفه ی غرب دقیقآ با همین نیت از ازدواج کردن شانه خالی کرده اند. به زعم برخی فلاسفه ی یونان باستان و همچنین برخی فیلسوف- متکلمان مسیحی قرون وسطی، فیلسوف به عنوان دوست- دار حقیقت، علی الاصول نمی تواند میان نقش متعالی حقیقت جویی و نقش دنیایی اداره ی امور همسر و فرزند، جمع نماید. علت تن زدن آبلار فیلسوف مسیحی از ازدواج با معشوق خود هلوییز، همین بوده است. کی یرکگور، فیلسوف دانمارکی، با دلایلی شبیه به این نامزدی خود را با معشوقه اش رژین به هم زد. و به نظر می رسد دلایل گفته و ناگفته ی یکسانی در مورد دیگر فلاسفه ی مجرد تاریخ فلسفه همچون هگل، شوپنهاوئر، کانت و … در کار بوده است. مارکس نیز، علیرغم عشق متقابلی که میان او و همسرش جریان داشته، در جایی می نویسد که اگر دوباره زندگی می کرد، هرگز اشتباه ازدواج را تکرار نمی کرد!

اتفاقآ مضمون اصلی بسیاری از داستان های عاشقانه نیز درست همین برخورد میان اراده ی جمعی و اراده ی قهرمان یا قهرمانان بوده است. دختر و پسری که حاضر نیستند ملاحظات معمول خانواده هایشان را به چیزی بگیرند و صرفآ به جهت علاقه ای که به هم دارند با جامعه و محیط درگیر می شوند، قهرمانان داستان های معمول عاشقانه هستند. این قبیل ماجراها دست مایه ی تخیلات شاعران و ادبیان بوده اند، چون تنها به صورت رخدادهای “نادر” واقع می شده اند. وگرنه روایت زندگی عموم دختران و پسرانی که با پذیرش قواعد بازی با یکدیگر وصلت می کرده اند، چیز خاص و بدیعی برای بیان نداشته است و بالطبع حس زیبایی شناختی هیچ شاعر و ادیبی را نیز برنمی انگیخته است. آنچه که شاعران و مخاطبان آنها را در این مورد هیجان زده می کرده است، شجاعت “عبور از ازدواج به مثابه ی نهاد” است.

شاعران داستان های عاشقانه در برابر این پرسش که حقیقتآ چه چیزی در این قبیل هنجارشکنی ها قابل دفاع و قابل تحسین است می توانند بگویند که ازدواج به عنوان یک نهاد، خود عینیت یافته و تثبیت شده ی یک رابطه ی درونی عاطفی ست. رابطه ی عاطفی میان دو انسان به نهاد مبدل می شود تا تثبیت شود اما همین نهاد می تواند مردم را به عارضه ی صورت گرایی  مبتلاء کند به گونه ای که دیگر ماهیت عاطفی آن را ندیده بگیرند و ازدواج به نوعی معامله میان دو خانواده تبدیل شود و کار به حسابگری هایی بکشد که با روح عاطفی رابطه ابدآ سنخیتی ندارد. اینجاست که عمل تهورآمیز دو جوان عاشق برای زندگی با یکدیگر علیرغم میل خانواده ها و تآیید جامعه شان، در حکم بازگشت به روح عمل و سرچشمه ی آن است. بنابراین عمل این دو جوان نه نفی جنبه های پسندیده ی این نهاد، بلکه نفی آن جنبه هایی از آن است که روح رابطه را از بین برده است. عبور از ازدواج اینجا، عبور از کالبد مرده ایست که نزدیک شدن و حتی نگریستن به آن شرعآ نیز معصیت دارد!

پاسخ مذکور، آن قدر از حقیقت بهره دارد که تمجید شاعرانه از عشاق داستان ها را موجه و قابل دفاع سازد. اما نباید به فریبی مبتلاء شد که غالبآ شاعران – و گاه آگاهانه – به آن مبتلاء می شوند. واقعیت این است که ازدواج هرگز به تمامی نهادینه شده ی یک رابطه ی عاطفی نیست. بلکه به همان میزان که تعین این رابطه ی عاطفی ست(و گاه بیش از آن)، تعین رقابت های طبقاتی نیز هست. به عبارت دیگر ساده لوحی ست که بپنداریم زمانی بوده است که زنان و مردان تنها برمبنای عشقی خالص به یکدیگر جلب می شده اند، بلکه تا زمانی که این وصلت ها بوده، از همان آغاز طرفین به خاستگاه طبقاتی هم توجه داشته اند، و بلکه این تناسب خاستگاه طبقاتی خود زمینه ای برای هر محبتی بوده است که بعدآ به وجود می آمده. به عبارت دیگر اینکه نهاد ازدواج میدانی برای رقابت های طبقاتی بین خانواده هاست را نباید به منزله ی یک انحراف در کارکرد این نهاد در نظر گرفت، چون این قبیل رقابت ها در همان رابطه ی دو سویه ای که ازدواج قرار است تعین آن باشد، از ابتدا وجود داشته و بنابراین ذاتی نهاد ازدواج است. نه تنها رقابت طبقاتی جزء ماهیت روابط انسانی ست، بلکه رقابت سیاسی نیز، و رقابت اقتصادی نیز! ما حتی در روابط دوستانه ی عادی با همجنسان نیز این جنبه ها را از نظر دور نمی داریم. پس طبیعی ست که هر تعینی از این روابط تمامی این جنبه ها را ماهیتآ در کنار هم داشته باشد.

پس نوعی “عبور از ازدواج” وجود دارد که می توانیم آن را نخبه گی یا روشنفکری بنامیم. نوع عاشقانه ی آن نیز وجود دارد که در آن از جنبه های دیگر رابطه به نفع جنبه های عاطفی صرفنظر می شود. یکی از جنبه های روابط بین دو جنس تاکنون جنبه ی مردسالارانه آن بوده است، یعنی آن جنبه ای که به مرد مرجعیت و قیمومیت اعطاء می کند. نه تنها این مرجعیت مآبی مرد در هنجارها و قوانین مکتوب ازدواج عینیت پیدا کرده است (در ازدواج به مثابه ی نهاد) بلکه در جزئیات روابط بین دو جنس نیز حتی به صورت نانوشته حضور دارد. عبور عاشقانه از ازدواج، اگر چه اغلب به مفهوم عبور از جنبه های غیرعاطفی رابطه است، گاهی – دست کم گاهی – شامل عبور از جنبه ی مردسالارانه ی آن نمی شود! تداوم قیمومیت مرد را گاهی در روابط عاشقانه و داستان هایی که برای آن پرداخت شده است، می توان دید. (مثلآ در داستان راما و سیتا، می توان به سادگی دید که راما یک مرد با صفات مردسالارانه است و سیتا نیز این را پذیرفته و عشق ورزی بین آنها پس از این جنبه ی رابطه آغاز گشته است.) بنابراین تا آنجا که این جنبه ی رابطه چه به صورت نهادینه شده و چه به صورتی هنوز غیر نهادی، وجود دارد، نوعی عبور از ازدواج قابل تصور است که به قصد تن زدن از همین جنبه ی رابطه صورت می گیرد.

عبور از ازدواج با نیت اخیر، علی الاصول مطلوب زنانی ست که این دو ویژگی را داشته باشند: اول آنکه بهره مند از خودآگاهی جنسیتی باشند، و دوم آنکه از کرامت انسانی برخودار باشند. منظور من از کرامت انسانی این است که وضعیت فعلی رابطه ی بین دو جنس را دون شآن خود بدانند. چیزی که آنان را بالطبع به صرافت اعتراض به وضعیت موجود می اندازد. اعتراض به وضعیت فعلی در وهله ی اول می بایست به صورت آگاهی- بخشی به زنان (و مردان) دیگر و تلاش برای تغییر قوانین و هنجارهای نوشته شده ی ازدواج سنتی (ازدواج نهادینه شده ی مردسالارانه) انجام شود. اما از آنجا که ازدواج به عنوان نهاد، تنها تعین روح آن رابطه ایست که در متن اجتماع میان مردم جریان دارد، تغییر قواعد مکتوب آن کفایت نمی کند، بلکه باید روح روابط موجود را تغییر داد و روح دیگری به روابط بین دو جنس دمید. چه بسا حتی پس از تغییر قوانین حقوقی نیز، جامعه به مسیر همیشگی خود برود. آگاهی- بخشی خود یکی از مصادیق همین دمیدن روح جدید است. اما صرف آگاهی دادن یا آگاهی داشتن کفایت نمی کند، بلکه “رفتار” کسانی که این آگاهی را دارند و عزم تغییر قواعد بازی را نیز دارند، بیش از آگاهی اهمیت دارد. مادام که قوانین تغییر نکرده است، می توان از طریق “شرایط ضمن عقد” که در حکم تبصره هایی به متن قانون است، این اراده ی به تغییر را نشان داد. اما از آن بنیادی تر و مهم تر در شرایط فعلی، ازدواج نکردن است. چرا که هدف اصلی، نه تبصره زدن به قوانین فعلی، بلکه تغییر کلی و اساسی آن است.

چیزهایی هست که این راه حل عبور از ازدواج را نه راه حلی پسندیده و شایسته، بلکه راه حلی “بایسته” می سازد. از یک سو، ساخت سیاسی فعلی در ایران، برای قوانین موجود تقدس قائل است و گاهی این قوانین را جزء مسلمات دین تلقی می کند. تحت این شرایط چشم انداز برنامه ی تغییر قوانین بسیار مبهم و تار است و در کوتاه- مدت و حتی میان- مدت امید چندانی به موفقیت اش نمی رود. در نتیجه تن زدن از ازدواج به شیوه ی سنتی در حکم یک “اعتراض مدنی” غیر خشن است. از سوی دیگر، محال به نظر می رسد که تغییر وضعیت فعلی روابط بین دو جنس، چه در سطح نهادینه شده و چه غیر آن، با گفتگو و مصالحه ی صرف امکان پذیر باشد. در آخرین لایه، آنچه که از وضعیت فعلی پشتیبانی می کند، “قدرت” است که به خودی خود گوش شنوایی برای گفتگو ندارد. عموم مردان حاضر نمی شوند وضعیت “فرا- دستی” فعلی را به صورت مصالحه آمیز واگذار کنند. کما اینکه وضعیت فعلی نیز خود نتیجه ی روابط قدرت است تا اینکه نتیجه ی گفتگو و مصالحه ی عده ای از انسان ها در گذشته ای دور باشد. بنابراین تغییر باید به کل جامعه “تحمیل” شود. راهبردی که به نظر می رسد – و نگارنده صریحآ آن را به جامعه ی زنان فرهیخته و خود- آگاه پیشنهاد می کند – این است که با کسب حداقلی از استقلال مادی، از ازدواج کردن در شرایط فعلی چشم- پوشی کنند. (با توجه به اینکه ذهن نیز قبلآ می بایست از پیش- فرض های پذیرنده ی مرجعیت مرد و قیم مآبی او خالی شده باشد) در این صورت می توان طرح رابطه ای را ریخت که زن در آن در موضعی برابر نسبت به مرد قرار دارد و در نتیجه رابطه ای در تمام جزئیاتش کاملآ از نوع دیگر خواهد بود. اگر چنین روابطی در جامعه شیوع یابد، آنگاه می توان امیدوار بود روزگاری برای این دست از روابط جدید، قوانین متناسب نوشته شود، یعنی این نوع روابط نهادینه شوند. به عبارت دیگر، راهبرد پیشنهادی، لزومآ به معنای نفی “ازدواج به مثابه ی نهاد” نیست، بلکه در اصل، معطوف به نفی ازدواج سنتی (ازدواج نهادینه شده ی مردسالارانه) ست. این خود می تواند به نوع جدیدی از ازدواج منجر شود که اکنون تنها رویایش وجود دارد.

نهادها – چنانکه گفته شد – افراد جامعه را به شکلی که خود می خواهند درمی آورند. افراد غالبآ آگاهانه نیز خود را به نحوی تربیت می کنند تا به اندازه ی تخت پروکرستیس باشند. وقتی کسی چنین می کند این به معنای نابود کردن “خود اصیل”، یعنی چشم پوشی کردن از پروردن خصوصیات و مشخصه های (حتی) مثبت در خود است. برای یک زن فرهیخته ی خود- آگاه نسبت به موقعیت جنسیتی، ازدواج، جز در حکم نهادی به طور مضاعف سرکوب کننده نیست! او از یک سو باید تا حدود زیادی از خود- اصیل اش بگذرد، و در این حالت فرقی با یک مرد نخبه در این شرایط ندارد. اما از آنجا که ازدواج سنتی، به ویژه در صدد مهار کردن خود زنانه نیز هست، این سرکوب در مورد زنان مضاعف می شود. به همین خاطر است که عبور از ازدواج برای یک زن فرهیخته، هم در حکم عبوری روشنفکرانه و هم در حکم عبوری معترضانه به اقتدار مردانه می تواند باشد، و الحق و الانصاف که شجاعت و تهوری دو چندان را می طلبد. نه گفتن به ازدواج در حکم وارد شدن به ساحتی جدید، به سرزمینی ناشناخته است که مخاطرات خاص خودش را دارد.

در اساطیر ملل، درونمایه ی “عبور از ازدواج به شیوه ی متداول” در حالتی که یک زن فاعل آن باشد، بی سابقه نیست. جوزف کمبل، این درونمایه را “رد کردن خواستگاران” می نامد، و آن را در اساطیر سرخپوستان آمریکایی مکررآ بازجسته است. اینجا هم، مثل هر موقعیت دیگری که امر متعارف پشت سر گذاشته شود، مواجهه با امر فوق العاده در پیش است، و عبور از سرزمین ترسناک میان- مایگان، سرزمین ترسناک دیگری را که سرزمین خدایان باشد، آفتابی می کند! زنان و دختران فرهیخته ی ما اینجا همچون قهرمان دختر آن اسطوره ی سرخپوستی خواهند بود که وقتی مکررآ به خواستگاران خود “نه!” گفت گرفتار تاریکی مرموز جنگل شد و نهایتآ از قلمرو غریبی سردرآورد که ماجراهای خطیر و شگفت انگیزی را برای او رقم زد. اما درگیر شدن با این ماجراها برای یک زن فرهیخته، لازمه ی دنبال کردن سعادت شخصی و جمعی ست. کمبل، که می توانیم او را سخنگوی حکمت مندرج در اساطیر بپنداریم، در پاسخ به این سوال مصاحبه کننده که: « وقتی این داستان را برای دانشجویانتان بازگو می کنید آیا منظورتان این است که اگر آنها سعادت خود را دنبال کنند، فرصت ها را در زندگی از دست ندهند، و کاری را که می خواهند انجام دهند، ماجرایی را که از سر می گذرانند پاداش آنهاست؟ » می گوید:

ماجرا پاداش آنهاست، اما ضرورتآ مخاطره آمیز است. هر دو امکان مثبت و منفی را دارد، و همه ی آنها نیز کنترل ناپذیرند. ما راه خود را دنبال می کنیم، نه راه پدر یا مادرمان را. لذا در حوزه ی قدرت هایی عالی تر از آنچه می شناسیم فاقد پوشش حمایتی هستیم. شخص باید برداشتی از کشمکش های ممکن در این حوزه داشته باشد، و در این زمینه یک داستان کهن الگویی خوب مانند آنچه پیشتر بازگو کردیم به ما کمک می کند که بدانیم چه چیز را باید انتظار بکشیم. چنانچه گستاخ ] نبوده [ و روی هم رفته فاقد صلاحیت لازم برای ایفای نقشی باشیم که خود را در آن افکنده ایم، نتیجه ی کار یک ازدواج شیطانی و آشوب واقعی خواهد بود. اما حتی در این حالت نیز شاید صدای نجات دهنده ای شنیده شود، و ماجرا را به افتخاری ورای آنچه متصور بوده است، تبدیل کند.

نیما قاسمی
Nima_gh1980@yahoo.com
۱۱/۱۰/۸۵
_____________

پی نوشت ها:
– رجوع کنید به: یونگ، خدایان و انسان مدرن، آنتونیو مورنو، برگردان داریوش مهرجویی، نشر مرکز، چاپ اول، ۱۳۷۶، صفحه ی ۲۵۱

– با توجه به تداعیات کلمه ی “بخت” که تقدیر و سرنوشت محتوم را از یک سو و شانس و اقبال را از سوی دیگر می رساند، این نکته که این تعبیر غالبآ برای دختران به کار می رود می تواند معنادار تلقی شود. در جامعه ی مردسالار، زندگی پس از ازدواج برای یک زن غیر قابل تغییر و به هر حال تحمیلی ست. به همین جهت رخداد “ازدواج” برای یک زن بیشتر با تقدیر او پیوند خورده است و بیشتر به اقبال او بسته ست تا مرد. مرد می تواند زنان متعددی بگیرد و زندگی پس از ازدواج با یک دختر برای او در حکم کوچه ی بن بست تقدیر نیست که تا ابد در آن محبوس شود. به این معنا زندگی پس از ازدواج با یک دختر، برای او کمتر به منزله ی “خانه ی بخت” است!

– برای مطالعه ی اسطوره ی یونانی “تسیوس” که داستان پروکرستیس در ضمن آن آمده است، رجوع کنید به: اسطوره های یونانی، لوسیلا برن، برگردان عباس مخبر، نشر مرکز

– عشق میان آبلار و هلوییز از قبیل داستان های عاشقانه ی قرون وسطای مسیحی ست و نامه های میان این دو مشهور است. در مورد داستان این دو رجوع کنید به اثر ارزشمند استاد جلال ستاری، پژوهشی در عشقنامه ی آبلار و هلوییز، نشر مرکز، چاپ اول، ۱۳۷۹. اخیرآ یوستین گوردر، نویسنده ی نروژی رمان دنیای سوفی، دست- نوشته هایی پیدا کرده است که به نظر می رسد نامه های معشوق سنت اگوستین به او باشد. محتوای این نامه ها شکوه از بی وفایی اگوستین است که گویا مدعی بوده به جهت تقید به حقیقت از ازدواج با معشوق خود ابا می کند. اگرچه سندیت این نامه ها غیر قابل تشکیک نیست، ولی دست کم نشان می دهد که روزگاری در اروپای مسیحی، تن زدن از ازدواج تا چه حد یک “ژست نخبه گی” یا روشنفکری بوده است به طوری که دستمایه ی ساخت و رواج داستان های عاشقانه ی راست یا دروغ برای نخبه گان فرهنگی می شده است! رجوع کنید به: زندگی کوتاه است! نامه ای به قدیس اگوستین، برگردان گلی امامی، نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ اول، ۱۳۷۷

– مایلم گفتگوی کوتاهی را که بین من و پسری کمابیش هم سن و سال من رخ داد و من را به سمت پیشنهاد جدی این راهبرد به دختران جامعه ام تشویق کرد، اینجا یادآوری نمایم. این گفتگو قسمتی از شرایط  فعلی علیه دختران را به نحو رسایی به نمایش می گذارد: وی گفت: « دوست دخترم تلفن زده بود و می گفت خواستگارانش را رد کرده است، چون من پسر ایده آل او هستم! من هم گفتم که اشتباه کردی، چون من ازدواج نمی کنم.» پرسیدم: «خب چرا با او ازدواج نمی کنی؟» گفت: « مگر احمقم؟! من با دختری که خوابیده باشم ازدواج نمی کنم!» پرسیدم: « چرا؟ » گفت: « دختری که یک بار با پسری خوابیده باشد لیاقت ازدواج را ندارد! » پرسیدم: « چطور دختری که ذهنیات تو را می شناسد راضی می شود با تو بخوابد؟! » و او پاسخ داد: « به دو علت: اول اینکه او هم مثل من نیاز جنسی دارد، و دوم اینکه من نیتم را به او نمی گویم! » به این ترتیب، در حالی که ازدواج سنتی برای یک دختر، خود به معنای وارد شدن در رابطه ایست که او را زیر دست قرار می دهد (و به این معنا بازنده شدن است)، پیش از ازدواج نیز بر سر یک دو راهی قرار دارد: قرار گرفتن تحت فشار جسمی و روحی ناشی از عدم تجربه ی رابطه ی جنسی، و یا بدنام شدن! انگار او در مازی گرفتار شده است که به هر طرف که برود به معنایی بازنده است! به این فکر کنید که سر نخ رهایی از این تنگنا چیست؟  چشم اسفندیار حیله ای که با این دقت ترتیب داده شده است، همین است.

– رجوع کنید به: قدرت اسطوره، جوزف کمبل، برگردان از عباس مخبر، نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۷۷، صفحات ۲۳۷ تا ۲۴۱.

نوشته شده توسط الهام

كتاب هدف ادبيات نوشته ماكسيم گوركی

کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی

جملاتی زیبا و ژرف انتخاب شده از کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی. با نیک اندیشان همراه باشید.

مفهوم واقعى زندگى در زیبایی و نیروی تلاش به سوی هدف است و هستی در هر لحظه باید هدقی بس عالی داشته باشد…‌

[از کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی]

رهنمایی کی توانی                ای که ره را خود ندانی
[از کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی]

 یک آموزگار شریف باید همیشه شاگردی دقیق باشد…
[از کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی]

آیا می توانی مردم را صمیمانه و صادقانه دوست داشته باشی؟

آیا چنانکه می نمایم هستم؟
[از کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی]

اگر حق گفتار با مردم را به خودت می دهی باید یا به معایب و نقایص آنها نفرتی شدید نشان دهی، و یا به خاطر آلام و دردهایشان باطنا عشق عظیمی در خود نسبت به آنها احساس کنی. حالا که پرتوی از این احساست به درون تو نتابیده پس فروتن باش و پیش از اینکه حرفی بزنی خیلی بیندیش…

[از کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی]

و روز به روز مردم سوال کردن را می آموزند..!

کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی

بجنبید تا موقعی که هنوز انسان است کمکش کنید تا زندگی کند…

[از کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی]

…هر کدام از جوان هایی مثل تو که پیر به دنیا آمده اند اگر با من سر و کار پیدا می کردند، همینطور مانند تو خود را می باختند و سراسیمه می شدند. فقط آن کسی ممکن است در مقابل وجدان خود نلرزد که خود را در زره دروغ و وقاحت و بی شرمی پوشانده باشد. توانایی تو به قدری کم است که فقط مشتی برای سقوطت کافی است!

کتاب هدف ادبیات نوشته ماکسیم گورکی


اندیشه ای از ویکتور هوگو

   بنای بزرگ گذشته بر سه ستون استوار بود : کشیش، پادشاه، جلاد.

   زمان درازی است که صدایی آوازه داده است: خدایان زندگیشان به سر آمده است! این اواخر صدای دیگری بلند شده است؛ شاهان زندگی شان به سر آمده است! حال زمانی است که صدای سومی فریاد بردارد:

   جلاد زندگیش به سر آمده است!

   بدین گونه، بنای جامعه کهن سنگ به سنگ فرو می ریزد؛ بدین گونه، سرنوشت فروپاشی گذشته را تکمیل خواهد کرد.

   به آنهایی که تاسف از دست رفتن خدایان را می خورند، می توان گفت: ‹‹ پروردگار توانا باقی است ››. به آنهایی که تاسف از دست رفتن شاهان را می خورند، می توان گفت: ‹‹ میهن باقی است. ›› به آنهایی که تاسف از دست رفتن جلاد را خواهند خورد، هیچ حرفی برای گفتن وجود ندارد و نظم جامعه با از بین رفتن جلاد نابود نخواهد شد. چنین تصور نکنید و مطمئن باشید. گنبد جامعه آینده، به دلیل فقدان این ستون زشت و بدقواره فرو نخواهد ریخت.

ویکتور هوگو

آخرین روز یک محکوم به مرگ – مقدمه

============================================

  • برگرفته از ماهنامه دانشجویی گفتمان حقوق

  •  در حوزه حقوق و علوم انسانی

  • وابسته به انجمن مطالعات توسعه گفتمان حقوقی

  • لینک به این یادداشت در وبلاگ نیک اندیشان

============================================

نوشته شده توسط بردیا

مطلبی از کتاب بومها و آدمها

مطلبی از کتاب بومها و آدمها

دو نوشته از بردیا یکی داستان هدهد تیزبین برگفته از کتاب بومها و آدمها و دیگری متنی برگرفته  از کتاب هنر عشق ورزیدن. با نیک اندیشان همراه باشید.

داستان هد هد تیزبین و جغدهای کور انتخاب شده از کتاب بومها و آدمها


«وقتی هدهدی تیزبین در میان بومها می افتد و به ناچار شب را در بین جغدهایی که به کور بودن در روز مشهورند، سپری می کند، هنگام عزیمت در صبح روز بعد، با این خطاب بومها روبرو می شود که این چه بدعتی است که تو می آوری؟ چه عمل  ابلهانه ای! مگر در روز هم کسی حرکت می کند؟ روز که همه جا تاریک است و چشم، چشم را نمی بیند!! هدهد بی خبر از همه جا جواب می دهد: عجب حرفی می زنید، چطور روز تاریک است؟ همه حرکتها و کارها که در روز انجام می شود و نور خورشید در همه جا می تابد. از جغدها انکار که در روز کسی نمی بیند و از هدهد اصرار که همه چیز در روز دیده می شود. سرانجام بومها به طرف او هجوم می آورند که این مرغ که نمونه کوری است، دم از بینایی می زند! و با منقال و چنگال می افتند به جان او. بخصوص ضربه ها بر چشم فرود می آید. دشنام می دادند و می گفتند که ای روزبین! زیرا که “روزکوری” در نزد ایشان هنر بود. هدهد می بیند که دارد کور می شود و جانش نیز در خطر است؛ جز این چاره ای نمی بیند که چشمهایش را برهم بگذارد و بگوید: من نیز به درجه شما رسیدم و کور گشتم. آنگاه دست از او برمی دارند و او تا زنده است، چنین وانمود میهکند که نابیناست.»

============================================

  • نویسنده: شهاب سروردی (شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی)

  • برگرفته از کتاب بومها و آدمها

  • به نگارش : محمّد علی اسلامی ندوشن

  • از وبلاگ اروند

============================================

 آنکه هیچ می داند، آنکه هیچ نمی داند…

آنکه هیچ نمی داند، به چیزی عشق نمی ورزد.

آنکه از عهده هیچ کاری بر نمی آید، هیچ

نمی فهمد. آن که هیج نمی فهمد، بی ارزش است.

ولی آن که می فهمد؛ بی گمان عشق می ورزد،

مشاهده می کند، می بیند… هر چه بیشتر دانش آدمی

در چیزی ذاتی باشد، عشق بدان بزرگتر است…

هر که فکر می کند همه میوه ها در همان وقت می رسند که

توت فرنگی، از انگور هیچ نمی داند.

پارسلوس

============================================

  • برگرفته  از کتاب : هنر عشق ورزیدن

  • نویسنده : اریک فرم

  • برگرداننده به فارسی : پوری سلطانی

============================================

نوشته شده توسط بردیا

بخشی از کتاب شازده کوچولو

بخشی از کتاب شازده کوچولو

دوستی بر گرفته از کتاب شازده کوچولو نوشته آنتوان دو سنت تگزوپری

روباه گفت: آدم فقط از چیزهایی که اهلی می کند می تواند سر در آرد. انسان ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جوری حاضر آماده از دکان ها می خرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم ها مانده اند بی دوست… تو اگر دوست می خواهی خوب منو اهلی کن!

شازده کوچولو پرسید :خوب راهش چیست؟ روباه جواب داد: باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش یه خرده دورتر از من می گیری اینجوری میان علف ها می نشینی. من زیر چشمی نگاهت می کنم و تو لام تا کام هیچی نمی گویی, چون همه سوئ تفاهم ها زیر سر زبان است. عوضش می توانی هر روز یک خرده نزدیک تر بنشینی.

شازده کوچولو بار دیگر به تماشای گل ها رفت و به آنها گفت: شما سر سوزنی به گل من نمی مانید و هنوز هیچی نیستید. نه کسی شمارا اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری که روباه من بود: روباهی بود مثل صد هزار روباه دیگر . او را دوست خود کردم و حالا توی همه عالم تک است.

شازده کوچولو دوباره در آمد که : خوشگلید اما خالی نمی شود برای تان مرد.گفت و گو ندارد که گل مرا هم فلان رهگذر گلی می بیند مثل شما اما او به تنهایی از همه شما سر است چون فقط اوست که آبش داده ام , چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته ام, چون فقط اوست که حشراتش را کشته ام , چون فقط اوست که پای گله گزاری هایش یا خود نمایی و حتا گاهی پای بغ کردن و هیچی نگفتن هاش نشسته ام , چون که او گل من است.

و بر گشت پیش روباه. گفت: خدانگهدار! روباه گفت: خدانگهدار! … و اما رازی که گفتم خیلی ساده است جز با دل هیچی را چنان که باید نمی شود دید. ارزش گل تو به قدر عمری است که به پاش صرف کرده ای. انسان ها این حقیقت را فراموش کرده اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلی کرده ای مسئولی.

تو مسئول گلتی.

شهریار کوچولو برای آنکه یادش بماند تکرار کرد :من مسئول گلمم.

بر گرفته از کتاب شازده کوچولو نوشته آنتوان دو سنت تگزوپری

به امید آنکه همگی به معنای عمیق دوستی واقف شویم.

 

نوشته شده توسط شیوا

 

مرکز نوعدوستی در مغز کشف شد

مرکز نوعدوستی در مغز کشف شد

مرکز نوعدوستی در مغز کشف شد

دانشمندان می گویند بخشی از مغز را که مشخص کننده خودخواهی یا نوعدوستی فرد است، کشف کرده اند.

نوعدوستی – خصیصه ای که فرد در آن به دیگران بدون چشمداشت یاری می کند، ظاهرا با منطقه ای در مغز مرتبط است که قشایفوقانی گیجگاهی نامیده می شود.

پژوهشگران آمریکایی با استفاده از تصویر برداری از مغز(اسکن)، دریافتند که این ناحیه با رفتارهای غیر خودخواهانه فرد مرتبط است.

این مطالعه مرکز پزشکی دانشگاه داک بر روی ۴۵ داوطلب در مجله نیچر نروساینس منتشر شده است.

خصایص بشر دوستانه

از داوطلبان شرکت کننده در این تحقیق خواسته شده بود تا مشخص کنند که تا چه میزان در رفتارهای یاری رساننده متفاوت، مانند کارهای نیکوکارانه مشارکت می کنند و همچنین از آنها خواسته شد تا به یک بازی کامپیوتری بپردازند که برای سنجش نوعدوستی طراحی شده بود.

این محققان می گویند که تحقیق آنها می تواند کاربردهای مهمی داشته باشد.

آنها هم اکنون در حال شناسایی راه هایی برای مطالعه رشد این منطقه از مغز در دوران کودکی هستند و معتقدند که این اطلاعات ممکن است به تشخیص چگونگی تثبیت خصوصیات نوعدوستانه کمک کند.

دکتر اسکات هیوتل در این باره چنین توضیح می دهد: “در حالی که درک کارکرد این منطقه از مغز ممکن است لزوما بیانگراین که چه چیزی باعث می شود افرادی مانند مادر ترزا به کارهای بشردوستانه بپردازند، نیست ولی ممکن است سرنخی برای کشف خاستگاه های رفتارهای اجتماعی مهمی چون نوعدوستی باشد.”

کمک متقابل

دکتر جورج فیلدمن، عضور جامعه روانشناسی بریتانیا و رئیس دپارتمان روانشناسی کالج دانشگاهی بوکینگهام شایر چیلترن، می گوید امکان پذیر است که منطقه ای از مغز در نوعدوستی نقش داشته باشد.

او افزود: “اگر شما بتوانید از دوران ابتدایی چنان پرورش یابید که خصوصیات نوعدوستی بیشتری داشته باشید، برای جامعه مفید است و اگر شما بتوانید چنین تاثیری را بر روی رشد مغز نشان دهید نیزبسیار جالب توجه خواهد بود.”

او گفت که نوعدوستی واقعی بسیار نادر یا حتی چیزی دست نیافتنی است.

وی توضیح داد که : “نوعدوستی معمولا یک خصیصه متقابل است- شما کاری برای کسی انجام می دهید و انتظار دارید که در نهایت چیزی به شما برسد. انواع دیگری از نوعدوستی های خانوادگی است که به اعضای خانواده تعلق می گیرد.”

او می گوید جالب توجه خواهد بود که مردم را در حال نوعدوستی مفرط و یا بری بودن از خودپسندی مطالعه کرد و دید آیا مغز آنها بطرز معنا داری متفاوت از دیگران هست یا خیر.

============================================

  • برگرفته از جستجوی اینترنتی گوگل

============================================

نوشته شده توسط بردیا

اشعاری از منوچهر آتشی و دیگر شعرا

اشعاری از منوچهر آتشی و دیگر شعرا

اشعاری از منوچهر آتشی و دیگر شعرا که الهام عضو گروه نیک اندیشان انتخاب کرده و در وبلاگ گذاشته بود. بخوانید و از دنیای شیرین ادبیات لذت ببرید.

آمده ایم عاشق شویم

پذیره شدن دانه ای سرگشته
تا مرواریدی آفریده شود
به خون دلی
سینه ای به شکیبایی صدف می طلبد
جگر هزار توی سرخگل می خواهد
که
خدنگ شبنمی به چله نشاند
و تا گلوی تفتیده آفتاب
پرتاب کند
هشدار
نطفه نهنگ است عشق نه کرمینه وزغی
و لمحه ای تلاطم طغیانش را
دلی به هیبت دریا می طلبد
هشدار ! روزگار
آمده ایم عاشق شویم

شاعر منوچهر آتشی

تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها

که سر به صخره گذارد،

                             غریبی و پاکی

ترا ، ز وحشت توفان ، به سینه می فشرم

عجب سعادت غمناکی !

شاعر : منوچهر آتشی

من از صراط گذشته ام / گذشته ام / هر چند مستقیم / – چنان که گفته بودند نبودند / نبود اما / من اکنون در دوزخم / و دست راست تو از آن طرف پل / در دست چپ من قفل است / می توانم عبورت دهم، / اما / حس می کنم که / ز بازوی راستم / – در انتهای دنده ها / خبر چینی از فردوس / در کاربازی توطئه‌‏ای
است / تا انقلاب دوزخی‌ ما را / خنثی کند

منوچهر آتشی

خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابری ست با آن.

از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن که تو
را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟

خانه ام ابری ست اما
ابر بارانش گرفته ست.
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
من به روی آفتابم
می برم در ساحت دریا نظاره.
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره ، نی زن که دائم می نوازد نی ، در این دنیای ابراندود
راه
خود را دارد اندر پیش.

نیما یوشیج

بر او ببخشایید
بر او که از درون متلاشی‌ست
اما هنوز پوست چشمانش از تصورِ ذرات نور می‌سوزد

و گیسوان بیهُده‌اش
نومیدوار از نفوذ نفس‌های عشق می‌لرزند

فروغ

گریه نمی‌کنم؛

نه نگاهت؛

نه صدایت؛

نه یادت؛

نه گندمزاری مانده به یاد گیسوانت

می‌دانی

عهد بسته‌ام که دریا را تا خط آخر بخوانم

از تشویش موجها

                          تا قرار افق

قدم کوتاه و زمان ناگاه

آب از سرم گذشته که گریه نمی‌کنم

تمنای حضورت را

  شاعر : فاطمه رحیمی

نوشته شده توسط الهام

يادآوری درباره باشگاه كوه و تفريحات

یادآوری درباره باشگاه کوه و تفریحات

دو مطلب درباره یادآوری درباره باشگاه کوه و تفریحات  و گروه نیک اندیشان 

همه ی ما همراهان گروه نیک اندیشان یک از مسئولیت های بزرگی که بر عهده مان است این است که به” بودن “گروه فکر کنیم.اگر وارد این گروه شده ایم و اهداف این گروه را قبول کرده ایم و می خواهیم در راه ارتقای شخصی به همدیگر کمک کنیم وظیفه داریم که به “بودن” گروه هم  فکر کنیم.مطمئنا در راه پیشروی گروه در راه ایجاد یک بستر مناسب برای بیان عقاید و نظرات مشکلات عدیده ای سر راه گروه قرار می گیرد و حتی ممکن است در این راه گاهی ما از گروه رنجش هایی ببینیم ولی در همه ی این اوقات باید غیر از خودمان به گروه فکر کنیم و به “بودن” گروهی بیندیشیم که باید به راه خود با وجود تمام این مشکلات ادامه دهد چون ماها ممکن است سالیانی دیگر از این گروه برویم ولی باید به فکر دیگرانی باشیم که باید وارد این گروه شوند و بتوانند تاثیر مثبتی که ما در این دوره  از گروه پذیرفته ایم را آنها نیز بپذیرند
نوشته شده توسط سعید

مطلب دوم درباره یادآوری درباره باشگاه کوه و تفریحات

قطاری را تصور کنید که بعد از پشت سر گذاشتن پیچ راه می باشد. خوب اگر لکوموتیوران خردمند باشد وقتی پیش را رد کرد با شتاب به پیش نمی رود، زیرا اگر چنین کند واگنهای انتهای قطار که هنوز در حال دور زدن منحنی هستند از خط خارج خواهند شد. و اگر هم لکوموتیوران خردمند نباشد بعد از پیچ، دریچه بخار را تا آخر باز می کند و لکوموتیو به حرکتش ادامه می دهد و قطار به پیش می تازد و واگنهای انتهایی از خط خارج می شوند.

لکوموتیوران با خود می اندیشد که «اکنون مشکلی نداریم، خط مستقیمی پیش روی داریم و می توانیم مثل هر چیز دیگری آن را پشت سر بگذاریم غافل از اینکه دنباله اش هنوز در خط منحنی راه مانده است».

طبیعی است که کسی که چنین فرصتی پیش روی خود ببیند از حداکثر استفاده از آن روی نمی گرداند. خردش به وی چنین می گوید : « چرا نباید پیش رفت؟ تو از هر فرصت ممکن در جهان برخورداری». او نمی داند چرا افراد ورزیده و آگاه به این قضیه در این باره به او هشدار و گوشزد می دهند که نباید مانند لکوموتیوران آنقدر ناآگاه باشد که هنگامی که بقیه قطار هنوز از منحنی خارج نشده است با تمام قدرت به پیش بتازد. این همان چیزی است که ما فراموش می کنیم.

در برنامه های باشگاه کوه و تفریحات نیک اندیشان ،همه گروه کوهنوردی نقش قطار را دارد و نقش لکوموتیوران را جلودار گروه بر عهده می گیرد. و نقش واگن انتهایی را نیز عقب دار گروه بر عهده می گیرد. عقب دار باید حواسش به این باشد که کسی از او عقب نماند و اگر کسی دچار مشکل شد برای کمک به او در آنجا حاضر و آماده باشد. جلودار همچون لکوموتیوران باید به عقب خویش بنگرد اگر عقب دار را دید به راه خود ادامه دهد. این کار برای با هم بودن همه گروه و افزایش صمیمیت و دوستی بین همراهان و جلوگیری از چند تکه شدن گروه نیاز می گردد. با این یادآوری که خود مسوول باشگاه کوه و تفریحات نیز در نقش یک میان دار به همه شرکت کنندگان در برنامه سرکشی می کند و جویای حال آنها می شود و کسانی که در برنامه فعالیت کمتری دارند را به جنبش و تحرک بیشتر تشویق می کند. و هر از گاهی به جلودار می گوید که بایستد تا از حاضر بودن همه حاضران در برنامه اطمینان یابد…

اما متاسفانه بازهم می بینیم که در برخی موردها جلوداران و عقب داران به مسوولیت خویش بی تفاوت بوده اند. یا اینکه حاضران در برنامه کوهنوردی با این دوستان همراهی نمی کنند و از جلودار جلو می زنند…

بردیا

===============================================

یادآوری درباره باشگاه کوه و تفریحات

از کتاب اصول نظری و شیوه روانشناسی تحلیلی یونگ استفاده نمودم.

===============================================

نوشته شده توسط بردیا

قسمتی از کتاب جان شیفته و دو نوشته دیگر

قسمتی از کتاب جان شیفته و دو نوشته دیگر

در ۳ یادداشت از بردیا قسمتی از کتاب جان شیفته ، بخشی از کتاب انسان در جست و جوی معنا و جمله ای نغز را می خوانیم.

با مطالب نیک اندیشان همراه باشید.

همین گونه که هستی دوستت دارم

و «آنت»(یک شخصیت زن کتاب جان شیفته) در خلوت خویش درباره خود و زندگیش با «روژه» می اندیشید :

« می خواهمت. همان جور که هستی می خواهمت. تو را با عیب ها، بلهوسی ها و توقع هایت، با قانون زندگی خودت، می خواهم. تو همانی که هستی. همین گونه که هستی دوستت دارم. »

در کتاب جان شیفته تا آنجا که مربوط به خود او بود، «آنت» می دانست که توانا به چنین گذشت در عشق هست. و آنت این گونه چه نیک دوستش می داشت ! آنت از چنان زاویه ای به به کاستی های «روژه» می نگریست که از زَنَندِگی هایشان می کاست. حتا دور نبود که آنت زشتی ها را در او دوست بدارد : « زیرا در دوست داشتنِ نقایصِ کسی که دوست می داریم ایثار بیش تری هست؛ در دوست داشتن آنچه از خوبی که در معشوق هست، ما دیگر چیزی نمی دهیم، بلکه می گیریم. «آنت» می اندیشید :

« تو را از این که در حد کمال نیستی دوست می دارم. اگر می دانستی که چشمم نقص تو را می بیند، برآشفته می شدی. ببخش! آه، چیزی ندیدم… ولی من مثل تو نیستم : دلم می خواهد که تو نقص مرا ببینی! در من نقص هست، نقص هست؛ و من همان را می خواهم. آنچه در من با نقص همراه است، بیش از دیگر چیزها خودِ من است. اگر تو مرا می گیری، آن را هم با من می گیری. آیا می گیریش؟… ولی تو نمی خواهی بر آن آگهی بیابی. کی آخر به خودت زحمت نگاه کردن به من خواهی داد؟

“رومن رولان”

============================================

  • برگزیده از کتاب جان شیفته

  • نوشته ی رومن رولان

  • برگردانِ م.ا.به آذین

============================================

 

نوشته شده توسط بردیا

 

 عشق از زبان ویکتور فرانکل.

عشق تنها راهی است که با آن می توان ژرفنای وجود دیگری را دریافت. کسی نمی تواند از وجود و سرشت فردی دیگر کاملا آگاه شود مگر آنکه عاشق او باشد. بوسیله این عمل روحانی عشق ، فرد خواهد توانست صفات شخصی و الگوی رفتاری محبوب را به خوبی در یابد و حتا چیزی را که بالقوه در اوست، و باید جان بگیرد درک کند. وی مجبوب را توانا خواهد کرد به امکانات تحقق دهد.

در لوگوتراپی عشق پدیده زاد نیست ، یعنی پدیده ای نیست که از پدیده اصلی دیگری زاییده شده باشد. عشق پدیده باصطلاح اعتلاء یافته غریزه جنسی نیست و خود مانند میل جنسی پدیده ای اصلی و ابتدائیست. میل جنسی معمولا حالتی است از بیان عشق و وقتی جائز و حتا مقدس و پاک است که مرکبی برای عشق باشد.پس عشق اثر جانبی میل جنسی نیست بلکه میل جنسی راهی برای درک آن همدمی غائی است که عشق نام دارد.

============================================

  • عشق از زبان ویکتور فرانکل

  • برگزیده از کتاب : انسان در جستجوی معنا

============================================

نوشته شده توسط بردیا

 

 

فیثاغورسیان در تعلیم و تربیت (آموزش و پرورش) بر این اندیشه بودند که شاگرد باید در پنج سال نخستین سکوت پیشه کند و لب از هم نگشاید.

 

نوشته شده توسط بردیا