مادمازل جان،....

مادمازل جان،….

مادمازل جان،
برای‌ـت که گفته بودم،
همیشه جایی برای دلتنگ شدن هست.
همیشه چیزی برای رفتن به جایی برای دلتنگ شدن هست.
همیشه…
اگر در گنجه را باز کنی،
همه‌ی قناری‌ها پرواز می‌کنند…

مادمازل جان،
دلتنگی که یکی دو تا نیست.
چشم و گوش‌ـت را باز کنی، همین اتاق هم غریب است.
گنجه اما،
پر است از نامه‌هایی که
– خواهی نخواهی-
دوباره خوانده می‌شوند…
آن وقت تو می‌مانی و
یک مشت نامه‌ی دوبار خوانده شده و
دلتنگی‌هایی که یکی دو تا نیستند…

مادمازل جان،
گنجه، ذاتاً وسوسه‌ی ناگریزی‌ـست.
چه درش را باز کنی،
چه رو به روی‌ـش سرود پیروزی بخوانی و اشک بریزی…

می‌دانی مادمازل،
یک هفته‌ای می‌شود که تقویم روی کریسمس مانده و جم نمی‌خورد. دقیقاً از وقتی تو خوابیدی. دقیقاً از وقتی تو خواب دیدی که من رو به عقب می‌دوم. دقیقاً از وقتی من خواب دیدم که در گنجه، حتی به‌زور هم، بسته نمی‌شود…

یک هفته‌ای می‌شود که خوابیده‌ام. حس بی‌شوری می‌گوید آن بیرون هم کریسمس است.
می‌دانی، تلخ است.
و شکر روی میز، نشانه‌ی پیروزی‌ـست؛
درست مثل جوراب‌هایی که از پارسال آویزان درخت مانده‌اند…

قهرمان‌شدن که دست خود آدم نیست،
به خودت که می‌آیی، می‌بینی کار از کار گذشته؛
و دیگر چاره‌ای نمانده جز مردن.
خودت که می‌دانی…

 

نویسنده : آرین

تنها از یک چیز می ترسم

تنها از یک چیز می ترسم

توی یه موزه ی معروف که با سنگ های مرمر کف پوش شده بود, مجسمه بسیار زیبای مرمرینی به نمایش گذاشته شده بودند که مردم از راه های دورو نزدیک واسه دیدنش به اونجا می اومدن.

و کسی نبود که اونو ببینه و لب به تحسین باز نکنه

یه شب سنگ مرمری که کف پوش اون سالن بود؛ با مجسمه ؛ شروع به حرف زدن کرد و گفت:

“این؛ منصفانه نیست!

چرا همه پا روی من می ذارن تا تورو تحسین کنن؟!

مگه یادت نیست؟!

ما هر دومون  توی یه معدن بودیم,مگه نه؟

این عادلانه نیست!

من خیلی شاکیم!”

مجسمه لبخندی زد و آروم گفت:

“یادته روزی که مجسمه ساز خواست روت کار کنه, چقدر سرسختی  و مقاومت کردی؟”

سنگ پاسخ داد:

“آره ؛آخه ابزارش به من آسیب میرسوند.”

آخه گمون کردم می خواد آزارم بده.

آخه تحمل اون همه دردو رنج رو نداشتم.”

و مجسمه با همون آرامش و لبخند ملیح ادامه داد که:

“ولی من فکر کردم که به طور حتم می خواد ازم چیز بی نظیری بسازه.

به طور حتم بناست به یه شاهکار تبدیل بشم .

به طور حتم در پی این رنج ؛گنجی هست.

پس بهش گفتم :

“هرچی میخوای ضربه بزن ؛بتراش و صیقل بده!”

و درد کارهاش و لطمه هائی رو که ابزارش به من می زدن رو به جون خریدم.

و هر چی بیشتر می شدن؛بیشتر تاب می آوردم تا زیباتر بشم!

پس امروز نمی تونی دیگران رو سرزنش کنی که چرا روی تو پا میذارن و بی توجه عبور می کنن..”

 

 

«من تنها از یک چیز می ترسم و آن اینکه شایستگی رنجهایم را نداشته باشم »

 

داستایوفسکی

 

  نویسنده : آرزو 

 

دانايي

دانایی

جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی کرد. گفت اگر این نادان نبودی کار وی با نادانان بدینجا نرسیدی.

دو عاقل را نباشد کین و پیکار               نه دانایی ستیزد با سبکبار

اگر نادان بوحشت سخت گوید               خردمندش بنرمی دل بجوید

دو صاحبدل نگهدارند موئی                 همیدون سرکش و آزرم جوئی

وگر هر دو جانب جاهلانند                  اگر زنجیر باشد بگسلانند

*

یکی را زشت خوئی داد دشنام             تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام

َبتر زانم که خواهی گفتن آنم              که دانم عیب من چون من ندانی

*

هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد

بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

*

یکی از حکما شنیدم که می گفت هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آنکس که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند.

سخن را سر است ای خردمند و بُن               میاور سخن در میان سخن

خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش                  نگوید سخن تا نبیند خموش

*

هرچه زود برآید دیر نپاید

*************

از گلستان سعدی

*************

 

  نویسنده : سینا

دموكراسي شعري از احمد شاملو

دموکراسی شعری از احمد شاملو

دموکراسی

با ترس یا با ریش گرو گذاشتن

دموکراسی دس نمیاد

نه امروز نه امسال

نه هیچ وختِ خدا.

منم مث هر بابای دیگه

حق دارم

              که وایسم

رو دو تا پاهام و

صاحاب یه تیکه زمین باشم.

دیگه ذله شده م از شنیدن این حرف

که : « – هر چیزی باید جریانشو طی کنه

           فردام روز خداس!»

من نمی دونم بعد از مرگ

آزادی به چه دردم می خوره،

من نمی تونم شیکمِ امروزَمو

با نونِ فردا پُر کنم.

آزادی

بذر پُر برکتیه

که احتیاج

کاشته تش.

خب منم این جا زنده گی می کنم نه

منم محتاج آزادیم

عینهو مث شما.

============================================

  • برگرفته  از کتاب : گزیده یی از اشعار شاعران بزرگ جهان

  • از احمد شاملو

  • ناشر: موسسه انتشارات نگاه

============================================

نویسنده: بردیا

صد و هشتاد شب

صد و هشتاد شب

صد و هشتاد شب توی چشم‌هایم نگاه کردی و صد و هشتاد بار گفتی که جای سالکِ روی صورتم برایت مهم نیست

صد و هشتاد شب نگاهت کردم و اشک ریختم و تاصبح بی‌خوابِ حرف‌هایت شدم

حالا من به‌خاطر گریه‌های هرشبم شده‌ام بهترین بازیگر نقش‌اولِ زن، تو به‌خاطر جای سالکِ روی صورتم شده‌ای شوهر همانی که بعدِ نمایش منتظرت می‌ماند

 

از نوشته های دوستم پورج

نویسنده: سعید

مرد دانا

مرد دانا

او گفت که نتیجه مبارزه به هیچ وسیله ای قابل دیدن نیست چون مرد دانا شدن یک کار تدریجی است.

وقتی از او خواستم در این باره توضیح بدهد ، گفت:

– مرد دانا شدن بقائی ندارد. هیچ کس هیچ وقت به طور واقع مرد دانا نیست، اما شخص ممکن است تنها برای یک لحظه مرد دانا شود که آنهم بعد از شکست چهار دشمن است.

– دن خوان تو باید به من بگوئی که آنها چه نوع دشمنانی هستند.

او جواب نداد. دوباره پافشاری کردم اما او طفره رفت و شروع به صحبت درباره موضوعی دیگر کرد.

وقتی آماده رفتن می شدم تصمیم گرفتم یکبار دیگر درباره دشمنان یک مرد دانا بپرسم. گفتم که چون نمی توانم تا مدتی بازگردم ، خوب است آنچه را که می خواهد بگوید بنویسم و بعد درباره آن وقتی آنجا نیستم ، فکر کنم . او مکثی کرد و بعد شروع به صحبت نمود:

– وقتی مرد شروع به یادگیری می کند ، هرگز درباره منظورش روشن نیست. هدفش معیوب و قصدش مبهم است. او به پاداشی دل بسته که هرگز عینیت نمی یابد ، زیرا او درباره سختی آموزش چیزی نمی داند. او به آرامی شروع به یادگیری می کند، اول ذره ذره ، بعد در حجم بزرگ و زیاد . و افکار به زودی درهم می شکند. آنچه او می آموزد هرگز آنچه فکر می کرده نیست ، بنابراین ترس او را بر می دارد.  یادگیری آن چیزی که شخص انتظار دارد نیست.

هرگام آموزش ، وظیفه جدیدی است و ترسی را که یک مرد می گیرد بی رحمانه و بی حاصل افزایش می یابد. هدفش یک میدان کارزار می شود.

و بنابراین او با اولین دشمن طبیعی خود درگیر شده؛ ترس! یک دشمن وحشتناک ، خیانتکار و سخت برای پیروزی بر او . در هر مرحله راه پنهان می ماند، صبر می کند ، پرسه می زند. و اگر مرد در حضور او ترسید و فرار کرد ، دشمن، نقطه اتمام را بر جستجوی او نهاده است.

– برای مردی که از ترس فرار کند چه اتفاقی می افتد؟

– هیچ چیز جز آنکه هرگز یاد نمی گیرد، هرگز مرد دانا نمی شود. او احتمالا یک پهلوان پنبه باقی می ماند. بهر حال او آدمی شکست خورده است. اول دشمن او نقطه ختم بر تلاش او نهاده است.

– و برای پیروز شدن بر ترس چه می تواند بکند؟

– پاسخ آن خیلی ساده است. او نباید فرار کند . او باید با ترس خود به مبارزه برخیزد و علیرغم آن گام مرحله بعد و بعد را نیز بردارد. این قاعده است! و لحظه ای فرا خواهد رسید که دشمن اول او عقب نشینی می کند. مرد کم کم اعتماد به نفس حاصل می کند. قصدش استوارتر می شود . و یادگیری دیگر یک کار وحشتناک نیست. وقتی این لحظه خوش فرا رسید ، شخص می تواند بی تامل بگوید که اولین دشمن طبیعی خود را شکست داده.

– دن خوان، آیا این یکباره اتفاق می افتد یا کم کم ؟

– کم کم اتفاق می افتد اما ترس به یکبار و سریع شکست می خورد.

– اما اگر چیزی تازه برای او اتفاق بیفتد دوباره نمی ترسد؟

– نه. وقتی یک نفر بر ترس فائق شد برای بقیه عمرش از شر او راحت است چون به عوض ترس ، روشنی به دست آورده است. روشنی و حضور ذهن که ترس را می روبد. و آنگاه مرد خواهش های خود را می شناسد و می داند چگونه آنها را برآورد. می تواند قدم های بعد یادگیری را پیش بینی کند و یک نور تابان همه چیز را فرا می گیرد. مرد حس می کند که هیچ چیز پنهان نمی ماند .

و بنابراین او به دومین دشمن خود بر می خورد؛ وضوح! پاکی ذهن که به دست آوردن آن خود سخت است ترس را می زداید اما همچنین کور می کند.

مرد را وا می دارد که هیچ گاه به خودش شک نکند. به او اطمینان و اعتماد به نفس می دهد که هرکاری دلش می خواهد می تواند بکند چون درون هر چیز را واضح می بیند. و چون روشن است تشجیع می شود و منتظر هیچ چیز نمی شود. اما آنچه کاملا  یک اشتباه است مثل یک چیز ناقص است. اگر مرد به این قدرت خودباوری برسد او تسلیم دشمن دوم خود شده و دیگر کورمال به دنبال یادگیری است. وقتی باید صبور باشد عجله می کند یا وقتی باید عجله کند صبور است. و او در یادگیری آنقدر کند می شود که دیگر قادر به یادگیری هیچ چیز تازه نیست.

– دن خوان، به سر کسی که به آن طریق شکست بخورد چه می آید؟

– دشمن دوم او فقط مانع او در مرد دانا شدن شده ، در عوض شخص ممکن است به یک جنگجوی سبک روح یا یک لوده تبدیل شود. اما آن روشنی که به خاطر آن ، قیمت را پرداخته هرگز از بین نرفته و دوباره تبدیل به تاریکی و ترس نمی شود. تا زمانی که زنده است مدرک می ماند، اما دیگر یاد نمی گیرد یا آرزویی نمی تواند داشته باشد.

– اما برای جلوگیری از شکست چه باید بکند؟

– باید همان کاری را که با ترس کرد بکند، او باید با روشنی خود بجنگد و آن را فقط برای دیدن بکار برد و صبورانه منتظر شود و قبل از هرگام جدید دقیقاً ارزیابی کند ، او باید فکر کند ، برتر از همه ، روشنی او خود یک اشتباه است. و لحظه ای فرا خواهد رسید که می فهمد که روشنی او فقط یک خال در مقابل چشمانش بوده. و بدینسان بر دشمن دوم خود غلبه کرده  و وارد مرحله ای می شود که هیچ چیز دیگر نمی تواند به او آسیب برساند. این یک اشتباه نخواهد بود. آن فقط یک خال در مقابل چشمانش نخواهد بود. حال قدرت واقعی است.

او در این مرحله قدرتی را که به دنبال آن بوده می شناسد و عاقبت از آن اوست. او می تواند با آن هرکار که دلش بخواهد بکند. متفق او به فرمان اوست. آرزوی او قانون است. او همه چیز را در اطراف خود می بیند اما هم چنین با دشمن سوم خود برخورد دارد؛ قدرت!

قدرت قویترین دشمنان است. و طبیعتاً راحت ترین کار فرو ریختن در مقابل آن است، بالاخره مرد واقعاً شکست ناپذیر است. او فرمان می دهد،  با مخاطرات، حساب شده شروع می کند و با قاعده سازی آن را تمام می کند، چون او ارباب است.

مرد در این مرحله به سختی متوجه دشمن سومش که به او نزدیک می شود هست . و ناگهان ، ناآگاه ، مطمئناً جنگ را باخته است. دشمنش او را به یک مرد ظالم نیرنگ باز تبدیل کرده است.

– آیا او قدرتش را از دست می دهد؟

– نه، هرگز قدرت و روشنی ذهنش را از دست نمی دهد.

– پس چه چیزی او را از مرد دانا متمایز می کند؟

– مردی که از قدرت شکست خورده بدون آنکه واقعاً بداند چگونه از عهده آن برآید می میرد. قدرت فقط یک مزاحم بر سرنوشت اوست. این چنین مردی بر خودش فرمان و اراده ندارد و نمی تواند بگوید کی و چگونه قدرتش را به کار برد.

– آیا شکست به وسیله هر یک از این دشمنان ، شکست نهایی است؟

– البته که نهایی است. وقتی یکی از این دشمنان مردی را خلع قدرت می کند، دیگر کاری نمی توان کرد.

– آیا برای مثال ، ممکن است که مردی که به وسیله قدرت شکست خورده متوجه اشتباهش بشود و راه خود را عوض کند؟

– نه ، وقتی کسی تسلیم شد کار او تمام است.

– اما اگر به تدریج به وسیله قدرت کور شود و بعد امتناع کند؟

– به معنی آن است که جنگ او هم چنان ادامه دارد. به معنی آن است که هم چنان سعی دارد مرد دانا بشود. مرد فقط وقتی شکست خورده که دیگر تلاش نکند و خود را تسلیم نماید.

– دن خوان ، اما آنگاه ممکن است که یک مرد خود را برای سال ها تسلیم ترس کند، اما بالاخره پیروز شود.

– نه ، درست نیست. اگر او تسلیم ترس شود هرگز بر آن  فائق نمی شود، زیرا از یادگیری دور می شود و هرگز تلاش نمی کند. اما اگر برای یادگیری طی سال ها در بین ترس هایش تلاش کند، به تدریج بر آن فائق می شود چون هرگز واقعاً خود را تسلیم آن نکرده است.

– دن خوان ، چگونه او می تواند دشمن سوم خود را شکست بدهد؟

– باید با او سنجیده و آگاه بجنگد. باید به این نتیجه برسد قدرتی که به نظر می رسد او بر آن پیروز شده در واقع هرگز از آن او نیست. او باید همیشه خود را آماده اجرای دقیق و وفادارانه آنچه آموخته بنماید. اگر ببیند که آن روشنی و قدرت ، بدون کنترل او بر خودش ، بدتر از اشتباه است،  به نقطه ای می رسد که همه چیز تحت کنترل در می آید. آنگاه او خواهد دانست چه وقت و چگونه قدرتش را به کار گیرد و بدین نحو او دشمن سوم خود را نیز شکست داده است. مرد آن وقت در خط پایان سفر یادگیری خود می باشد و تقریباً بی خبر به آخرین دشمنان خود می رسد ؛ کهولت! این دشمن ظالم ترین آنان است، تنها موردی که شکست آن بطور کامل غیر ممکن است، اما تنها جنگ ادامه دارد.

این وقتی است که یک مرد دیگر ترسی ندارد ، ناصبوری در روشنی ضمیرش ندارد، وقتی است که همه قدرتش تحت اختیار و کنترل است، هم چنین هنگامی است که یک خواهش بی حاصل برای استراحت دارد. اگر کلاً تسلیم خواهش خود شده بنشیند و فراموش کند ، اگر خود را به بهانه خستگی تسکین دهد، آخرین دور را باخته و دشمنش او را به یک موجود پیر ضعیف تبدیل می کند. تمایل او به مبارزه بر همه روشنی ، قدرت و دانشش حکم فرما می شود.

اما اگر مرد از خستگی خود جدا شده و سرنوشت را تا آخر دنبال کند، آنگاه می توان به او مرد دانا گفت، اگر فقط برای یک لحظه وقتی که در جنگ آخر بر دشمن شکست ناپذیر پیروز شود ، آن لحظه روشنی ، قدرت و دانش کافی است.

************************

از کتاب ” تعلیمات دُن خوان”

نوشته ” کارلوس کاستاندا”

ترجمه ” حسین نیر”

انتشارات شباهنگ

چاپ اول : ۱۳۶۵

************************

– خانم ها به جای مرد  می توانند بخوانند زن …

نویسنده: سینا

هویت انسانی

هویت انسانی

در بی نهایت جرم و انرژی

عمق و انبساط

جایی برایم بگذار.

به هزار زبان

به تمامی زبانها

با من سخن می گویی

مرا در هم مشکن

جایی برایم بگذار

از هزار سو حمله برده ای

با دستانم فریادوار سخن می گویی

دستان سوخته ام

چشمانم را به بازی می گیری

چشم می بندم لرزان

گوشم را فاتحانه ترانه می شوی

آی …

سنگینی هستی

بر بدن جوان من

خردم مکن

خردم مکن!

پر از آوایی

به صد هزار زبان

به ده، به توان ها توان زاویه

سخن می گویی با روح

با نقطه های بی نهایت هوشیار تنم

از زمین بر گوش پایم، زبان بازی می کنی

کر می شوم از هیبت صدایت

از ساق ها بالا می کشی

رخنه می کنی

چون مه بالا می آیی

این همه آشوب و صدا

از دانه دانه موهایم گذر می کنی

بر دروازه روحم شاهوار ایستاده ای

از پیچاپیچ مغزم پری وار

سبک، آوازخوان می گذری

و این همه سخن

و این همه واژه

بر مردمک چشمم

رقصنده ای

رقصنده ای

پولادترین قلب تپنده

جایی برای من!

برای یک هزارم ثانیه اندیشه

 

می هراسم

از این همه که بر من می سازی

و دیگر گریزی نیست جز

زیستن در چارچوب هشیاری تو

در نظم شیفته تو نفس زدن

همه جا فرود آمده ای

بر نت ها، رنگها و حروف

به کدام سخن دیگر سخن بگویم

زبان مادری ام را باز نمی شناسم

و زبان زمین لکنت است

کدام کلام مال من است

هی شعر بی بدیل وجود

هی غول

غول مهربان چراغ بی رحم !

بر بدن من پای می کوبی

پر انرژی ترین رقص خود

ناهوشیار پاهایت را بر سرزمین من می کوبانی

بر روحم پای کوبی کن

ارابه ران روح

شلاق هایت اما فاصله بگذار

نفس بالا نمی آید

نفس باید

نفس نفس

چگونه زنده ایم

از فرود ناگزیر تو!

ریه هایم با چشمانی گرد

عبور دیوانه وارت را نظاره گرند

و خون به سختی می چرخد

با این همه زنده مانده ام

از ضرباضرب سرخوش سم اسبانت

می رانی می رانی

عدالت مطلق را می مانی

وقتی از هستی بی نهایت

در صورت من نیشخند می زنی

رقصنده باهوش

تمام تجارب را بر قلبت می بری

آواز سرشار قدیمی

کهن ترین تجربه بشریت

اصیل ترین بدن در اتم های رقصان توست

روح هزار ساله آدمی

مذاب بودنی !

آتش می کشی به یکی نیشخند

شعور فریب خورده کوته اندام را !

فرا گیر !

به بی نهایت ترین شکلی

مرا زبان بسته ای

چشم سوخته ای

فراگیر

ذرات شکوفای اجساد اجداد من !

اصالت بی بنیان.

شاعر : سارا محمدی

نویسنده : الهام 

don't wake me up on holidays

don’t wake me up on holidays

تو می‌میری و من یه جوری زل می‌زنم به قبرت، انگار که صد ساله ندیدمت. یادمه صد سال پیش‌م لب‌خندات همین‌قد مزه‌ی برف می‌داد. یادمه صد سال پیش‌م من می‌دونستم تو مُردی و باز می‌ترسیدم. هه! چه‌قد تو این صد سال بزرگ شدی… چه‌قد تو این صدسال قبرت‌م بزرگ شده… چه قد تو این صد سال، انگار همه‌ی قبرستون رو پر کردی… چه قد این صد سال زود گذشت… آره، نباید به‌ت شب‌به‌خیر می‌گفتم. صد سال شب، خیلی طولانی‌تر از صدسال روزه… و بدبختانه تو خودت‌م این‌و می‌دونستی…
اگه زنده بودی، عمراً باور نمی‌کردی که هنوز این‌جا شب می‌شه! هه! شایدم باور می‌کردی و به‌ روی خودت نمی‌آوردی. مث همیشه. مث همه‌ی وقتایی که لب‌خندت رو شل می‌کردی تا من ازش تاب بخورم. بعد جیغ می‌کشیدیم و قل می‌خوردیم پایین از تپه. هه! لب‌خندای تو شیب‌ش از شیب تپه خیلی بیش‌تر بود؛ اما من مجبور بودم برگشتن‌ش رو تنها بیام و نگران تو باشم. اگه قبرت‌و تو شیب می‌ساختم و هیچ‌وقت بارون رو صورت‌ت نمی‌گندید، اون‌وقت شاید، بهتر نمی‌فهمیدی چی می‌گم…
بیدار می‌شم و دنبال تو می‌گردم. می‌دونم نیستی. می‌خوابم. خواب می‌بینم دارم دنبال تو می‌گردم. نمی‌تونم قبول کنم که این‌جا هم نیستی. از دور برات دست تکون می‌دم. از دور برام دست تکون. مطمئن نیستم این‌جا هم شب
باشه، اما مال تو هم به‌خیر…

نویسنده : آرین

نفوذ حکمت و عرفان ايراني در غرب

نفوذ حکمت و عرفان ایرانی در غرب

در موضوع تأثیر و نفوذ اندیشه ها و نگره های ایرانی اولا بر فکر و نظر و حکمت یونانی ، ثانیا بر باورداشت های دینی یهودیت و مسیحیت ، بالاخص بر آن جریان عرفانی موسوم به « گنوسیسم » (=مزداگری) فهرست کتاب ها و رسالات ومقالات- که خود شرق شناسان و ایران شناسان غربی یا علمای متتبع اصحاب حکمت و اهل ملل و نحل عالم نوشته اند- بی گزاف خود یک کتاب شناسی مفصل و مبسوط خواهد شد. هم خود ایشان می گویند از وقتی که کتاب دینی ایرانیان (=اوستا) در دسترس اروپاییان قرار گرفت (قرن ۱۹) ، موضوع مبادی فکری شرقی بالاخص خاستگاه ایرانی در فلسفه یونانی مطمح نظر گردید ؛ البته این اندیشه قدیمی هم هست که فیثاغورس را شاگرد زردشت دانسته اند{البته این مطلب مستند نبوده و به نظر نمی رسد وی شاگرد مستقیم زردشت باشد } ؛ آشکار است که بحث کلی در این گونه موضوعات همانا تأثیر دین ایرانی بر فلسفه یونانی است. ما اکنون نمی توانیم در این نگاه گذرا به یکایک آن مؤثرات فکری و نظری حتی اشارتی کنیم ؛ ولی سراسر متن این رساله ، ضمن نتایج بحث و بررسی ها ، گویای چگونگی تأثیر و نفوذ پردامنه اندیشه های بنیادی کلامی-فلسفی ایرانیان بر منتار(mentality) عمومی حکیمان یونانی ، رواقی و نوافلاطونی و رسولان مسیحی و مزدیکان(Gnostics)* است. تنها نمونه وار و یکی از بسیار را می توان همان جهان شناسی آتشین هراکلیت اِفسوسی یاد کرد ، یا اندیشه خورشید شاهی جمشیدی که بعدها با « مهر آیینی » منطبق گردیده ، گویند که با نگره افلاک «آناگزیماندر» همسان باشد ؛ چه نظام وایی (=فضایی) روشنی بی پایان مغانی ایرانی برگرفته؛ بر روی هم تأثرات آناگزیماندر و امپدوکلس (=انباذقلس) خصوصاَ در نگره « دو بن » و جز اینها به عنوان « تماس های یونانی-ایرانی » مطرح شده است.
در خصوص افلاطون که حتی به عنوان « تاراجگر» دین و دانش ایرانی آوازه یافته [ جامعه نوین،ش۱ / تابستان ۱۳۵۳ش ، استفان پانوسی ، ص ۷۴] ، علاوه بر نگره «مُثُل» (=فروهران / مینوگان )- که مشهور است- اندیشه بلند « روح جهانی » (=گوشورون) زردشت- که در تیمائوس آمده – ، همانستی میثره (=مهر) با فیدون ، و جز اینها مقوله «لوگوس» (=منثره / اشه – ارته )هم به واسطه هراکلیت ، سایر آموزه های جهانشناسی ایرانی ، نگره های راجع به عناصر طبیعی ، تطابق جهان مهین با جهان کهین که غالب تحت عنوان « فلسفه عجم » هم به واسطه مکتب رواقی و نوافلاطونی در نزد فیلون یهودی متبلور شده است. ژاک دوشن گیمن طی گفتار خود به عنوان خرد ایرانی در جامعه یونانی به دیگر نگره های دخیل در فکر فلسفه یونان اشارت کرده ؛ اما حسب مشابهات بین آموزه های زردشت و تعالیم افلاطون با بازیابی آنها در گات ها مبدأ نهضت گنوستیکی (=مزدایی) را از همان دانسته ؛ دین شناس بزرگ استاد گئو ویدن گرن اساساَ خاستگاه و سرچشمه « مزداگری » (Genosism) را در جهان یکسره ایران و ایرانی می داند. در خصوص دوشن گیمن این نکته را باید افزود که در طرح مسائل دین شناسی تطبیقی مورد بحث ، دانشمندی قاطع و با یقین ، ولی در نتایج حاصل از مباحث تحقیق خود – که آشکارا مبین فضل تقدم ایرانیان و حاکی از تأثیر قطعی اندیشه ها و نگره های ایشان بر حکمت ها و فلاسفه یونان می باشد- بعضاَ پژوهشگری مردد و ناباور به نظر می آید ؛ چه استنباط وی در غالب موارد اخذ و اقتباس و تراوش آشکار و بی چون و چرا ، مبنی بر وجود عناصر مشترک کهن هند و اروپایی است. مثلاَ وجود تعالیم مشابه در آثار بقراط و در متون هندوایرانی را وی فوراَ به همان منشاَ مشترک کذایی مؤول می دارد که بعد ها در یونان تجدید حیات کرده است. اسم کتاب او به عنوان پاسخ غرب به زردشت خود ناظربه همین معناست. در عین حال انصافاَ در موضوع «لوگوس» هراکلیت ، مأخوذ از مغان ایران ، و جز آن نیز ثابت قدم است. باید گفت که استناد پیوسته ما بدان خالی از حکمتی نباشد ؛ چه ، حکمی که از طرف یک محقق شکاک و مردد ابراز می گردد ، کسی که بر حسب شک دستوری عمل می کند ، لابد هم از موضوع علم الیقین باشد که بسا درجه اعتبار و صحت آن بیشتر است.
باری آنچه مورد اجماع محققان جهان می باشد-که هدف این رساله نیز یکسره مقصور بر آن گردیده – همانا تأثیر فلسفی – کلامی ایران در خصوص دوگرایی بر یونان و یهود به لحاظ مبادی مسیحیت و مزداگری (=گنوسیسم) است. بنیاد مسیحی گری بر مهرپرستی ایرانی استوار است ؛ چه ، مشترکات مهرگرایی و مسیحی گری یکسره ایرانی است. در بررسی عناصر یا مناهل ایرانی « مزداکری» دین شناس مشهور ، مولتون ، تا بدان حد رسیده که سخت اعتقاد یافته ، « مسیحی گری دیهیم زردشتی گری است ». یک دانشمند آکسفوردی که به هر حال یونانی مآب است تا ایرانی گرا ، « ال . اچ . میلز » تعبیر جالبی دارد وقتی که تقریر خود را در مقایسه اوستای زند با متون مقدس ماقبل مسیحی تدوین نموده ، اسم کتابش را چنین گذاشته : دین خود ما در ایران باستان (۱۹۱۳و۱۹۷۷). نفوذ اندیشه های مغان ایرانی تا بدان حد است که حتی گفته اند ایمان کاتولیک بر پایه رسالت زردشت بوده باشد. به علاوه از نگاه مسیحیت ، ایران همواره میهن سه مغ خردمند است که در بیت لحم بشارت ظهور مسیح دادند.مغ های انجیل – هم به تعبیر غربیان – بدین مفهوم باشد که نگرش « مهدیانه » ایرانی تحقق می یابد. همچنین ایران سرزمین مانویت است که سرچشمه مسیحیت قرون وسطایی است ؛ مزداگری مسیحی هم به ویژه پیوند استوار با مانوی گری دارد. مفاهیم « خرد » و « فره » و « مینو » و جز اینها یکسره مقولات ایرانی است ، روح القدس خود همان « سپنته مینو » زردشتی است که فیلون یهودی در واقع آموزه ایرانی را بدان بازگو می کند.شباهت بین « سوشیانس » ایرانی و« مسیح » یهودی در همان تنبی مغان ایرانی انجیل متی نسبت به موعود مزبور کاملاَ هویداست.[ Opera Minora,II,pp 68,69,72,74,185/The western response…,pp.4-5,27,86-91]
باید که در باب تأثیر آراء و عقاید مذهبی ایرانیان بر تعالیم یهودی و مسیحی ، خصوصاَ نفوذ عمیق نگره معادشناسی زردشتی بر سنت یهودی – مسیحی ، بهترین جستار اروپایی و جامع ترین مطالعه تطبیقی – که تاکنون دیده ام – به قلم « جان هینلز » است ، تحت عنوان تصور منجی زردشتی و تأثیر آن بر عهد جدید ( در مجله تاریخ ادیان ) که مبادی تأثیر وسیع و نافذ مزبور را هم از دیرباز ( با پیشینه ای از عهد هخامنشی و حسب مقایسه بین زردشت و فیلون یهودی ) همانا در مقوله « پادشاهی خدا و پسر انسان » مورد بحث ساخته است.[NVMEN,vol.XVI,fas.3,Dec.1969,pp.161-185] لیکن نظر ایران شناس نامدار و ریچارد فرای و بر آن است که تأثیرات ایرانی مزبور از دوره سلوکی نخستین-پس از تازش اسکندر مقدونی به ایران – واقع شده است.وی طی گفتاری در نقد کتاب نوای دیرین عرفانی رایتسنشتاین که هم در باب تأثیر ایرانی-زردشتی بر یهودیت به ویژه در موضوع « روح جهانی » (= «گوشورون» گاثاها ) است و مناسبات فلسفی بین روم و یونانیان را همان گونه دانسته که پیشتر بین ایران و بابل وجود داشته است. گوید که موضوع تأثیرات از جمله در باب انسان نخستین مربوط به همان منشأ مشترک در بین اقوام هند و اروپایی- ایران و هند و یونان – بوده باشد(=همان نظر دوشن گیمن) و اینکه هیچ مکتب فلسفی ماقبل پارتی در ایران نبوده است.
نکته ای که لازم است در ختام کلام افزود و اینکه ماسینیون فقید – که تا پایان عمر گرانمایه خویش یک مسیحی مؤمن و معتقد بود – چنان به گزاف در باب تأثیر اعتقادات مسیحی بر آراء حلاج و تأثر و تشبه وی بدو داد سخن داده که گویی وی ایرانی نبوده یا گویی اعتقادات و نظریات نیاکانی در او چندان تأثیری نداشته است. با این همه ماسینیون توفیق کشف اینهمانی « حق » حلاجی را با « کلمه » مسیحی نیافته است ؛ زها که افتخار علمی چنین فرایافتی و جز آن هم باید به اسم یک نویسنده دلسوخته ایرانی ثبت شود.
حرف آخر اینکه هر کس از زلال « معرفت » نوش جان می کند ، هشدار که نادانسته یا ناخواسته سرچشمه ایرانی و نیاکانی آن را با خس و خاشاک انیرانی گل آلود نکند ؛ و بداند همان طور که شیخ احمد غزالی فرموده : « آتش پارسی هنوز نمرده است ».
_________________________________________________

* – « گنوسیس » (Genosis) اصطلاح یونانی « عرفان » که راقم این سطور آن را ترجمه نام خدای ایرانی زروانی – زردشتی « مزداگ » ( در وجه مصدری ) اعلام داشته ، باید بگویم که از زمان طرح این فرضیه هر روز که می گذرد یک سلسله ادله عقلی و نقلی و شواهد تاریخی بیشتری در اثبات نظر به حاصل می آید. اولاَ باید مطمئن بود که وجه اشتقاق اصطلاح «صوفیه» (و از آن «تصوف» یا صوفی گری) – که بر اهل «عرفان» اطلاق شود – دیگر «پشمینه پوش» کذایی یا « اهل صفه و صافی اعتقاد » و از این قبیل نباشد؛ حکم محققانه استاد ابوریحان بیرونی در این خصوص ، کلام فصل است که « صوفیا» همانا معرب کلمه یونانی «سوفیا»(sophia) به معنای حکمت است ( فیلسوفی/فلسفه هم « حکمت» دوستی باشد).فلذا «صوفی» در اصل یعنی «حکیم»[تحقیق ماللهند، صص ۲۴-۲۵]. ثانیاَ « حکمت » همانا آیین مغان مزدایی بوده ؛ چه ، یونانیان ، مغان ایرانی را « حکیم»(sophos) می خواندند؛ عالمان و حکیمان بزرگ یونان « آیین مغان » را عالی ترین و نافع ترین مذاهب فلسفی شمرده اند.تعبیری که افلاطون از « حکمت » داشته (sophia) مطابق با آیین مزدایی و موافق با سلوک عرفانی است ، چنان که در جمهور گوید : « حکیم کسی است که در همه حال از راستی [= ارته] پیروی کند؛ و همواره در راه شناخت و دریافت حقیقت [=اشه] کوشا باشد ». افلاطون «حکیم ترین»(sophotatos) مردمان را استادان پارسی یاد کرده ، که آیین مزدایی را تعلیم می دهند ؛ و اما « مزدا » خود به معنای « دانا و حکیم » است [ شهر زیبای افلاطون ( دکتر مجتبایی)]. به شرحی که گذشت ما همچنان راسخانه معتقدیم که اصطلاحات « گنوستیک» یونانی و « عارف بالله » یا « عرفان » عربی دقیقاَ ترجمه نامخدای « مزداه » و صفت « مزدیک/مزداک » مغانی ایرانی است ، همچنان که «صوفی» (=عارف) نیز معرب کلمه یونانی «سوفیا» (=حکمت) به معنای «حکیم»(=مزدا) است.
– در متون مانوی «منوهمید» پهلوی را معادل با «gnosis» ، یعنی « عرفان/معرفت» گرفته اند ؛ و منوهمید وزورگ را به «روح بزرگ» یا «عرفان کبیر» تعبیر نموده اند.

(چکیده ای از مقاله “خاستگاه ایرانی کلمه حق” به قلم استاد فرزانه پرویز اذکایی

 

نویسنده: الهام

بررسي شعر اخوان از آغاز تا انجام ( قسمت پاياني)

بررسی شعر اخوان از آغاز تا انجام ( قسمت پایانی)

در حیاط کوچک پاییز در زندان :

این مجموعه اولین بار در سال ۱۳۵۵ چاپ و منتشر شد . این مجموعه شامل شعرهایی است که بخشی از آنها در سال ۱۳۴۵ و در زندان سروده شده اند ولی بنا به دلایلی با چند سال تاخیر چاپ شد .

شعرهای موفق این دفتر شعر عبارتند از : ((خطاب)) ، (( دستهای خان امیر)) ، ((غزل۷))، (( درین همسایه)) ، (( دریغ و درد)) و ((خوان هشتم و آدمک ۱ )) می باشند.

زبان اخوان در این سالها روی روال خود افتاده ولی شعرها از مضمونهای جالبی برخوردار نیستند و شاعر کم کم اسیر پر گویی می شود .

 

زندگی می گوید اما باز باید زیست :

مجموعه زندگی می گوید اما باز باید زیست یاد گزاری است منظوم از خاطرات اخوان از زندان و آدم هائی که در زندان دیده . البته به قول خود شاعر این یادگزاره ی ِ منظوم ، شعر به معنای معهودش نیست بلکه نوعی نظم و نظام است که برای خواننده ی ِ رمز آشنا ، دار و ندارش پیداست که چیست . هیچکدام از شعرهای این مجموعه قابل مقایسه با شعرهای دیگر اخوان نیستند و اخوان خود از این موضوع آگاه است و به آن اذعان دارد ولی می خواهد این سبک را هم امتحان کرده باشد که چندان موفق از آب در نمی آید . تنها شعر این مجموعه که با بقیه متفاوت است ، شعر (( هستن)) نام دارد و شاعر در آن با درد و اندوه فراوان از (( هستن)) خود می نالد و آرزو می کند که به شهیدان راه مبارزه در طریق آزادی بپیوندد :

(( ما به هست آلوده ایم ، آری

همچنان هستان ِ هست و بودگان بوده ایم ، ای مرد !

.

.

پاک می دانی کیان بودند ؟

آن کبوتر ها که زد در خونشان پر پر

سربی ِ سرد سپیده دم .))

دوزخ اما سرد

 

دوزخ اما سرد دفترهفتم از دفتر شعر های مهدی اخوان ثالث بنام دوزخ اما سرد برای اولین بار درسال ۱۳۵۷ چاپ ومنتشر شد.این مجموعه شامل شعرهائی در قالب نیمائی ، غزل ، دوبیتی و نوخسروانی است. این دفتر شعراگر چه در مقایسه با دفتر شعر زندگی می گوید اما باز باید زیست از شعرهای بهتری برخوردار است و نوعی تجربه نثر منظوم نیست اما در هیچ کدام از شعرهای این مجموعه اندیشه های سیاسی و اجتماعی اخوان حضوری فعال ندارد بلکه آنچه که اخوان در این شعرها مطرح می کند گروهی از اندیشه های عمومی بدون خاستگاه فکری مشخص است .

در آخرین شعر مجموعه شعر های اخوان شعری آمده است بنام ((مردم ، ای مردم!)) که در آن اخوان همه چیز را ازآن مردم میداند ومی گوید اگر به جائی رسیده به خاطر مردم بوده است.

((مردم ، ای مردم

من اگر جغدم به ویران بوم

یا اگر برسر

سایه از فر هما دارم

هرچه هستم ازشما هستم

هرچه دارم از شما دارم

مردم! ای مردم

من همیشه یادم است این ، یادتان باشد.))

 

تو را ای کهن بوم بر دوست دارم

 

در میان شاعران معاصر هیچ شاعری به اندازه اخوان به سنت های ادبی وفرهنگی وفادار نبود.ازشعرهای ارغنون گرفته تا مجموعه ((تو را ای کهن بوم و بر دوستت دارم))، همگی نشانگراین واقعیت است که اخوان شاعر ایرانی است وایران وفرهنگ وهنر ایران وجه تمام وکمال در شعرهای او جمال بروز یافته است.

اخوان در دهه پنجاه و شصت بعلت اندیشه غیر پویائی که دارد به قواعد وقوالب سنتی روی می آورد.او دراین سالیان آخر عمر خسته وملول است ، شعرهائی هم که می گوید تقریبا همگی از سر نوعی تفنن وسرگرمی است ونه برای کسب اعتبار هنری.

مجموعه تو را ای کهن بوم وبر دوست دارم شامل ۶۲ غزل ،۱۸قصیده،۲۳رباعی،۸۲قطعه،۱۳مثنوی،۱۰دوبیتی ،۱ترکیب بند،دو نو خسروانی و ۴۶ تک بیتی است.شعرهای این مجموعه با تک بیتی ها آغاز می شوند .

تک بیتی هائی که می تواند هر یک مطیع غزلی زیبا باشد مثل:

((هرچه میگویم نر است، این زندگی گوید به دوش!

هرچه می گویم که افتادم زپا،گوید،بکوش!))

 

نویسنده : حمید