خانه ات را بشناس-برگي از روزگاران ساسانيان

خانه ات را بشناس-برگی از روزگاران ساسانیان

بدبختانه باید بدانیم که هر آنچه که می گوییم درباره سرزمینهای اروپایی همچون یونان و روم می باشد، همزمان با آنها در جهان کشور دیگری نیز وجود داشت و آن ایران بود که از آثار و پیشرفتهای علمی و خردی آن دوران بی بهره ایم و این بدین خاطر می باشد که آثار ایشان به کلی بر افتاده و از بین رفته است. همین اندازه می دانیم که پادشاهان ساسانی دانشپرور بوده اند و ایرانیان به دانش و خرد و خودشناسی سرگرم بوده اند و این گفته بر اساس یافته ها و آگاهی بر وجود بزرگان و دانشمندانی همچون بزرگمهر و برزویه ی پزشک به دست می آید وگرنه صاحبنظرانی که در ایران بوده اند اگر نامی از آنها برده می شود یا مانند جاماسپ به کلی زندگیشان روشن نیست یا مانند مزدک و مانی بنیانگذاران دین و کیش نوین می باشند جز اینکه تاثیر وجود مانی در اندیشه های مردم چه در آسیا و چه در اروپا خالی از اهمیت نبوده است.

در امپراتوری روم نیز پس از اینکه دین مسیحیت در این امپراتوری رسمی شد رونق کار دانشمندان و خردگرایان و خودگرایان رو به سستی نهاد و و فشار بر آنان افزایش یافت.تا جایی که در زمان امپراتوری ژوستی نین (Justinien) فلسفه و حکمت و خرد مایه و نشانه ی  تاریکی و فساد پنداشته شد و در سال ۵۲۹ میلادی بساط حکمت و حوزه ی فیلسوفی را برچید. به خاطر فرمان نابخردانه ی ضد فلسفه ی این امپراتور هفت تن از دانشمندان و فیلسوفان یونان از سرزمین شان بیرون رفتند و پناهنده ی خسرو انوشیروان شدند و خود را به سایه ی دانش پروری انوشیروان در آوردند ، این هفت تن داماسکیوس از سوریه، سمبلیقوس از کیلیکیه ، یولامیوس از فروگیه ، پریسکیانوس از لیدیه ، ایزیدوروس از غزه ، دیوژانس و هرمیانس از فنیقیه بودند. آنان در آموزش فلسفه شناخته شده بودند و از این جمله سمبلیقوس شرح دهنده ی اندیشه های ارسطو بود و داماسکیوس استاد و آموزگار الهیات و پژوهنده ی عقیده ها و دینها و اندیشه ها بود. خسرو به آنان پناه داد و به آنان مهربانی کرد و آنان هم خسرو را با اندیشه های افلاطون و ارسطو آشنا کردند. در زمان وی بود که ایران به وسیله ی برزویه ی پزشک شطرنج را از هندیان آموختند و با کتاب کلیله و دمنه آشنا گشتند. در دانشگاه پزشکی نیز که خسرو انوشیروان (انوشه روان یا روان بی مرگ) در جندی شاپور به وجود آورد به دستور وی کتابهای فلسفی و پزشکی یونانی و هندی به زبانهای سریانی و پهلوی آموزش داده می شد. و در چنین دانشگاهی اندیشه های افلاطون و ارسطو به زبان پهلوی آموزش داده می شد.اندیشه های یونانی ، یهودی ، سریانی ، هندی و ایرانی در محیط جهان وطنی آن پیوسته مقابله و مبادله می شد. ولی این را هم باید در نظر داشته باشیم که مزدک و مزدکیان در زمان خسرو انوشیروان به شدت سرکوب شد.

 اما دولت ساسانی هم رو به سستی و نابودی می رفت و چیزی نگذشت که ورق روزگار یکسره برگشت.این امپراتوری در سده ی هفتم میلادی که آغاز تاریخ هجری است گرفتار تاخت و تاز عربها شدند دولت ساسانی یکسره نابود شد و سرزمین ایران همراه با سوریه و بخشهایی از آسیا و سراسر شمال آفریقا و سرزمین اسپانیا به اشغال عربهای بنی امیه در آمد. هفت سده پیش از این رخداد مهم یعنی در آغاز تاریخ میلادی بربرها یا همان ژرمن ها به سرزمین های روم کوچ کردند و به این کشور تاختند. امپراتوران روم به خاطر اینکه بتوانند در برابر آنها ایستادگی کنند دولت خود را به دو بخش شرقی و غربی بخش کردند. امپراتوری غربی به پایتختی روم در سده ی پنجم میلادی به وسیله ی بربرها یا همان ژرمن ها در هم شکست و امپراتوری شرقی به پایتختی قسطنطنیه (استانبول امروزی) نیز همزمان با امپراتوری ساسانیان در سده ی هفتم میلادی به وسیله ی آنان در هم شکست.

رخدادهای بالا جریان جهان را به کلی دگرگون ساخت و از جمله تاثیرهای آن اینکه چراغ دانش و حکمت خاموش شد و مدت چندین سده غوغای تاخت و تاز گردنکشان قیل و قال مدرسه و دانشجویان را ساکت نمود و دیگر سر و صدای درس و بحث بلند نشد مگر پس از آنکه در آسیا خلفای عباسی به قدرت رسیدند و در اروپا ژرمن ها از جوش و هیجان و باز ماندند و بنیان فرمانروایی ها و امپراتوری هم نوین نهادند. و به زودی ژرمن ها زیر سلطه معنوی مسیحیت در آمدند و دیر و کلیسا را محترم دانستند و دانشمندان اروپایی در این دوره کلیساها را تبدیل به کتابخانه های خرد و فلسفه و حکمت نمودند و با این کار کتابها و منابع امروزی که ما بدانها دسترسی داریم از آتش نادانی و تاخت و تاز ژرمن ها نگهداری شد و سالم به دست آیندگان رسید ولی در ایران این چنین نبود هر آنچه که کتابخانه و کتاب بود به وسیله ی عربهای بنی امیه یا آتش زده شد یا در رودخانه ها ریخته شده بود.

============================================

  • ۱- برگرفته و برگزیده از کتاب : سیر حکمت در اروپا

  • و رساله ی گفتار در روش راه بردن عقل رنه دکارت

  •  به نگارشِ محمد علی فروغی (جلد نخست)

  • ۲- خلاصه ادیان در تاریخ دینهای بزرگ نوشته ی محمد جواد مشکور

  • ۳- روزگاران نوشته ی دکتر عبدالحسین زرین کوب

  • ۴- فرهنگ معین (جلدهای ۵ و ۶ اعلام)

============================================

شاگرد و آموزگار هم باشیم و شاد

 نویسنده :  بردیا

 

آشنايي با دو انديشه

آشنایی با دو اندیشه

توماس (Saint Thomas D’ Aquin)

  • توماس یکی از اسکولاستیک های قرون وسطا از شهر اکونیو (شهری در کشور ایتالیای امروز) بود. وی در سال ۱۲۲۵ میلادی زاده شد و در سال ۱۲۷۴ میلادی از دنیا رفت.(یعنی بین ۷۳۱ تا ۷۸۰ سال پیش نسبت به اکنون که ۲۰۰۵ میلادی است.) وی بر این باور بود که فلسفه و خرد باید در خدمت و فرمانبریِ دین (مسیحیت از نوع کاتولیک) باشد.

  • به باور توماس وضع قوانین کشور باید با نظر اجماع مردم بشود قیام بر دولت ستمکار می توان نمود اما سرپیچی کردن از دستور دولت و فرمانروا باید به وسیله و اجازه ی بزرگان دین (منظور دین مسیحیت می باشد) باشد یعنی روحانیت بر دولت نیز فرمانروا می باشد اما در مسایل دینی آزادی فکر و زبان نبایستی باشد و هر کس از مذهب حق (مسیحیت یا کاتولیک) بیرون رود قابل پیگرد و حتا کشتن است.

دنس اسکوتس (Duns Scotus)

  • وی هم دوره ی توماس ایتالیایی و از سرزمین انگلیس می باشد و در بسیاری از مسایل با نظر توماس مخالفت کرده و در برابر او اظهار وجود نموده است چنان که بر این اندیشه بوده است که فلسفه و خرد خدمتگذارِ دین نیست بلکه دین باید پیروِ خرد و فلسفه باشد و احکام خرد و عقل معتبرتر از ظاهر عبارت تورات و انجیل است ولیکن بسیاری از مسایل دینی هم به برهان در نمی آید و بنابراین حکمت الهی علم و دانش نیست و در آن مسایل چاره جز توسل به ایمان نداریم.

راجر بیکن (Roger Bacon)

  • وی نیز هم دوره ی توماس ایتالیایی و دنس اسکوتس انگلیسی می باشد و هم سرزمین با اسکوتس بود. وی از پیشروان ترقیات علوم و مبتکرین راه های تازه و نو علمی به شمار می رود آزادی رای و استقلال اندیشه داشت و گفته های پیشینیان را حجت نمی دانست و در سده ی سیزدهم رفتار و اندیشه های دانشمندان سده ی شانزدهم و هفدهم را داشت!!! ولیکن مردم آن زمانه شیوه ی او را نپسندیدند و آماده ی بهره بردن از اندیشه های او نبودند و چون رفتار و کردار راجر از مذهب و دین آن زمان و مکان (قرون وسطا) تجاوز کرد دچار بدبختی گردید و به زندان افکندندش و چندین سال از عمر خود را در زندان گذرانید.

============================================

  • برگرفته و برگزیده از کتاب : سیر حکمت در اروپا

  • و رساله ی گفتار در روش راه بردن عقل رنه دکارت

  • جلد نخست

  • به نگارشِ محمد علی فروغی

  • فرهنگ فارسی معین جلد پنجم

============================================

این هر سه انسان یا دو اندیشه در دوره ی اسکولاستیکها (قرون وسطا) زندگی می کردند اگه دوست دارین که با نگاهِ اسکولاستیکی یا قرون وسطا بهتر و بیشتر آشنا بشید اینجا کلیک کنید.

شاگرد و آموزگار هم باشیم و شاد

 

 نویسنده :  بردیا

آشنايي با نگاه اسكولاستيكي به فرهنگ و ...

آشنایی با نگاه اسکولاستیکی به فرهنگ و …

چون در قرون وسطا بحث علمی و حکمتی تقریبا یکسره محدود  بود به آنچه در مدرسه های دَیر و کلیسا گفته می شد و آموزش و پرورش، دربند و زندانِ قیدهای مدرسه های نامبرده بود به این خاطر دستور بزرگانِ دین مسیح و مدرسه را به زبان لاتین اسکولا می گفتند. از این روهمه دانش و حکمت و خرد آن دوره را نسبت به اسکولا دانسته اند و آنرا اسکولاستیک (Scolastique) نامیده اند. دانش و حکمت اسکولاستیک سه ویژگی داشته که هر گاه این واژه گفته می شود آن سه ویژگی در نظر پدیدار می گردد که در زیر در پی می آید:

  • ویژگی نخست : نخست به گونه ای کلی پژوهش های علمی و حکمتی در مدرسه های قرون وسطا برای اثبات اصول دین و استوار ساختن عقیده ها بود ، نه یافتن راستی ها و حقیقتها تا آنجا که بزرگان دین آن زمان و مکان بی پرده می گفتند ایمان بر خرد برتر و مقدم است یعنی برای ایمان ، فهم و شناخت لازم نیست اول باید ایمان آورد سپس در صدد فهم و شناخت بر آمد چه تا ایمان نباشد شناخت به دست نمی آید بنابراین این کوشش پژوهشگرانِ مدرسه های قرون وسطا همه متوجه بود به اینکه خرد و دانش را خدمتگذار ایمان قرار دهند و دانش را با احکام دین سازگار نمایند و به دیدگاه آنان اصول دین که از سوی خداوند به انسان داده شده راستین و شک ناپذیر است و خرد را نرسد که بتواند آنها را انکار نماید.

  • ویژگی دوم : استقلال اندیشه و آزادی دیدگاه در کار نبود در آغاز کار پایه و اساس و پنداشت های همه بر نوشته های  کتابهای مقدس و احکام و آموزشهای بزرگان دین بود و هر کس که از آن آموزشها بیرون می رفت گرفتار تکفیر و زندان و آزار می گردید یا می بایست توبه و استغفار نماید و خواستار بخشش شود و آنچه را که گفته و نوشته انکار و نه نماید.و بسیارند کسانی که به خاطر پیروی نکردن از احکامِ بزرگانِ دین گرفتار بدبختی شده اند یا کشته می شدند یا زنده سوزانیده شده اند. و کتاب های بسیاری را فقط به خاطر اینکه مخالف اصول دین بوده اند سوزانیده اند. و پس از آنکه اهل تحقیق در چنین مدرسه هایی متوجه آموزشهای حکمای پیشین شدند و اندیشه های ایشان را با احکام اولیای دین موافق و همسو شاختند آموزشهای مزبور نیز همان کیفیت را پیدا کرد و برای نمونه اگر کسی نظری مخالف نظر ارسطو و می داشت کفر گفته بود. نتیجه اینکه تحقیق علمی به جای آنکه مبنی بر مشاهدات و تجربیات و ورزیدگی های خردمندانه ی به روز و مکان (Updated) باشد، همگی بر اساس گفته های پیشنیان بود. اندیشه های نو پدیدار نمی ساختند و اصول و راستی و درستی ها و حقیقتهای نو نمی جستند و تنها آموزشهای دانشمندان دین یا خرد و حکمت گذشته را راست و درست و شک ناپذیر می پنداشتند!

  • ویژگی سوم : چون نمی شد که اصول و مبانی علمی یا دینی مورد پرسش و پژوهش قرار گیرد ، قوه ی خرد و عقلی فقط به بحث کردن می پرداخت و همواره بازار بحث منطقی را گرم می داشتند و دل خود را به بازی با واژه ها خوش می کردند. موضوع بحث ها هم از این قرار بود : آیا دانش خدا افزایش پذیر هست یا نه ؟ آیا کبوتری که روح القدس به صورت او درآمد حیوان راستکی بود یا نه؟ عیسا را چگونه به دار کشیدند دست و پا و پهلویش را چگونه زخمی کردند و سپس چگونه دوباره زنده شد؟ آیا جای زخمها در او مانده بود یا نه؟ پیش از آفرینش انسان فرشتگان کجا بودند؟ حضرت آدم هنگام هبوط به چه قد و بالا و اندازه ای بود!؟

در مشرق زمین و کشور ما نیز رگه هایی از اصول اسکولاستیک به روشنی دیده می شود. کشورهای غربی به خاطر رفت و آمد با شرقیان شناخت و خردمندی را آموختند و آنان به زودی بساط اسکولاستیک را برچیده و وارد مرحله های نوین شده و هفت شهر دانش و علم را کشتند و ما هنوز اندر خمِ یک کوچه ایم.

============================================

  • برگرفته و برگزیده از کتاب : سیر حکمت در اروپا

  • و رساله ی گفتار در روش راه بردن عقل رنه دکارت

  • جلد نخست

  • به نگارشِ محمد علی فروغی

 نویسنده :  بردیا

 

معده اجتماعي و همگاني

معده اجتماعی و همگانی

  در افسانه های لافونتن و پیشینیان نوشته اند که مورچه هرگز آذوقه ی خود را به کسانیکه در هنگام زمستان گرسنه هستند نمی دهد و کم کم این اندیشه و فکر برای مردم پیدا شده که مورچه قرض نمی دهد.

   این افسانه ، درست است ، و مورچه قرض نمی دهد ، برای اینکه پیش شرط وام دادن این است که وام دهنده خواسته ی خود را از قرض گیرنده پس بگیرد و مورچه هنگامی که چیزی به دیگری داد هرگز خواستار پس گرفتن آن نمی شود ، آره مورچه بدون چشداشتی برای پس گرفتن ، قرض می دهد!

مورچه به اندازه ای بخشنده است ، که تا رفقا و دوستان او سیر نشوند ، هرگز از غذایی که در کیسه دارد استفاده نمی کند و نیاز او به غذا نیز ، خیلی کم می باشد.

در لانه هایی که ما برای آگاه شدن از شیوه ی زندگی مورچه ها در آزمایشگاهایمان می سازیم ، مورچه می تواند هفته ها و ماهها بدون غذا زندگی کند ، به شرط اینکه تا اندازه ای نم و رطوبت در لانه باشد.

مورچه هرگز برای خود زحمت نمی کشد ف بلکه برای دیگران رنج می برد ، و این کوششی که برای گردآوری آذوقه می نماید ، برای دوستان و همکاران و تخمها و نوباوگان و حتا دشمنان است.

چون این جانور به اندازه ای بزرگ و نوع دوست می باشد که حتا نسبت به دشمنان خود و آنهایی که برادران و فرزندان او را کشته اند نیز کمک می کند!

هنگامی که یک مورچه ،‌از کیسه ی خود به دیگران غذا می خوراند به گونه ای شاد می شود و لذت می برد ، که شاید ما از خوردن غذاهای خوشمزه و نوشیدنی های گوارا ، آن گونه لذت نمی بریم.

هنگامیکه یک مورچه به دیگری غذا می دهد ، شاخک های خود را باز می کند و سر را به سوی پسِ خود می برد و تمدد اعصاب می کند و احساس خوشی و راحتی و لذت ، چنان از چهره ی او آشکار است که ما با اینکه خیلی با این جاندار تفاوت داریم ، آگاه می شویم که او شاد و خوشحال است.

در سرزمین ما مورچه ی زرد رنگی وجود دارد که بدن او از فرط کمرنگی روشن است و من درباره ی مورچگان این آزمایش را کرده ام که کمی عسل سفید را به وسیله ی جوهر به رنگ آبی در می آورم و یکی از مورچه ها را کنار عسل می گذارم و این جاندار کیسه و شکم خود را از این عسل با جوهر آبی آمیخته ، پر می کند و به زودیِ زود رنگ کیسه ی او آبی می شود.

سپس به سوی مورچگان دیگر ، می رفت و سایر مورچه ها به او نزدیک می شدند و هر یک از آنها دهان خود را به دهان مورچه ی نامبرده می گذاشت و زمانی نمی برد که بدن سایر مورچه ها نیز آبی رنگ می گردید!

و هنگامی که مورچه ی نخستین همه ی غذای خود را به دیگران داده بود ، چنان خوشحالی می کرد و شاد می شد که من بی اختیار در خوشحالی و خوشی او شریک و همدل می شدم!

حتا در هنگام جنگ ، هنگامیکه سربازان دو گونه ی گوناگون  مورچه سرگرم کشتار همدیگر و جنگ با هم هستند ، دیده شده است که به سرباز گرسنه دشمن غذا داده اند و هنگامیکه سربازان دشمن سیر شدند دوباره جنگ شروع شده است.

   موریانه ها و زنبور عسل نیز برای غذا دادن به نوباوگان همینگونه کار می کنند و غذا را از شکم خود بیرون می آورند و به دهان بچه ها می گذارند.زنبورها و موریانه ها نیز ، همچون مورچه زحمت می کشند ، تا همنوع آنها از زحمت آنان استفاده نمایند ، و به طور کلی مانند این است که بین بزرگی و عظمت تمدن این سه حشره و معده و شکم همگانی و اجتماعی آنها رابطه ای وجود دارد.

هر سه گروه موریانه ، زنبور و مورچه ها دارای تمدن بزرگی از دیدگاه اخلاقی و نوع دوستی هستند! و می توان این گونه نتیجه گرفت که ویژگی های نیکوی این سه گونه حشره از همین معده اجتماعی و همگانی آنها سرچشمه می گیرد. و به وسیله این معده همگانی است که این حشره ها از زجمت کشیدن برای همدیگر لذت می برند.

اگر ما انسان ها هم دارای چنین عضوی بودیم ، زندگی ما به گونه ای دیگر می شد ، و بزرگترین خوشبختی و شادی ما این بود که ، بتوانیم همنوع خود را سیر کنیم و بهترین خوشی ما این بود که بتوانیم همونع خود را شاد کنیم و در همه ی عمر سختی می کشیدیم که برادرانو خواهران نوعی ما از سختی ها و زحمتهایمان برخوردار شوند.

بدبختانه ما معده ی همگانی نداریم و بر عکس دارای معده ی انفرادی و یگانه ی خاص خود هستیم و به همین خاطر ، فکر می کنیم که فقط ما یک نفر در جهان باید به خوشی زندگی نماییم!!!

این گوشزد در خور دقت است که هستی ، با این که انسانرا یک حیوان همگانی و اجتماعی آفریده است ،‌ برای زندگی همگانی و اجتماعی به او معده عمومی و همگانی و یا عضو دیگری که جانشین آن بشود نداده است…..ادامه دارد.

============================================

  • از کتاب مورچگان
  • نوشته ی موریس مترلینگ
  • برگردانِ ذبیح الله منصوری

============================================

نویسنده :  بردیا

واپسين نگاه به شخصيت و منشِ شمس

واپسین نگاه به شخصیت و منشِ شمس

به هر روی ، « منش و شخصیت شمس »  از کودکی با دو احساس ضدِ هم و همراه « خود کمتر بینی » و « خود برتر بینی » ، پرورش یافته است . این احساس ، در وی از سویی نیاز به خودسازی ، بزرگ گرایی و جستجوگری ژرف ، و از سویی دیگر ، پاسخگویی و مسئولیت رهبری مردمان ، و دستگیری از آنان را به شدت ، شکوفان ساخته است. شمس ، پیوسته دستخوش دو سوگرایی شدید احساس ناتوانی و توانایی ، شادی و اندوه ، نادانی و همه دانی بوده است. بنیان وجود شمس را بر پایه ی دو قطب در برابر هم  ، ساخته اند. جاذبه ی قدرت و شگفتی ناتوانی وی ، از ترکیب شگفت سرشت عصبی او ،‌مایه می گیرد. « تضاد درون شمس » ، هم او را ،‌ نیرو می بخشد ، و هم می فرساید. پیوسته در کشاکش ناامیدی و امیدش ، نگاه می دارد. او را می گریزاند و می تازاند. نوسان نیاز به سکون سختی و مردم گریزی را از سویی ، و هیجان انقلاب و دگرگونی انتقاد و نکوهش مردم گرایانه را ، از سویی دیگر ، در وی دامن می زند !

   انسان به ویژه انسانی با احساس مسئولیت رهبری ، انسانی همه گرا و اجتماعی است. منش وشخصیت شکوفان یک رهبر ، تنها هنگامی که به وسیله ی دیگران پذیرفته شود ، و آرمان وی ، هنگامی که به وسیله ی مردمان پذیرفته آید ، آنگاه است که آرام می یابد و خشنود می گردد. شمس از سوی مردمان ، مورد پذیرش نبود ، و از او بد برداشت می شد و درست وی را نشناختند و حتا ، او را راندند و خوار کردند و دشنام دادند. این وضعیت ، در منش عاطفی و مهرخواه و نیازمند به مهر ورزیدن شمس ، محیطی نامناسب پدید آورده است. او را در موقعیت دفاعی و پدافندی ، آزمایشی ، حمله و یورش و گریز پیوسته ، و در نتیجه ، نا استواری و بی قراری همیشگی قرار داده است. به گفته ی خود وی ، « شمس » را تنها یکبار ، در سراسر زندگی اش ، یک انسان راستین و بزرگ به نام مولانا به گونه ای کامل شناخت. و همین یکبار را هم مردمان نتوانسته اند ، برای وی ، باقی بگذارند !

تنها یک همنشینی بیست و هفت ماهه ، با چنین مردی ، پیوسته برای شمس ، آوارگی و خطر مرگ ، با پرهیز ، با گریز ، با احتیاط ، و با دلهره و خشم همیشگی ، همراه داشته است.

 به این خاطر ، « منش شمس » ، از نظر عاطفی ، مَنشی ناکام  ف خشمگین ، خود فرو خورده و بی قرار است.  شمس ، حتا از نظر تاریخ نیز « شخصیتی ستمدیده »  و تنها مانده است. باشد که این کاوش ، جبران تقصیری به پیشگاه این فرزند بزرگ و نگران ایران باشد ! و پیام وی سرانجام پس از هشت سده ، به آنان ، فرا در رسد که خود خواسته است !

====================================================

  • برگرفته از کتاب « خط سوم »

  • درباره ی شخصیت ، سخنان ، و اندیشه ی شمسِ تبریزی

  • نوشته یا گردآوری شده به وسیله ی دکتر ناصر الدین صاحب زمانی

  • چاپ نخست : مرداد ۱۳۵۱

  • چاپ هفدهم : نوروز ۱۳۸۰

نویسنده :  بردیا

آشنايي با مزدك و روزگار او

آشنایی با مزدک و روزگار او

مزدک از مانویان[۱] و پیروان زرتشت خورگان به شمار می رفت. آموزگار او زرتشت خورگان که از مردمِ فسا بود ، سالها در بیزانس (روم شرقی) به سر می برد ، و در آنجا با کتاب های فلسفی یونانی از جمله جمهوریت افلاطون آشنایی پیدا کرد و از آرمانشهر افلاطون تاثیر گرفت.

  اندیشه های زرتشت خورگان که بیشتر جنبه های اقتصادی  و همگانی (اجتماعی) داشت. که به وسیله ی شاگردش مزدک به مردم و جامعه ی ایرانی آگاهانده شد. زردشت خورگان شالوده ی آیین خود را پی ریزی کرد ، ولی مزدک مرد عمل بود و آیین نو را در میان توده ی مردم کرداری کرد و گسترش داد.

به خاطر خشکسالی هایی که در واپسین روزهای پادشاهی فیروز  (۴۵۹ تا ۴۸۴ میلادی)و نخستین روزهای آغازین فرمانروایی قباد ساسانی (۴۸۸ تا ۵۳۱ میلادی) در ایران پیدا شد مردم خشکسالی دیده به وسیله ی مزدک که مردی سخنور بود ، درخواستها و واخواست (اعتراض)های خود را به قباد ساسانی کردند. قباد که خواستار اصلاحاتی همگانی و همه گیر در ایران بود و از بیم موبدان و اشراف کشور جرات پرداختن به اینکار را نداشت.

در این زمان خودخواهی دینی مغان زرتشتی به حد خودسری دینی (Religious Anarchy) رسیده بود ، چنین وضعی به هیچوجه برخواسته از آیین زرتشت نبود ، قباد وجود مرد زبان آوری را همچون مزدک که هواخواهان بسیاری ار مردم بینوا و بیچاره داشت به نیکی گرفت و بر آن شد که بدست وی ثروتِ کشور را همگانی سازد. و به اصلاحاتی همگانی و همه گیر بپردازد. اما چون این کارها برای جامعه ی آن روز بسیار زود بود ، در برابر نفوذ موبدان و اشراف نتوانست بایستد و بدست آن دو گروه از پادشاهی برکنار شد و بار دیگر به یاری پادشاه هیتل ها (تیره هایی از چینی ها-فرهنگ معین) بر تخت فرمانروایی نشست. ولی این بار دیگر از مزدکیان پشتیبانی نکرد ، در واپسین روزهای پادشاهی قباد مزدکیان به دستور خسرو انوشیروان (۵۳۱ تا ۵۷۹ میلادی) سرکوب شده و به همراه رهبرشان مزدک کشتار شدند.

شورش مزدک واکنش شدید آن روزگار در برابر نظام اقتصادی آن زمان بود و به خاطر ستمهایی که از سوی موبدان و روحانیان و زمینداران  اشراف  بر مردم آن زمان می شد ، مردم به پیشوایی مرد زبان آور و دانشمند و خردمندی به نام مزدک که به خاطر مانوی بودن از موبدان زرتشتی دل خوشی نداشت ، سر به شورش برداشتند ، و خواستار حکومتی همگانی و اشتراکی شدند و مذهب اشتراکی را به وجود آوردند.

مزدک می گفت زمین و آب از آن خداست و باید بین همه ی مردم مشترک و همگانی باشد ، و باید همه به گونه ای یکسان از آن بهره مند شوند ، دیگر اینکه زن و مال باید بین مردم مانند زمین و آب و هوا همگانی و مشترک باید باشد. او می گفت کسی حق ندارد که بر پایه ی ثروت و نیرو ، زنان را همچون حیوان در قفس حرمسرا بیفکند ، و دیگران را از داشتن یک زن محروم سازد ، بلکه زن و بهره مندی از او حق همه ی مردان است.

به راستی و درستی که مزدک شورش بزرگ بینوایان و کشاورزان خاور نزدیک در آغاز قرون وسطا بود که  شورش او به شورشها ونهضت هایی از این دسته در کشورهای دیگر انجامید.

وجه اشتراکی که بین اندیشه های مزدک و افلاطون در کتاب جمهوریت او دیده می شود ، آنستکه افلاطون به این اندیشه است که « دلیل نابرابری در جامعه آز و زیاده خواهی مردم و زرپرستی ایشان است. مردم به زندگی ساده قناعت نمی کنند و سودپرست سودجو و حسود هستند. از آنچه خود دارند زود سیر می شوند ، و در آتش حسرت آنچه ندارند می سوزند.آنان به ندرت چیزی را می خواهند که مالِ دیگران نباشد. در نتیجه گروهی به زمین و مالِ دیگران می تازند و ثروت های زمینی تولید رقابت می کند و جنگ در می گیرد.

مزدک فلسفه ی اشتراکی را به درستی و راستی از دو هم میهن ایرانی خود زرتشت خورگان (درست دین) و گئوماتای مغ گرفته است.درباره ی زرتشت خورگان در بالا سخن گفتیم ولی کئوماتای مغ که در سال ۵۲۲ پیش از میلاد مسیح بر کمبوجیه پسر کوروش شورش کرد ، همین اندیشه ها در در سر می پرورانید. کئوماتا نیز مانند مزدک مردی دیندار بود ، و مردم ایران را از بت پرستی بازداشت ، و از بت خانه ها آتشکده ساخت ، و اصلاحات همگانی و همه گیر را با دینداری و خداشناسی بیامیخت.

گئوماتا و مزدک هر دو از مغان بزرگ دین به شمار می رفتند ، گئوماتا در بیست و نهم سپتامبر سال ۵۲۲ پیش از میلاد مسیح  به وسیله ی داریوش به یاری بزرگان پارس با نیرنگ و فریب دستگیر و به زندگیش پایان دادند و پس از او کشتار بزرگی در بین مغان هم اندیشه ی با گئوماتا انجام شد.

—————————————————————–

[۱]- توی این ایمیل به اندیشه مانی نمی پردازم. ولی مانی هم به خاطر سخن چینی کرتیر (Kartir) که موبد موبدان زرتشتی بود ، مورد خشم بهرام اول ساسانی قرار گرفت ، و در روز دوشنبه ، بیست و ششم فوریه سال ۲۷۷ میلادی ، به فرمان آن پادشاه کشته شد ، و پوست او را کنده و پر از کاه کردند و به دروازه ی جندی شاپور بیاویختند ، چنانکه تا دوره ی اسلام آن دروازه را دروازه ی مانی می خواندند. کلیسای مسیحیت در همه جا مانوی ها را کافر خواندند و حتا حکم کشتار آنها را هم داد. پیروان مانی به هر کجا که می رفتند خود را با شرایط زمان و مکان سازگار می کردند به گونه ای که در ایران خود را زرتشتی و در روم و غرب خود را مسیحی و رد شرق خود را بودایی می خواندند. از این خاطر اصلاحات مذهبی این سه دین بزرگ جهان در آثار مانوی فراوان است.

=====================================

  • برگرفته ای از کتاب « خلاصه تاریخ ادیان در دینهای بزرگ »

  • نوشته دکتر محمد جواد مشکور

  • فرهنگ فارسی معین

  نویسنده : بردیا

افلاطون و ماركوس اورليوس

افلاطون و مارکوس اورلیوس

  در بزم حکمت و خرد « گدا با شهنشه روبرو نشیند». اپیکتیتوس بنده و بَرده بود و مارکوس اورلیوس از امپراتورهای ذیشانِ روم است. که در سده ی دوم پس از زادروزِ مسیح زیسته و پادشاهی کرده است.(همزمان با دورانِ پایان گرفتن اشکانیان در ایران) و مذهب و شیوه ی او همان شیوه ی رواقیان بوده است. به راستی که مارکوس اورلیوس آرزوی افلاطون بود که به گل و میوه نشست که افلاطون می گفت پادشاه باید حکیم و دانشمند و خردمند باشد.که مارکوس اورلیوس نیز فرمانروایی خردمند و حکیم بود.[۱] سراسر زندگانی را بر طبق اصول حکمت و آگاهی به سر برده و اداره ی کارهای کشوری را نیز بر اساس همان اصول نموده است. مسئولیت و پاسخگویی فرمانروایی را بر حسب تکلیف ادا می کرد و به درستی زندگانی را در اشتغال و سرگرم بودن با حکمت می دانست. کتاب ارزشمند و گران سنگی از او به یادگار مانده است که به زبان یونانی نوشته است نام آن کتاب که مجموعه ای از اندیشه ها و گوشزدها است اینست : « درباره ی خود» اما اورلیوس  به دستور «سنکا» ی خردمند نفس خود را همواره بازخواست می کرده که چه کردی؟ چه دردی را درمان نمودی؟ چه زخمی را مرهم نهادی؟ کدام عیب را از خود دور ساختی؟ چه پیشرفت و بهبودی به خود دادی؟ و جانِ سخن او اینست که انسانها با همه ی جهان در ارتباط اند و هستی و حیات اگر معنی دارد اینست که هر فردی خود را جزءِ کل بداند.

از سخنان اندیشمندانه ی او اینست که من دو میهن دارم. به این خاطر که مارکوس اورلیوس هستم میهنم و سرزمینم کشور روم است. و به این خاطر که انسانم میهنم و سرزمینم جهان است و خوبی و نیکی آنست که برای این هر دو میهن سودمند باشد و عمل اخلاقی مردم آنست که جنبه ی کلی و همگانیِ ایشان آشکار شود و بر این باور باشند که همچنان که درخت بدون خواستی و منظوری به مردم میوه می دهد انسان هم باید بی توجه و چشم داشتی وجودش برای دیگران سودمند باشد.

—————————————————

[۱]- نظریه افلاطون در مورد سیاست: حکمت و خرد بی سیاست سودمند نیست و سیاست و اخلاق را از یک سرچشمه می پندارد و هر دو را با هم و نه جدا از هم برای خوشبختی نوع بشر سودمند و واجب می داند.افلاطون در سده ی چهارم و سوم پیش از زادروز مسیح زندگی کرد و این نظریه را در همین دوران مطرح کرد و مارکوس در سده ی دوم پس از زادروز مسیح در جایگاه قدرت و فرمانروایی این نظریه را عملی و کرداری کرد. فاصله ی زمانی بین افلاطون و مارکوس(زمان مطرح کردن یک نظریه به وسیله ی یک انسان در نقش و نگارِ افلاطون تا عملی و کرداری شدن آن به وسیله ی انسان دیگری در نقش و نگارِ مارکوس اورلیوس) نزدیک به ۶۰۰ یا ۷۰۰ سال می باشد!-بردیا گوران

============================================

  • برگرفته و برگزیده از کتاب : سیر حکمت در اروپا

  • و رساله ی گفتار در روش راه بردن عقل رنه دکارت

  • جلد نخست

  • به نگارشِ محمد علی فروغی

============================================

 

نویسنده : بردیا