نشست های هفتگی: سه گانه متریکس- ۱۸ مهر ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۸۵.۰۷.۱۸سه گانه متریکسدلارام
درود

نشست به روزگار ۸۵.۰۷.۱۸ نیک اندیشان با به ترتیب گرد هم آمدن همراهان سمیه ، قاسملو ، سارا ، حمید ، بردیا ، ساسان ، سیاوش ، پویا و با تاخیر قابل توجه همراهان الهام و دلارام در ساعت ۵:۳۶ به دبیری دلارام آغاز گشت.

موضوع اصلی نشست  سه گانه متریکس بود.

در آغاز آیین نشست خوانده شد.

پویا و بردیا از دبیر این نشست (دلارام) وقتی ۲ دقیقه ای خواستند. به این ترتیب پویا به عنوان جانشین موقت مسوول گروه از وقت خود برای هدیه دادن کتابی با نام “بهترین داستانهای کوتاه” از”ارنست همینگوی” برای روز تولد سارا به وی بهره برد.

سخن نغز

سمیه در ۱۰ دقیقه وقت در نظر گرفته شده برای بخش سخنان زیبا ،از کتاب پیامبر دیوانه نوشته نویسنده ی نامدار جبران خلیل جبران جمله هایی دلنشین و ژرف را برای همراهان خواند.

 

سیاوش در ۲۰ دقیقه وقت در نظر گرفته شده برای معرفی کتاب ، همراهان را با کتابهای “نکته های کوچک زندگی” نوشته “اچ جکسون براون” و “هنر فکر کردن” نوشته “ارنست دینه” آََشنا کرد.

 

بردیا در ۲ دقیقه وقت درخواستی خود از گردآوری شماره ۲ نشریه نیک اندیشان از باشگاه گاهنامه خبر داد.

 

در وقت پذیرایی و سفارش خوردنی و نوشیدنی نیز همراهان با نوشتن جمله هایی زیبا و به یاد ماندنی و خط خطی کردن صفحه های اول و کناره های کتابِ هدیه داده شده به سارا به خاطر روز تولدش ،به هستی در آمدنش را دوباره به او تبریک گفتند.

بحث سه گانه متریکس

در ساعت ۶:۳۰ دبیراین نشست(دلارام) آیین گفت و شنود که در بردارنده نکته های مهمی از تمرین احترام و گفتن و شنیدن و با هم بودن و نظم می باشد را خواند. و بدین ترتیب مهمترین بخش نشستهای هفتگی با موضوع “سه گانه متریکس” که در بخش بحثهای پیشنهادی وب سایت نیک اندیشان مطر شده بود، آغاز گشت.

 

در آغاز حمید کمی ازگفته ها و شنیده های دو نشست گذشته برای همراهان گفت و در ادامه نیز توضیحی درباره فیلم سوم Reloaded داد. اندیشه های زیر در این گفت و شنود(بحث) به میان کشیده شدند.

 

در جهان متریکس کسی که هدفی در جهت متریکس نداشته باشد پاک می شود ولی برخی افراد خود را از خطر حذف شدن و مرگ دور نگه می دارند.

 

از نئو و اسمیت که به ترتیب نماد نیکی و بدی بودند سخنها رفت و این اندیشه مطرح شد که اسمیت نقطه ی روبرو و متضاد نئو است و هر دو قدرتی برابر و وابسطه به هم دارند که اگر یکی از بین برود آن یکی هم از بین می رود.و این دو در نبرد همیشگی با هم هستند.

 

از دوری کردن نئو در بازتولید خشونت و جنگ صحبت شد و اینکه او برای به هستی در آوردن آشتی بزرگ به سراغ ایزدماشین ( یک کارکتر در فیلم متریکس) می رود و با او برای آشتی و صلح به مذاکره می کند.

 

نئو(نیکی) به اسمیت (بدی) اجازه ورود به خویشتن خویش را می دهد و بدین ترتیب هر دو در خویشتن خویش ناپدید می شوند و این چنین از میدان نبرد نیکی و بدی (کالبد به جا مانده) گل نیلوفر آبی که نماد گذشتن از دروازه نیروانای اندیشه بودایی است جوانه می زند و سر بر می آورد.

فرضیه تکامل

از فرضیه تکامل صحبت شد و روان شدن دگرگونی در جهان و اجزایش در جهت همراهی با محیط و تکاملش صحبت شد.

 

از نظم و بی نظمی صحبت شد اینکه در پس هر بی نظمی یک نظم می آید و بازهم برای ارتقا یافتن به نظمی بهتر نیاز به یک بی نظمی دیگر است و پس از آن نظم بهتر می آید.

 

کارهایی را که دوست داریم یا دوست نداریم را انجام بدهیم تا بتوانیم بی نظمی ها و نظم های در سایه مانده را به روشنایی آگاهی اکنون درآوریم.شاید آنها نظم بهتر فرداروز ما باشند.

 

انسانهای بزرگ در جامعه های بسیار بیمار آشکار می شوند. اگر آن جامعه ها بیمار نبودند نیاز به ظهور یک انسان(های) بزرگ برای چاره سری یک مشکل بزرگ نبود.

 

خوبی و بدی به ما حق گزینش می دهند.

 

خوبی و بدی هر دو به یک اندازه حق ماندگاری دارند و به اسمیت (کارکتر منفی فیلم متریکس) نیز با نگاه نیک بنگریم.

 

به دایره نیمی سپید و نیمی سیاه که نشانه نیکی و بدی (روشنایی و تاریکی) است اشاره شد. که پیوسته با همدیگر ،بودش دارند.

 

به اندیشه ژرف بودایی گل نیلوفر آبی و مرداب بسیار بدبو و زشت که این گل زیبا و خوشبو از آنجا می روید اشاره شد.

 

برنامه نشست آینده

کتاب : پویا

سخن زیبا : دلارام

دبیر : سارا

 

شاگرد و آموزگار و همراه هم باشیم

 

بردیا

 

یک گوشزد و یادآوری:

 

یکی از مسوولیت های دبیر هر نشست نوشتن به هنگام گزارش از نشست دبیری خویش می باشد. به هر حال مسوولیتهای دبیری که در آیین نامه نیک اندیشان نوشته شده است پیش از آن که به آیین گروه و یک قانون و پیمان تبدیل و دگرگون شود نیاز گروه و همراهانش برای تمرینِ و مشق خودسازی بوده است که یکی از راه های خودسازی ، همین مسوولیت پذیری می باشد. اینکه اگر من نوعی دبیری یک نشست را می پذیرم بایستنی است که مسوولیت نوشتن گزارشش را هم بر عهده بگیرم.به هر روی تاثیر ژرف این مسوولیت پذیری متوجه خود فرد است و بس.

 

به همین خاطر مورد ۵ام از بند ج ماده ۱۲ آیین نامه گروه نیک اندیشان که در زیر در پی می آید درموردهایی این چنین اجرا می شود:

چنانچه دبیر،گزارش نشست را در وب سایت گروه وارد نکند یک جلسه از حق دبیری خود محروم می شود.

بردیا

نشست های هفتگی: ادامه سه گانه ماتریکس – ۱۱ مهر ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۱۱ مهر ۱۳۸۵ادامه سه گانه ماتریکسحمید
جلسه با حضور سارا ، مهدیه ، بردیا ، حمید ، سیاوش ، مهدی، شهاب ، سمیه، سینا و پویا در ساعت پنج و بیست دقیقه آغاز شد .

موضوع اصلی در ادامه بحث سه گانه ماتریکس بود . ابتدا آیین نشست خوانده شد .

سینا در ابتدای جلسه ۲ وقت دو دقیقه ای درخواست کرد و بعد خود ، سخن نغز را که از کتاب (( سکون سخن می گوید)) ، نوشته اکهارت تول ، انتخاب کرده بود برای همراهان خواند . جملات انتخابی سینا بصورت اتفاقی انتخاب می شدند ولی در ادامه گزارش خواهیم دید که این جملات همسو با موضوع بحث بوده است !

 

و اینک جملات کتاب :

 

* یک استاد معنوی حقیقی بمعنای عام کلمه مطلبی ندارد که به شما بیاموزد . اطلاعات ، باورها یا عقاید رفتاری تازه و هیچ چیز دیگری ندارد که به شما بدهد یا بیافزاید . تنها نقش چنین استادی این است که یاریتان نماید تا حجاب جدا کننده خود را از حقیقت وجود و آنچه در اعماق وجودتان می دانید بدَرید . استاد معنوی از آن بُعد عمیق درونی که آرامش است پرده بر می دارد و آن را برای شما آشکار می کند .

 

* ذهن بی وقفه نه تنها در پی غذا برای فکر است بلکه در جستجوی هویت ، یعنی مفهوم خود است. به این ترتیب منیّت بوجود می آید و پیوسته خودش را از نو می آفریند.

 

*هنگامی که از استاد بودایی خواستم تا معنای عمیق آیین بودا را شرح دهد گفت : ((بدون خود مساله ای وجود ندارد)) – توضیح سینا : (( به سکون رسیدن را بمعنی بدون خود گرفته )) _

 

* در ظاهر بنظر می رسد که لحظه حال فقط یکی از لحظات بیشمار است . ظاهرا هر روز عمر از هزاران لحظه تشکیل شده است که رویدادهای گوناگون در آنها روی می دهند اما اگر عمیقتر بنگریم ، آیا همیشه فقط یک لحظه نیست ؟ آیا زندگی همواره فقط همین لحظه نیست ؟

 

* حیاتی در تو وجود دارد که می توانی نه تنها آن را فقط در سر بلکه با همه وجودت حس کنی . در آن حضوری که در آن از فکر کردن بی نیازی یکایک سلول هایت زنده هستند با این حال در آن حالت اگر بدلیلی واقعی تفکر لازم باشد فکر وجود خواهد داشت . در آن حالت هم ذهن می تواند عمل کند . و هنگامی که شعور برتر یعنی وجود تو از ذهن استفاده کند وخودش را از آن طریق ابراز نماید ذهن عالی عمل می کند .

 

* تو دانستن هستی ، نه وضعیتی که دانسته می شود

 

* قلمرو آگاهی بسیار گسترده تر از آن است که برای فکر قابل تصویر باشد . هنگامیکه دیگر به همه افکارت معتقد نیستی از فکر به بیرون گام می نهی و روشن می بینی که تو فکر کننده نیستی .

 

* بیداری معنوی ، بیدار شدن از رویای فکر است .

 

* آزادی حقیقی و پایان دادن به رنج زندگی کردن به گونه ای است که گویی تو خودت هر آنچه را که در این لحظه احساس یا تجربه می کنی بطور کامل انتخاب کرده ای . این اتحاد درونی با حال ، پایان رنج بردن است .

 

* هنگامی که به آنچه هست بله می گویی با قدرت و شعور زندگی هماهنگ می شوی فقط در آن هنگام می توانی مامور ایجاد دگرگونی های مثبت در جهان گردی .

 

 

سپس حمید در بخش معرفی کتاب ، کتاب (( ماتریکس ، مکاشفه قرن )) را که فیلنامه و رمز گشایی فیلم سه گانه ماتریکس بود برای همراهان معرفی کرد . و همینطوردرباره فیلنامه قسمتهای دوم و سوم فیلم که هر کدام کتابهای جداگانه ای بودند توضیحات مختصری داد.

این کتاب ترجمه ای است از کتاب ” هنر ماتریکس ” که در ایران توسط سارا صفاتی و فرهاد ارکانی به فارسی ترجمه شده است . انتشارات مس این کتاب را در سال ۱۳۸۰ و جلد های دوم و سوم آن را بترتیب در سالهای ۸۲ و ۸۴ منتشر کرده است .

 

با توجه به اینکه بحث جلسه در مورد همین فیلم سه گانه ماتریکس بود ، تصمیم گرفته شد که بخشهایی از فیلمنامه خوانده شود که همراهانی که فیلم را ندیده اند با حال و هوای فیلم بیشتر آشنا شوند.

 

قسمتهایی از فیلمنامه سه گانه ماتریکس :

داخلی – آپارتمان نیو

نیو روبروی مونیتور خوابیده است و در حال گوش کردن به موسیقی است . کامپیوتر به اینترنت وصل است و در حال جستجو _ احتمالا درباره مورفیوس ، چون روی صفحه برای یک لحظه عکس مورفیوس را می بینیم_ . ناگهان صفحه پاک می شود و پیغامی روی صفحه مونیتور ظاهر می شود :

– بیدارشو نیو ، ماتریکس تو را در اختیار دارد

 

نیو : چی شد ؟ این چه کوفتیه ؟

 

نیو دکمه کنترل و ایکس را می فشارد ، روی صفحه مونیتور پیغام جدیدی ظاهر می شود :

– خرگوش سفید را دنبال کن

نیو( با تعجب تکرار می کند ) : “خرگوش سفید را دنبال کن”

نیو دو بار دکمه اسکیپ را می زند و بعد پیغام دیگری ظاهر می شود :

– تق تق نیو

در همین لحظه کسی در ِ آپارتمان نیو را می کوبد. نیو از جا می پرد . بار دیگر نگاهش را به صفحه مونیتور بر می گرداند ولی صفحه خالی است . دوباره صدای در می آید . نیو در حالی که هنوز کمی گیج است ، از جایش بلند می شود .

نیو : کیه ؟

چوی : منم ، چوی

نیو : دو ساعت دیر کردی

چوی : می دونم ، تقصیر این شد

به دوست دخترش که لبخندی زورکی بر لب دارد اشاره می کند .

 

 

نیو : پول را آوردی ؟

چوی: دو هزار چوق

نیو: یه لحظه صبر کن

 

نیو در را می بندد . از یک گنجه دیواری کتابی را بیرون می کشد . کتابی از ” ژان بودریلارد” به نام              ” مشابهت ها و شبیه سازی ها” . کتاب را باز می کند . کتاب تو خالی است و درون آن تعدادی سی دی کامپیوتری جا سازی شده است . یکی از سی دی ها را بر می دارد و بسته اسکناس را جایش می گذارد . در را باز می کند و دیسک را به چوی می دهد .

چوی : سبحان الله ، توی منجی منی پسر ! عیسی مسیح خصوصی من !

 

.

.

چوی : چته مرد ؟ انگار رنگ و روت پریده …

 

نیو: نمی دونم …کامپیوترم…

 

نیو : تا حالا شده این حس رو داشته باشی که مطمئن نباشی که بیداری یا هنوز داری خواب می بینی ؟

 

چوی : همیشه ! بهش میگن مسکالین _ نوعی ماده مخدر توهم زا _ تنها چیزی که میشه باهاش تو آسمونا پرواز کرد

 

چوی : به نظرم لازمه خودتو از پریز بکشی بیرون و یه کم استراحت کنی! تو چی فکر می کنی دژور ؟ چطوره با خودمون ببریمش ؟

دژور: حتما

نیو: نه ، نمی تونم … فردا باید برم سر کار

دژور: بی خیال ! شرط می بندم بهت خوش می گذره

نیو نگاهی به دژور می اندازد و روی بازوی دژور یک خرگوش سفید کوچک می بیند

دوربین روی خالکوبی خرگوش روی بازوی دختر زوم می کند

 

 

نیو: باشه ، حتما

 

.

.

.

مورفیوس : فکر می کنم الان باید یه جورایی احساس آلیس رو داشته باشی … از سوراخ خرگوش قل خوردی افتادی پایین ، نه ؟

 

نیو: میشه گفت

مورفیوس : می تونم اینو از تو چشمات بخونم . تو نگاه مردی رو داری که اونچه رو می بینه باور می کنه چرا که تصمیم گرفته بیدار بشه در واقع خیلی هم دور از حقیقت نیست … به تقدیر اعتقاد داری نیو ؟

 

نیو : نه

مورفیوس : چرا نه ؟

نیو: چون من خوشم نمیاد فکر کنم زندگیم تحت اختیارم نیست .

 

مورفیوس: من دقیقا می دونم منظورت چیه

 

مورفیوس : بذار برات بگم چرا اینجا هستی .تو اینجا هستی چون چیزی رو می دونی . چیزی که می دونی قابل توصیف نیست اما تو احساسش می کنی . تمام عمر احساسش کرده ای . این که یک جای کار این دنیا اشکال داره … نمی دونی اشکال از کجاست ولی می دونی که یه چیزی هست . چیزی که مثل خوره به جونت می افته و دیوونت می کنه .این همون احساسیه که تورو به اینجا و پیش من کشونده .می دونه راجع به چی حرف می زنم؟

 

نیو : ماتریکس ؟

مورفیوس : می خوای بدونی اون چیه ؟

نیو آب دهانش را قورت می دهد و سرش را تکان می دهد

مورفیوس : ماتریکس همه جا هست .دور تا دور ما .حتی در همین اتاق . می تونی از پنجره یا از تلوزیون ببینیش. تو اداره یا کلیسا احساسش می کنی، یا وقتی که داری مالیات میدی… اون دنیایی هست که جلوی چشمات رو گرفته تا از دیدن حقیقت محروم باشی.

نیو : کدوم حقیقت ؟

مورفیوس : این که تو یک برده ای نیو ، مثل بقیه . تو در قالب محدود و از پیش تعیین شده با غل و زنجیر متولد شده ای و قادر نیستی چیزی رو بچشی ، بو بکشی ، یا لمس کنی … زندانی که ذهنت رو به اسارت گرفته .

.

.

.

مورفیوس : این کشتی منه ، بختنصر. یه هاور کرافت

.

.

داخلی – عرشه اصلی

همه جمع هستند . ما از دید نیو به اطراف نگاه می کنیم

مورفیوس: اینجا عرشه اصلیه.

نیو سرش را خم می کند و نوشته های روی پلاکارد فلزی بسیار کهنه و پوسیده ای را می خواند :

بختنصر

مارک ۳ – شماره ۱۱

ساخت آمریکا

سال ۲۰۶۹

*توضیح : در انجیل مرقس باب ۳ ، آیه ۱۱ می خوانیم : کسانی که گرفتار ارواح پلید بودند ، وقتی چشمشان به او می افتاد در مقابلش به خاک می افتادند و فریاد بر آورده می گفتند : تو فرستاده خدا هستی !

( در این فیلم هیچ چیز بی دلیل نیست حتی شماره پلاک یک هاور کرافت!)

مورفیوس : این هسته مرکزی است . یعنی جایی که ما سیگنال های مخفی مون رو انتشار میدیم تا بتونیم به درون ماتریکس نفوذ کنیم.

بیشتر افرادمو می شناسی

ترینیتی بلند می شود و به نیو نگاهی می اندازد

مورفیوس: ایپاک… سوییچ… و سایفر

سایفر: سلام

و اونهایی که نمی شناسی ؛ “تنک” و برادر بزرگش دوزر”… این کوچیکه هم که پشت سرت ایستاده ماوس ِ

.

.

.

داخلی _ سازوار

نیو در فضایی خالی و سراسر سفید ایستاده است .

.مورفیوس: اینجا سازواره است

نیو که غافلگیر شده ، نگاهی به اطراف می اندازد و مورفیوس را چند متر آنطرف تر می بیند . لباس و سر و وضع هر دویشان تغییر کرده است.

مورفیوس : این برنامه است که ما بار گذاری کرده ایم . ما می تونیم هر چیزی ، از لباس ، اسلحه ، تجهیزات و برنامه های آموزشی رو از همین جا بارگذاری کنیم … هر چه که بخواهیم .

نیو : ما الان داخل یک برنامه کامپیوتری هستیم ؟

نیو: یعنی این واقعی نیست

مورفیوس : چه چیزی واقعیه ؟! تعریف تو از واقعی بودن چیه ؟ اگه منظورت اون چیزیه که با حواس پنج گانه ات درک می کنی ، اون چیزی که می چشی ، بو می کشی یا می بینی ، همه و همه چیزی نیست جز یه سری سیگنال الکتریکی که مغزت اون ها را ترجمه و تفسیر می کنه .

.

.

.

مورفیوس : به صحرای حقیقت خوش آمدی

*توضیح : “صحرای حقیقت” ، برگرفته از کتاب “مشابهت ها و شبیه سازیها” اثر ژان بودریلارد فیلسوف معاصر فرانسوی است . برادران واچفسکی ایده اصلی این داستان را از این کتاب گرفته اند . ضمن اینکه ما این کتاب را در اوایل فیلم ، جایی که نیو سی دی ها را از درون یک کتاب تو خالی بیرون می آورد   می بینیم . متوجه نشدید ؟ پس یکبار دیگر با دقت نگاه کنید! ضمنا نیو کتاب را از فصل نیهیلیسم باز می کند

.

.

مورفیوس : کشتگاه ها ، نیو . کشتگاه های بی پایان … نوع بشر دیگر متولد نمی شه . اون ها ما رو در مزارعشون کشت می دن

دورنمای هراس آوری از یک کشتگاه جنین و ماشین های مکنده را می بینیم

 

مورفیوس : من تا مدت ها این حقیقت را باور نمی کردم تا این که کشتگاه ها را با به چشم خودم دیدم … من دیدم که چطور مرده ها را به نوعی سرم خوراکی برای تغذیه زنده ها تبدیل می کنند . من این حقیقت وحشتناک را دیدم و باور کردم .

دوربین عقب می رود تا جاییکه از صفحه تلویزیون بیرون آمده و دوباره به سازواره برمی گردیم .

داخلی _ سازواره

مورفیوس : ماتریکس واقعاً چیه ؟کنترل … مورفیوس : ماتریکس دنیای خیالی ساخته کامپیوترهاست و هدف از ساختن اون نظارت بی وقفه بر انسان هاست تا سرانجام ما رو تبدیل به این کنه …

مورفیوس باتری را که در دست دارد جلوی چشمان نیو می گیرد . نیو دیگر نمی تواند تحمل کند . سرش به دوران افتاده و خشم وجودش را فرا گرفته است.

.

.

.

مورفیوس : من سعی دارم ذهنت را آزاد کنم نیو.اما تمام کاری که از دستم برمیاد اینه که راه رو بهت نشون بدم . در نهایت این تویی که باید در اون قدم بگزاری.(توجه کنید به اولین جمله ای که سینا در بخش سخنان زیبا برای همراهان خواند)

.

.

.

پسرک بودایی : تلاش نکن قاشق را خم کنی، جون غیر ممکن هست.در عوض سعی کن حقیقت رو دریابی

نیو : چه حقیقتی؟

پسرک بودایی : قاشقی وجود ندارد

نیو : قاشقی وجود ندارد؟

پسرک بودایی :آنگاه خواهی فهمید که این قاشق نیست که خم می شود، این تویی و تنها تویی

.

.

.

اوراکل : بیا تو

داخلی _ آشپزخانه

اوراکل دستمال به دست ، کنار اجاق گاز نشسته است.

اوراکل : می دونم که نیو هستی … بهت میاد

نیو : شما اوراکل هستین ؟

اوراکل : بینگو! اون جوری نیستم که انتظارشو داشتی ، نه ؟ تقریبا درست شد . بوش که خوبه ، نیست؟

اوراکل :اگه ازت می خواستم بشینی ، این کار رو نمی کردی … نگران اون گلدون هم نباش

نیو برمی گردد تا نگاهی به اطراف بیاندازد اما آرنجش به گلدانی که روی میز است می خورد . گلدان به زمین می افتد و تکه تکه می شود . نیو دستپاچه می شود

اوراکل : اون گلدون !

نیو : متاسفم

اوراکل : گفتم که نگرانش نباش! به یکی از بچه ها می گم درستش کنه .

نیو : از کجا می دونستی ؟

اوراکل سینی شیرینی ها را روی یک زیرقابلمه ای چوبی می گذارد تا از دو طرف هوا بخورد .

 

اوراکل : چیزی که باید فکرت رو مشغول کنه اینه که اگه من چیزی نگفته بودم ، بازم می شکستی اش؟

اوراکل لبخندزنان سیگاری روشن می کند و روی یک صندلی می نشیند.

.

.

 

اوراکل : تو می دونی چرا مورفیوس تورو پیش من آورده ؟

نیو سرش را تکان می دهد

اوراکل : خوب ؟ خودت چی فکر می کنی ؟ فکر می کنی که برگزیده هستی ؟

نیو : نمی دونم

اوراکل به قاب چوبی باریکی که بالای سر در آشپزخانه نصب شده اشاره می کند

اوراکل : می دونی معنیش چیه ؟ به زبان لاتینه … یعنی “خودت را بشناس”

اوراکل : می خوام رازی رو بهت بگم. برگزیده بودن درست مثل عاشق بودنه. هیج کس نمی تونه بهت بگه که عاشق شدی .تو اون رئ در بند بند وجودت احساس می کنی

اوراکل : بهتره یه نگاهی بهت بندازم

 

او چشم ها و گوش نیو را بررسی می کند و غدد لنفاوی گردنش را لمس می کند .

اوراکل : دهنت رو باز کن بگو “آ”

و سپس نگاهی به کف دستهای نیو می اندازد .

 

اوراکل : خیلی خب ! حالا من باید بگم ” هوم، خیلی جالبه ! ولی… ” بعد تو می گی …

نیو : ولی چی ؟

اوراکل : حتما تا حالا فهمیدی می خوام چی بگم .

نیو : من برگزیده نیستم .

اوراکل : متاسفم پسرم . تو توانایی اش رو داری اما انگار منتظر چیزی هستی .

نیو : منتظر چی ؟

اوراکل : زندگی بعدیت !… شاید . کی می دونه ؟ روزگار اینجوری می گذره دیگه .

 

اوراکل به سراغ شیرینی های کنار پنجره می رود . نیو ناگهان به خنده می افتد .

 

اوراکل : به چی می خندی ؟

اوراکل : می دونم . بیچاره مورفیوس … بدون اون ما از دست می ریم .

نیو : منظورتون چیه بدون اون ؟

 

اوراکل سکوت می کند و به چشمان نیو خیره می شود

اوراکل : مطمئنی می خوای اینو بشنوی ؟

نیو سر تکان می دهد

اوراکل : مورفیوس به تو ایمان داره نیو . نه من ، نه تو و نه هیچ کس دیگه ای اون متقاعد کنه که غیر اینه . او کور کورانه باور داره که سرانجام باید زندگی خودش رو قربونی کنه تا زندگی تورو نجات بده .

نیو : چی ؟

اوراکل : تصمیم نهایی با توئه . در یک طرف زندگی مورفیوس قرار داره و در طرف دیگه زندگی خودت . یکی از شما ها باید بمیره… کدوم یکی؟ بستگی به تو داره .

 

نفس نیو بند می آید

اوراکل : متاسفم فرزند. واقعا متاسفم . تو روح پاکی داری و من از دادن خبرهای بد به آدم های خوب متنفرم . اما نگران نباش ، همین که پات رو از این در بذاری بیرون حالت بهتر می شه و یادت میاد که هرگز به تقدیر و این جور چیزها اعتقاد نداشتی … زندگی تو تحت اختیارته ، یادت که میاد ؟

این سکانسها ، مهمترین سکانسهای فیلم بودند که با هم دیدیم . ضمنا شما در این کتاب می توانید پاسخ پرسشهای احتمالی خود را راجع به فیلم پیدا کنید و نکات تازه ای از آن بیاموزید .

 

بعد از معرفی کتاب ، سینا توضیحاتی درباره روند پیشرفت شاخه اصفهان داد و همچنین پیشنهاد کردن که همراهان لوگویی برای گروه طراحی کنند .

 

بعد قسمت خوب نشست یعنی پذیرایی انجام شد که حدود نیم ساعت طول کشید تا همراهان رضایت بدهند که دست از خوردن بکشند!

 

در ادامه جلسه در مورد فیلم ماتریکس صحبت شد که نظرات همراهان را با هم می خوانیم :

 

* ما در ماتریکس یک زندگی مجازی داریم . لذتها ، لذتهای مجازی هستند . چیزهایی که می بینیم شبیه سازی شده هستند. کافکا تعریفی دارد که می گوید تمام چیزهایی که ما می بینیم و حس می کنیم زاییده احساس و تفکر ما هستند ، ممکن است واقعا وجود نداشته باشند _ اگر تمام حس های شما از کار بیفتند آیا به نظرتان بیرون از شما چیزی وجو دارد ؟! _ چون به ما گفته اند که وجود دارد ما هم می گوییم وجود دارد ، اگر از اول به ما می گفتند که وجود ندارد ، ما هم فکر می کردیم که وجود ندارد . ما برای زندگی خود علت و معلول زیادی گذاشته ایم در صورتیکه که اینجور نیست و ممکنه جور دیگری باشه . می تونه خیلی آزادتر و باز تر باشه .

 

*ماتریکس ، یک جورهایی زندگی است . از همان دوران نوزادی ، با یک سری اگرهای ذهنی روبرو می شویم .مثلا اگر هوا سرد باشد من سرما می خورم . ما باید از این زندگی اگری شده رها شویم . گول آموزشهایی که از بچگی به ما داده اند را نخوریم . می توانیم به جهان برتر آپگرید بشیم به شرطی که این اگرها را برداریم .

 

* ارتباط ماتریکس با مُثل ِ افلاطون : همانطور که ما در غار یک سایه هایی می بینیم ، شاید ما خودمان هم سایه ای از دنیای دیگر باشیم .

 

* ما می توانیم هر رویایی که داریم عملی کنیم . با ایمان می شود این کار را کرد . این مساله چندین بار در فیلم نشان داده می شود : در سکانسی که نیو ، ترینیتی را نجات می دهد و دستش را در بدن ترینیتی میکند و تیر را از بدن او بیرون می آورد .اگر فرض مثل افلاطون را قبول کنیم پس می توان در این جهان هم این کار را کرد . همانطور که هستند کسانیکه اینکار را می کنند . ما یکی هستیم و تا زمانیکه به جداییها و تفاوتها فکر کنیم و خود را جدای از کیهان بدانیم نمی توانیم به آن عرفان دست یابیم . کم کم که درک کنیم ، متوجه می شویم که ما جدا نیستیم .

 

* قدمهای عملی نیو در راه رسیدن به بیداری کامل و مرحله یقین : اولین بار در سکانس صحبت با پسرک بودایی می بینیم که پسرک به نیو می گوید : ((تلاش نکن که قاشق را خم کنی ، چون غیر ممکنه ، در عوض سعی کن حقیقت را دریابی. این حقیقت که قاشقی وجود ندارد . )) در سکانسهای پایانی فیلم می بینیم که نیو در دنیای مجازی ماتریکس گلوله ها را متوقف می کند . او اکنون به درجه یقین رسیده است . در قسمت دوم فیلم در سکانسهای پایانی می بینیم که نیو در دنیای واقعی هم قادر به توقف قراولها می باشد . یعنی یک گام دیگر به جلو . و در نهایت در قسمت سوم فیلم ، بعداز اینکه چشمان نیو کور می شود ، او با چشم دل می تواند همه چیز را ببینید . در واقع چاکرای ششم نیو که مربوط به چشم سوم می باشد فعال شده _ نیو هم ششمین برگزیده است _ و در انتهای فیلم سوم بعد از مرگ نیو می بینیم که دور او را هاله ای طلایی رنگ به شکل گل نیلوفر آبی در بر گرفته است . در نماد شناسی هندو- بودایی گل نیلوفر نماد رسیدن به مرحله نیروانا و خروج از چرخه سمسارا می باشد .

 

 

* در فیلم این پیامها _ رهایی ، بیداری و آزادی _ را می بینیم :

۱- در سکانسی که نیو جلوی مانیتورش خوابیده است با این پیام ترینیتی روبرو می شود :(( بیدار شو نیو))، ماتریکس تو را در اختیار دارد _ منظورش بیدار شدن از خواب غفلتی است که نیو در ماتریکس زندگی می کند.

۲- در حین آموزشهایی که مورفیوس به نیو می دهد به این جملات بر می خوریم : (( ذهنت رو آزاد کن نیو ))

(( همش رو بریز دور نیو ، ترس ، تردید و ناباوری ))

 

* ترینیتی به معنای نهایت است ، او همان نهایتی است که نیو در آخر فیلم به او می رسد .

 

* نیو در آخر فیلم سوم نمرد _ اوراکل در سکانس آخر فیلم سوم احتمال برگشت او را داد _ در این جهان همه چیز تبدیل می شود و چیزی از بین نمی رود . ما از طریق انرژیها به همدیگر متصل هستیم . فقط کافی است که به این انرژی وصل شویم تا بتوانیم از آن استفاده کنیم .

 

* ذهن انسان اجتماعی از انرژی است برای اینکه هدفی را دنبال کند . در ضمن این قابلیت را دارد که تصویر سازی و رویا سازی کند ، ناراحت باشد ، به گذشته افتخار کند و … ولی همه اینها را باید در سطل آشغال ریخت تا ذهن از چیزهای جنبی آزاد شود . ما می توانیم با تمرین نیروی حال از گذشته و آینده خلاص شویم . ما چون این نیرو را نشناخته ایم نمی توانیم به آن دست یابیم . اگر این انرژی کلی را درک کنیم و با آن ارتباط برقرار کنیم می توانیم با همه چیز ارتباط برقرار کنیم . نمونه ملموس آن انرژی درمانی است : روشی که به شما یاد می دهند این است که خود آن شخص شوید بعد آن شخص را اسکن کنید _ در واقع خودتان را اسکن می کنید _ بعد درد را در بدن خود حس می کنید و می توانید همان نقطه از بدن بیمار را هم مداوا کنید .

 

* در سکانسی از فیلم می بینیم که در مغز نیو برنامه آموزش فنون رزمی را بار گذاری می کنند و بعد نیو ناگهان بیدار می شود و می گوید که (( من کونگ فو بلدم ))

ریچارد باخ در کتاب اوهام این ایده را به زیبایی نشان داده است . شیمودا که یک عارف است رو به ریچارد که یک مرید است می کند و می گوید : (( تو فکر می کنی اگر کسی گیتاری به دست حضرت عیسی بدهد او نمی تواند با آن بزند ؟ یا اگر به او بگویند هواپیما براند ، او نمی تواند ؟ )) … من به این نکته آگاهم که همه چیز را می دانم .

 

* هر برنامه ای را از طریق هیپنوتیزم می توان در ذهن بار گذاری کرد و ممکن است به فنون رزمی آشنا شوی ولی بدلیل آماده نبودن بدن نتوانی آن را اجرا کنی _ ولی در هر صورت آن را می دانی _

 

* هر کسی نمی تواند (( شماره یک )) باشد . ما نباید انتظار داشته باشیم که همه ما نیو باشیم ._ هر کس باید در سطح خودش بهترین باشد _

 

جلسه با سی دقیقه وقت تمدید شده در ساعت ۸ شب به پایان رسید .

 

جلسه آینده :

سیاوش کتاب معرفی خواهد کرد

سمیه سخن نغز خواهد خواند

دبیر جلسه دلارام خواهد بود

نشست های هفتگی: سه گانه های ماتریکس- ۴ مهر ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۴ مهر ۱۳۸۵سه گانه های ماتریکسپویا
نشست به تاریخ ۴ مهر ۱۳۸۵

همراهان حاضر به ترتیب حضور در محل : آرزو – لادن – حمید – سینا – بردیا – الهام – پویا و مهدی که با تاخیر در نشست حاضر شد .

نشست در ساعت ۵:۳۰ شروع شد.  موضوع اصلی بحث سه گانه های ماتریکس بود.

 

در شروع نشست ، آرزو ۲تا دو دقیقه وفت درخواست کرد . لادن ۲ دقیقه و پویا ۵ دقیقه

 

معرفی کتاب قرار بود توسط دلارام انجام بشه که تماس گرفته بود که نمیاد و چون کسی داوطلب برای انجام این

کار نشد ، پس معرفی کتابی انجام نشد.

سخن زیبا

سخن زیبا توسط حمید بود که دو شعر زیبا از عباس معروفی ارائه داد.

 

۱– دست های تو

 

چقدر چشم‌هام را ببندم
و حضور دست‌هات را
بر تنم نقاشی کنم؟
می‌ترسم آقای من!
می‌ترسم دست‌هام
از دلتنگیت بمیرد.

چقدر بی تو
از خواب بپرم
شیشه‌ی آب را سر بکشم
و چیزی از پنجره بپرسم؟
چی بپرسم دیگر؟
خواب مرا نمی‌برد
می‌آورَد
تو را می‌آورَد
بی آنکه باشی.

حالا تو خوابی
و حسرت سیر نگاه کردنت
در دلم بیدار شده.
می‌دانی همیشه اینجور
خوابت می‌کنم
که بنشینم نگاه کنم
تو را سیر.

وقتی به تو فکر می‌کنم
سال من نو می‌شود
توپ در می‌کنند
توی قلبم
و ماهی قرمز تنگ بلور
پشتک می‌زند
برای خنده‌هات.

ببین!
دلتنگیت را ببین
توی بغلم!

باهاش چکار کنم؟

طبل حلبی
به گردنم آویخته است
تهران را بی‌نقشه
می‌خوانم
کف تهران را می‌خوانم
تهران
کف می‌کند
وقتی بشنود
هنوز می‌خوانم.

برلین
در خاطراتت دست می‌برد
با نقشه هم
گم می‌شوی
بانوی من!
و من دنبال دست‌هات می‌گردم
روی تنم.

جوری عاشقی می‌کنم
در آغوشت
که هردو شعله‌ور شویم
مثل خورشید
و می‌چرخم دور کهکشانی
که دست‌های تو
سامانش می‌دهد.

 

 

 

۲- خاطرات من

این ورق‌ها را بردار یک دقیقه
الآن شاید یک شکلات پیدا شد
این تاستاتور را هم بگیر
این ماوس هم یک کوچولو دستت باشد
می‌شود این ورق‌ها را بر دارم؟
از کجا معلوم؟
شاید هفت تا اسمارتیز باشد زیرش

می‌شود توی این کشو را هم بگردم؟
بنشینم اینجا روی زانوهات؟
اگر اینجور ننشینم که نمی‌توانم ببینم توی این

شما رمان بنویسید
کاری به شما ندارم که
من دارم دنبال شکلات می‌گردم.

دیدی چی شد؟
باز نفهمیدم الآن بوس سوم هستم
یا چهارم
حالا باید از نو ببوسمت
چی؟
چی باید بگویم؟
بگویم دوستت دارم؟
بگویم کاش اینجا بودی
تا من نفهمم که چشم‌هام بازند یا بسته؟
بگویم نبودنت
ذره ذره مرا تمام می کند؟

لابد خواب بودم که رفتی
چقدر نبودنت
پریشان می‌کند
اینجور
خاطرات مرا.
پرده را که کنار بزنم
در قاب پنجره
کم کم پیدا می‌شوی.
آمدنت
مثل طلوع خورشید
تماشایی‌ست
بانوی من!

تو فقط از پشت پنجره
سرک بکش
تا ببینی چطور
بی تاب می‌شوم
تمام راه
می‌پروازم
پله‌ها را سه تا یکی
پر می‌وازم
خدا کند
خیالم زودتر از من
تو را نبیند.

در خاطراتم دستکاری می‌کنم
هر به ایامی
هرجا دلم تنگ شد
تو را می‌سازم.

چشم‌هام را که می‌بندم
باز اینجایی
همین روبروی من
به ساکتی خدا نشسته‌ای
چشم‌هام را که باز می‌کنم
اتاقم از نو
متولد می‌شود بی تو.
حتماً این اتاق
مرا خواب می‌بیند
بی تو!

در خاطراتم دستکاری ‌کنم؟
باز بروم سربازی
از صفر شروع ‌کنم؟
این‌بار برای تو می‌روم سربازی
این‌بار
از پادگان فرار می‌کنم
سرنوشتم عوض می‌شود.

من که هنوز نگفته‌ام چطور
با خیالت
و چشم‌هام
و این اتاق نارنجی
خانه می‌سازم!
گفته‌ام؟

در خاطراتم دست می‌برم
کاری می‌کنم
که از اول
باشی
از روزی که عشق را شناختم.

هی خانه می‌سازی
با کتاب
و من
هی کتاب‌ها را می‌ریزم.

نداشتم در تو می‌دویدم
به تو رسیدم؟
نداشتم باز به خاطراتم نگاه می‌کردم
قطاری مرا پیاده کرد
که تو سوار شدی؟

من
تو را
صورتی می‌بوسم
تو مرا سبز و آبی بباف
یک رج سبز
یک رج آبی
یا هر رنگی دوست داری
اگر خواستی
همه را نارنجی بزن.

چون دبیر نشست یادش رفت در شروع نشست ، آیین نشست را بخواند ، در اینجا آیین نشست   خوانده شد

 

بعد از آن زمان به آرزو داده شد تا صحبتش را بگوید.

که او به خاطر رفتن به  دانشگاه  خداحافظی موقت کرد.

 

بعد نوبت به لادن رسید که او هم به خاطر سفر خداحافظی موقت کرد

 

بعد از آن پویا از فرصتی که گرفته بود استفاده کرد و به جمع آوری مبالغ ماهیانه کرد

 

در ادامه به خاطر انجام نشدن معرفی کتاب ، آرزو پیشنهاد داد که معارفه انجام شود ، رای گیری شد و با اکثریت آرا ، انجام شد.

بعد از معارفه ، مهدی نشست رو ترک کرد.

 

بعد از آن نوبت به سفارش خوردنی رسید .

بحث اصلی با موضوع سه گانه های ماتریکس

سپس آیین گفت و شنود خوانده شد و بحث که در مورد سه گانه های ماتریکس با ۳۰ امتیاز بود شروع شد

 

عوامل سازنده فیلم سه گانه های ماتریکس توسط حمید معرفی شدند.

 

نویسنده و کارگردان : اندی و لری واچوفسکی

تهیه کننده : جو اسپیلبرگ

فیلمبرداز : بیل پاپس

موسقی متن : جان دیویس

جلوه های ویژه : جری ویلیامز

…..

 

فیلم ماتریکس جزو اثاری هست که از سازندگان خودش پیشی گرفته . هرکسی می تواند برداشت خودش را داشته باشد. فیلم سه گانه های ماتریکس شدیدا سمبلیک

 

چند سوال مطرح شد :

این فیلم را چند بار دیده اید و چقدر داستان رو متوجه شدید.

به طور کلی فیلم سه گانه های ماتریکس رو چه طور ارزیابی می کنید.

 

به خاطر بحث های فلسفی ، نیروهای خیر و شر ، جهان های موازی فیلم جذاب و پر مفهومی هست

 

برداشت های متفاوتی ارائه شد.

یکی از برداشت ها :

دنیا همه تصور است ، نباید گول این تصورات رو بخوریم و مشغول اون لحظه ها بشیم.

 

پیشنهاد داده شد که داستان به طور خلاصه شرح داده شود.

 

داستان در سال ۲۱۹۹ میلادی در زمانی که ماشین ها کنترل زندگی رو به دست گرفتند و زندگی انسان ها شبیه سازی شده است. انسان ها زمانی که انسان ها در ساخت هوش مصنوعی برای خود جشن می گیرند.

این هوش مصنوعی به جایی می رسد که به عنوان مثال یک ربات خدمتکار ارباب خود را می کشد.

از اینجا جنگ بین انسان و ماشین ها شروع می شود. انسان ها ماشین ها را به جایی تبعید می کنند.

ماشین ها در آنجا به فعالیت می پردازند و پیشرفت می کنند. ماشین ها یک نماینده به سازمان ملل می فرستند و می خواهند که حقوق آن ها هم به رسمیت شناخته شود.

انسان ها برای اینکه ماشین ها را که انرژی مورد نیازشون رو از خورشید می گیرند ، آسمان را تیره و تار می کنند. ولی ماشین ها منبع انرژی جدیدی از بدن خود انسان ها پیدا می کنند.

در اینجا سیستم ماتریکس ساخته می شود ، که در آنجا انسان ها رو کشت می دادند.

در ماتریکس ، توهمی ایجاد می شود که انسان ها گمان می کنند که زنده اند و فعالیت می کنند

بعد از مدتی تعدادی از انسان ها متوجه این دنیای مجازی می شوند و جنگ دوباره بین انسان و ماشین شروع می شود.

این انسان ها در جایی به نام زایان مستقر می شوند.

مورفیوس به دنبال یافتن شخص مناسبی که بر طبق پیشگویی اوراکل توماس اندرسون را میابد

با خوردن قرص قرمز از دنیای مجازی بیرون می آید.

اوراکل به نیو(توماس اندرسون ) می گوید که جایی می رسد که باید بین زندگی خودت و مورفیوس یکی را انتخاب کنی.

در جایی سایفر خیانت می کند و مورفیوس دستگیر می شود. نیو به این ایمان می رسد که می تواند مورفیوس رو نجات بده. به ماتریکس بر می گرده و مورفیوس رو نجات می ده ولی نمی تونه فرار کنه.

نیو کشته می شود. در اینجا نیو می پذیره که کشته شده ولی با بوسه ترینیتی بیدار میشه و میفهمه که این مرگ توهمی هست.

 

در فیلم سه گانه های ماتریکس سمبل های زیادی هست. پس از یک جهت سمبل ها باید بررسی شوند.

نکات ریز و درشتی در فیلم هست که این شاخه هم باید بررسی شود.

هر کسی پیام اصلی فیلم را که برداشت کرده بگوید.

 

کلمه ماتریکس به معنای زهدان است که می خواهد بگوید زمانی که از ماتریکس جدا می شود با چه دنیایی آشنا می شود.

 

در این فیلم هم سمبل های تاریخی داریم هم فلسفی .

سرزمین موعود زایان .

 

نام توماس اندرسون : اندر به معنای آدم و سون به معنای فرزند پسر . پس تماس اندرسون به معنای فرزند آدم هست.

در زمان حضرت عیسی شخصی بوده به نام ، توماس شکاک . در این فیلم هم نیو شک دارد که برگزیده هشت یا نه.

مورفیوس در اساطیر یونان ، ایزد رویا ها هست . در فیلم جایی که نیو قرص قرمز را می خورد ، مورفیوس به او می گوید :

تا حالا رویایی دایده ای ، که مطمئن باشی واقعی هست. اگه نتونی از خواب بیدار بشی . چه جوری می خوای بفهمی چی واقعی هست چی مجازی.

 

ترینیتی : تثلیت مقدس ، جاودانگی .

 

در ابتدای فیلم ، ترینیتی در اتاق شماره ۳۰۳ (تری او تری) دستگیر میشود.

شماره اتاق نئو ۱۰۱ – ۱۰۱ در سیستم دوتایی ششمین عدد هست. و نئو هم ششمین برگزیده هست.

 

سایفل هم از کلمه سفل عربی به معنی دون پایه گرفته شده.

 

اشاره شد که ، این نشانه ها و سمبل ها ، اسطوره ه و تاریخ هایی هست که در ادیان مطرح شده اند و ادیان برای گفتن حرف هایشان از این سمبل ها استفاده کرده اند.

 

در این فیلم از صحبت های بودا استفاده شده.

 

صحبت شد که زیاد در مورد سمبل ها صحبت نشود چون این ها ظاهر داستان است ، ولی گفته شد که اگر این ظواهر صحبت نشود درون باطن فیلم غیر قابل لمس است.

 

پیشنهاد شد که تمام این تفاسیر و معرفی فیلم به صورت معرفی کتاب انجام شود

 

پس برنامه نشست آینده به این صورت است:

 

دبیر نشست : حمید

معرفی کتاب : حمید – که مجموعه جمع آوری کرده اش را در مورد فیلم ماتریکس به عنوان کتاب معرفی کند.

سخن زیبا : سینا

بحث آزاد : ادامه سه گانه ماتریکس

 

بچه ها تصمیم گرفتند که تا ساعت ۸ بنشینند ولی چون پویا و الهام می خواستند بروند پس بردیا جانشین دبیر شد.

نشست های هفتگی: کتاب آیین سخنرانی – شادی در زندگی – ۲۴ مرداد ۱۳۸۵

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۲۴ مرداد ۱۳۸۵کتاب آیین سخنرانی، بحث در مورد شادی در زندگیسینا
نشست با حضور سعید ، آرین ، شهاب ، لادن ، آرزو ، بردیا ، حمید ، سینا ، دریا در ساعت ۵:۲۵ دقیقه به دبیری سینا رسمیت یافت که پویا ، مهدیه و فاطمه با کمی تاخیر به جمع  پیوستند.

موضوع اصلی این جلسه، شادی در زندگی بود.

در ابتدا دبیر آیین نشست را خواند که شامل سه بند اصلی زیر بود:

– سکوت موبایل

– پچ پچ نکردن

– درخواست زمان برای صحبت

طبق برنامه آرین معرفی کتاب خود را آغاز کرد. در آغاز معرفی آرین اسم کتاب را نگفت و در مورد تجربه سخنرانی درسی یا کاری از بچه ها سوال کرد و نظر آنها را تک تک پرسید. بیشتر دوستان از استرس سخنرانی در وهله اول یاد کردند که دلیل بیشتر آن مورد حمایت واقع نشدن از طرف دوستان یا حضار در سخنرانی می تواند باشد.

سپس آرین در مورد سخنرانی و تجربه خود گفت و کتاب ” آیین سخنرانی” نوشته ” دیل کارنگی” معرفی کرد .

پویا سخن نغز خود را با عنوان ” افسانه شکاف” خواند که در مجموع به اولین شک در ایران باستان اشاره دارد که قسمت انتهایی این متن در اینجا ذکر می شود:

“زن سرباز می زند و می گوید خداوند او را تهدید کرده است ، اما مار سوگند می خورد که چنین نیست و بر عکس ، روزی که تفاوت میان نیک و بد را بشناسند ، با خدا برابر خواهند شد.
حوا سرانجام می پذیرد و میوه ممنوع را می خورد و از آن به آدم نیز می دهد . از آن به بعد تعادل آغازین بهشت بر هم می خورد ، و این زن و شوهر گرفتار نفرین شده و از بهشت رانده می شوند . اما خداوند ، جمله بهت آوری بر زبان می آورد که ادعای مار را تایید می کند.   و خداوند گفت : همانا انسان همچون یکی از ما شده است که شناسای نیک و بد گردیده است .
در این اسطوره نیز مانند خدای ایرانی زمان که هرچند خود پروردگار مطلق بود ، به درگاه چیزی نیایش می کرد ، مشخص نمی شود که منظور از خدای یگانه چیست و اگر او یکتاست پس چرا  می گوید “یکی از ما”…”

در این قسمت از نشست دوستانی که از دبیر وقت صحبت خواسته بودند به نوبت سخن خود را مطرح کردند:

سعید در مورد باشگاه مجازی بحث پیشنهاد خود را مطرح کرد که هر هفته یک بار بغیر از نشست سه شنبه ها نشستی هم برای بحث در اینترنت داشته باشیم و هم زمان تبادل نظر کنیم.

بردیا برنامه جمعه ، تنگه واشی را مطرح کرد و از دوستان اسم نویسی کرد و اسم نویسی دیگران را گزارش داد.

حمید لیست باشگاه کتابخانه را در اختیار دوستان قرار داد و یادیاوری کرد که آیین نامه باشگاه به همه ارسال شده لطفا مطالعه کنند.

پویا در مورد تغییر مکان نشست هفتگی را  پیشنهاد داد که در رای گیری موافقت جمع حاصل نشد.

در مورد تشکیل نشست هفته آینده که تعطیل رسمی است رای گیری شد که اکثریت رای به تشکیل نشست دادند.

آب میوه و لیوان های یک بار مصرف و بیسکویت در هنگام زمان استراحت بین دوستان توزیع شد .

در ادامه نشست قبل از شروع بحث طوفانی وزید که لذت بخش بود اما آرام گرفت و بحث را آغاز کردیم.

آیین بحث که ۹ بند دارد توسط دبیر خوانده شد.

بحث شادی در زندگی

موضوع بحث ” شادی در زندگی” بود که توسط یکی از اعضا در سایت نیک اندیشان پیشنهاد داده شده بود و از طرف جمع ، در سایت ۳۲ امتیاز کسب کرده بود.

حمید به عنوان پیشنهاد دهنده بحث دو سوال را در ابتدا مطرح کرد:

– چه عواملی می شه که زندگی آدم شاد تر باشه؟

– چگونه ۲۴ ساعت شاد باشیم؟

مطالب زیر در حین صحبت مطرح:

– شادی و غم در اطراف ما وجود دارند ، ما انتخاب می کنیم که کدام یک به سراغ ما بیایند.

– دنیا از نظر کسانی که می اندیشند کمدی و از نظر کسانی که احساس می کنند تراژدی است.

– از طریق آگاهی می توان به شادی دست یافت.

– به خاطر دیگران انجام دادن کارها شادی ها را کاهش می دهد.

– برخی شادی همراه با فریب را به غم همراه با آگاهی ترجیح می دهند.

معرفی فیلم

– فیلم “پولی آنا” که دختری بیمار اما شاد را به تصویر کشیده است معرفی شد.

– فیلم ” زندگی زیباست” معرفی شد.

– انجام دادن در لحظه کاری که خواهان آن هستیم  ، باعث شادی است.

– کاری را انجام دهیم که دوست داریم و کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم.

– شادی مستمر و سرور ، در عرفان به آن دست پیدا می کنیم .

– شادی های ناشی از داشتن ها یا نداشتن ها

– در غم شناور شویم به جای اینکه ناراحت شویم.

– کتاب “آخرین راز شاد زیستن” معرفی شد.

– موکول نکردن زندگی به آینده باعث شادی است.

– باور به این که به خواسته های خود با وجود لذت بردن از حال در آینده به دست خواهیم آورد، شادی را به همراه خواهد داشت.

– شادی های کوچک را نادیده نگیریم.

– رضایت خاطر در زندگی شاید مقدم بر بحث در مورد شادی باشد. رضایت خاطر از شادی و غم هایی که داریم ، رضایت خاطر از زندگی خود.

نشست آینده :

سعید دبیر خواهد بود

حمید کتاب معرفی می کند

دلارام سخن نغز می خواند

موضوع بحث از سایت انتخاب خواهد شد.

شاد باشیم و آگاه در هوشیاری

نشست های هفتگی: معرفی فیلم ۲۱ گرم – مسوولیت پذیری – ۵ اسفند ۱۳۸۳

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۵اسفند۱۳۸۳معرفی فیلم ۲۱ گرم – مسوولیت پذیریپویا
جلسه این هفته با حضور مهین ، پویا ، سینا و بردیا به دبیری پویا در ساعت ۱۸ شروع شد.

ابتدا سینا به معرفی فیلم ۲۱ گرم پرداخت .

فیلم ۲۱ گرم نشان دهنده استقامت در ایمان و اثرات آن بر زندگی است .

سپس بحث آزاد که ادامه مسوولیت پذیری بود شروع شد .

سینا صحبت را با یک جمله شروع کرد :     تغییر نگرش باعث بالا رفتن آگاهی می شود و آن نیز باعث به وجود آمدن مسوولیت های جدید خواهد شد .

سپس بردیا نکته ای را گفت : بالا بردن آگاهی ها از طریق تحقیق و تفکر به برعکس آن چیزی که اعتقاد داریم و بررسی چگونگی آن .

سپس در مورد مسوولیت های آگاهانه و غریزی صحبت شد .

در ادامه بحث مهین بحث وجدان را مطرح کرد که در نهایت به این نتیجه رسیدیم که مجموعه آگاهی و مسوولیت پذیری در قالب کلمه وجدان ارائه می شود.

سپس این موضوع مطرح شد که آگاهی ها باید بنا به اندازه ظرفیت هر شخص باشد و هر شخص همانطور که آگاهی های خود را افزایش می دهد باید ظرفیت خود را نیز افزایش دهد تا بتواند مسوولیت های جدید را بپذیرد .

 

در اینجا ادامه بحث به جلسه آینده موکول شد.

برای جلسه بعد بردیا کتاب “شفای زندگی ” اثر لوییزهی را معرفی می کند.

بحث آزاد مسوولیت پذیری خواهد بود.

مهین ضرب المثل ارائه می کند.

 

جلسه در ساعت ۲۰ به کار خود پایان داد .

نشست های هفتگی: اساسنامه – فیلم ماتریکس – ۴ شهریور ۱۳۸۳

تاریخ نشستموضوعات نشستدبیر نشست
۴شهریور۱۳۸۳اساسنامه – فیلم ماتریکس – تصمیماتی درمورد سایتدریا
جلسه روز چهارشنبه گروه نیک اندیشان با حضور بردیا، پویا، طلیعه ، میترا، سپیده ، ایمان ، رحمان ، فرانک ، سینا و دریا برگزار شد که فعالیت های انجام شده به شرح زیر است :

 

۱- بحث در مورد بندهای اساسنامه – به پیشنهاد رحمان و رای اعضا قرار بر آن شد که جلسه آینده همه اعضا بر روی بند های اساسنامه و تبصره های آن و بند های جدید فکر کنند و نظرات خود را به شکل مکتوب بیاورند.

۲- تخصیص مکانی در سایت برای ثبت موضوعات پیشنهادی اعضا برای بحث در جلسات تا اعضا از میان موضوعات ثبت شده موضوع بحث جلسات آینده را مشخص کرده و با آمادگی در بحث ها شرکت کنند.

۳- موضوع جلسه آینده به پیشنهاد سپیده “روح و درک ما از آن” می باشد.

۴- مکان جلسه بعد مشخص گردید.

۵-موضوع پیشنهادی بعدی “مرگ و حیات” به پیشنهاد ایمان است.

۶ – صحبت در مورد نماد اندیشه که تحقیقات اعضا هنوز به نتیجه نرسیده بود.

۷- صحبت در مورد فیلم ماتریکس – در ابتدا سینا خلاصه ای از فیلم را برای اعضا شرح داد و سپس اعضا در مورد زوایای دید فیلم صحبت کردند. اما چون اعضا محتوای فیلم ماتریکس را به درستی به یاد نمی آوردند ، به پیشنهاد سینا قرار بر آن شد که اعضا فیلم را دوباره ببیینند تا با آمادگی بیشتری درباره آن صحبت کنند.

۸ – تصویب مشروح شدن صورتجلسات.

۹ – گذاشتن کامنت برای صورتجلسات ، به شرط آنکه جلسات رسمی باشند.

۱۰ – جمع آوری حق عضویت صندوق .

۱۱- صحبت درباره “یاهو گروپ” .

۱۲ – توزیع متن “آمریکا را ابوریحان بیرونی کشف کرد” توسط سپیده