jerry-maguaire

جری مگوایر

جری مگوایر (به انگلیسیJerry Maguire) فیلمی ۱۳۹ دقیقه‌ای در سبک کمدی درام و ورزشی به کارگردانی کامرون کرو با بازی تام کروز، کوبا گودینگ جونیور و رنه زلوگر محصول سال ۱۹۹۶ است.[۱]

● در حاشیه فیلم «جری مگوآیر»
▪ یک: کمرون کرو فیلمنامه نویس و کارگردان خوش ذوقی است. سینمادوستان ایرانی هم او را می شناسند. بیشتر فیلم هایش را دیده اند و همین «جری مگوآیر» یا «تقریبا مشهور» و «آسمان وانیلی» فیلم هایی هستند که دست به دست چرخیده اند. کمرون کرو یکی از معدود کارگردان هایی است که گوش موسیقی دارد، یعنی فرق موسیقی خوب و بد را تشخیص می دهد و می داند که بهترین نوازنده های جز، یا بلوز چه کسانی هستند و برای همین است که در بیشتر کنسرت های موسیقی شرکت می کند و یک شنونده حرفه ای موسیقی است و علاوه بر استفاده از بهترین ترانه ها در فیلم هایش، در بعضی از دیالوگ ها هم به این موسیقی ها ارجاع می دهد.
یک نمونه خوبش همین جری مگوآیر علاوه بر این، با بعضی از خواننده نوازنده ها هم دوست است. اما عمده شهرت کرو در ایران مدیون کتاب «گفت وگو با بیلی وایلدر» است که سال ۱۳۸۰ خانم «گلی امامی» آن را به فارسی ترجمه کردند. کارگردان هایی مثل کرو که فرصتی برای هم صحبت شدن با وایلدر کبیر پیدا کرده باشند، زیاد نیستند و کرو که خوب می دانست گفت وگو با این نابغه سینما چه لذتی دارد همه آن جمله ها را روی کاغذ آورد و منتشر کرد. کمرون کرو یک شیفته سینما است، یک بچه سینما.
▪ دو: جری مگوآیر را جزء کمدی رمانتیک ها دسته بندی می کنند. یعنی کمدی هایی که عاشقانه هم هستند و بعضی ها اصرار دارند بگویند نسلش منقرض شده. اما اگر فکر می کنید منظور از کمدی، صحنه های بزن بکوب اسلپ استیک است و آدم ها کیک های خامه ای را طرف هم پرت می کنند و پوست موز زیر پای دیگران می اندازند، اشتباه می کنید.
چون جری مگوآیر همچو فیلمی نیست و هرچند کمدی است، بعضی صحنه هایش ممکن است کاری کند که اشک در چشم هایتان حلقه ببندد. خب، پس کمدی جری مگوآیر، یک کمدی پیش پاافتاده نیست و به قول خود کمرون کرو، یک کار جدی است، یک جور تعقیب شرافتمندانه لحظه های زودگذر زندگی. اما مطمئن باشید که حوصله تان از دیدن فیلم سر نمی رود. یعنی بعید است سر برود.
▪ سه: نیمی از فیلم هایی که درباره آدم های موفق ساخته می شوند، داستان هایی واقعی دارند. فیلم هایی هستند زندگینامه وار درباره آدم هایی که آنها را می شناسیم، یا زندگی شان را قبلا خوانده ایم، یا آنها را در کتاب ها و مستندها و خبرهای تلویزیون دیده ایم. اما کمرون کرو در جری مگوآیر این قاعده را رعایت نمی کند. او آدم موفق خودش را می سازد، یک مدیر برنامه، یک برنامه ریز ورزشی که وقتی تصمیم می گیرد همه چیز را تغییر دهد، اخراجش می کنند.
چاره ای جز شروع دوباره دارد نه، ولی جز یکی دو دوست، همه او را ترک می کنند. جری مگوآیر داستان شروع کردن زندگی از صفر است، این که مردی با کلی ثروت و سرمایه یک دفعه شکست می خورد و برای اثبات خودش مجبور است دست به هر خطری بزند. جری مگوآیر یک جور کلاس درس است، یکی از آن کلاس هایی که در آن موفقیت در زندگی و چیزهایی مثل این را درس می دهند. ولی خوبی اش به این است که همه چیز را خیلی شیرین می گوید.
● موقع تماشای فیلم حواسمان به چه چیزهایی باشد
▪ یک: به خود فیلم. به این که چقدر آرام و بی ادعا داستانش را تعریف می کند و لزومی به ادا درآوردن و چرخاندن دوربین و سر و ته کردن داستان و چیزهایی مثل این ندارد. خوبی داستانی مثل جری مگوآیر در سرراستی اش است، در این که سراغ یک مدیر شخصیت معمولی نرفته. ما با یک ورزشکار اسطوره ای یا با یک خواننده و بازیگر روبه رو نیستیم. طرف مقابل ما یک مدیر برنامه ورزشکارها است. مدیری است که هدفی جز موفقیت ندارد. به این که زندگی در همه صحنه هایش جریان دارد و چیزی که می بینیم، شبیه یک زندگی واقعی است.
▪ دو: به فیلمنامه و کارگردانی کمرون کرو که استاد مسلم داستان گویی است، هرچند مثل خیلی از کارگردان های موفق دیگر مخالفانی دارد و این مخالفان بعد از نمایش عمومی کار آخرش، یعنی «الیزابت تاون» بیشتر هم شده اند. کافی است حواسمان را کمی جمع کنیم و ببینیم که او یک داستان به ظاهر ساده را داستان مردی که شکست می خورد و به پیروزی فکر می کند چگونه به فیلمی جذاب تبدیل کرده است.
▪ سه: به «تام کروز» که یکی از بهترین بازی های عمرش را ارائه داده است. کروز را خیلی ها جدی نمی گیرند، حتی حالا که سن و سالش دارد بالا می رود و چروک ها روی پیشانی اش نشسته اند. اما واقعیت این است که او هم مثل هر بازیگر خوب دیگری به کارگردان های خوب نیاز دارد، به آدم هایی که درست هدایتش کنند. برای همین است که در فیلمی مثل همین جری مگوآیر که دقیقا ده سال پیش ساخته شده یا «چشمان باز بسته» که کار آخر استنلی کوبریک بود یا «آسمان وانیلی» که باز هم کار کمرون کرو است این قدر خوب بازی می کند.
▪ چهار: به رنی زل وگر که نقش روبه روی تام کروز را بازی می کند و در آن سال هایی که فیلم ساخته شد، به اندازه حالا شناخته شده نبود. زل وگر در همه صحنه هایی که با تام کروز همبازی است، سعی می کند پابه پای او پیش بیاید و کم نیاورد. کار سختی است. چون کروز همان موقع هم یک ابرستاره بود و اگر کسی می خواست زیر سایه او نباشد، باید کلی زحمت می کشید. و رنی زل وگر واقعا زحمت کشیده است.
● درباره نسخه دوبله فارسی
▪ یک: متاسفانه، این بار هم با دی وی دی طرف نیستیم، چیزی که پیش روی ما است، یکی از همین وی سی دی هایی است که شرکت های تولید و توزیع فیلم در ایران، به بازار می فرستند و معمولا فیلم ها را در دو سی دی عرضه می کنند. البته می شود امیدوار بود که روزی روزگاری این فیلم درجه یک را روی دی وی دی هم به بازار عرضه کنند. چون فیلم، فقط روی دی وی دی معنا می دهد. دست کم تا موقعی که تکنولوژی برتری به بازار نیامده است.
فقط زمانی که مجبورید فیلم را روی چیزی جز دی وی دی ببینید. اما بعضی ها حتی در این صورت هم حاضر به مصالحه و کنار آمدن نیستند که حق دارند. بنابراین، از آن منوهای متحرکی که در دی وی دی ها هست و هر کدامشان بخشی از فیلم هستند خبری نیست. خبری از انتخاب زبان و زیرنویس هم نیست. فقط می توانید صدای دوبله فارسی را گوش کنید، حتی نمی توانید راجع به دالبی بودن یا سراند بودنش تصمیم بگیرید و تازه این را هم داشته باشید که پشت جلد این وی سی دی نام دوبلورها را ننوشته اند. نوشتن نام دوبلورها، احترام به آنها است، معرفی آنها است به فیلم دوست هایی که دارند یک فیلم دوبله را می بینند. با این همه چنین چیزی را از تماشاگر جری مگوآیر دریغ کرده اند. خب، تصمیم نهایی با شما است. فیلم را می بینید
▪ دو: مدیر دوبلاژ فیلم «سعید مظفری» است و دوبله شخصیت اصلی فیلم، یعنی جری مگوآیر را هم خودش به عهده دارد. یعنی به جای «تام کروز» حرف زده است. مهم ترین ویژگی صدای منحصربه فرد سعید مظفری جوان بودنش است. بنابراین، صدای شنیدنی اش را خیلی وقت ها می شود روی چهره های جوان شنید و اینجا هم می شود باور کرد که اگر تام کروز می توانست فارسی حرف بزند و واقعا صاحب صدایی خوش بود، چنین صدایی داشت و اگر هنوز یادتان نیامده که صدای سعید مظفری را به جای چه کسانی شنیده اید، کافی است به خاطره هایتان مراجعه کنید تا صدای «ریوزو» در «دور از خانه اوشین» در گوشتان بپیچد، یا صدای «کلینت ایستوود» در «دنیای کامل» که همین چند ماه پیش از شبکه سوم پخش شد. جری مگوآیر مثل خیلی از فیلم های دیگری که سعید مظفری مدیریت دوبلاژشان را به عهده داشته، دوبله ای شنیدنی دارد و این، در وانفسای دوبله های سردستی و نامربوطی که این روزها از تلویزیون پخش می شود یا در شبکه ویدئویی موجود است، کم چیزی نیست.
و البته این خوش اقبالی ماست که فیلمی مثل جری مگوآیر به فارسی دوبله می شود.
● شناسنامه فیلم
▪ جری مگوآیر Jerry Maguire
▪ فیلمنامه نویس و کارگردان: کمرون کرو، مدیر فیلمبرداری: یانوش کامینسکی، تدوینگر: جو هاتشنیگ، انتخاب بازیگرها: جیل لوین، موسیقی متن: نانسی ویلسن، باب دیلن، فرد وایز، نیل یانگ، بازیگرها: تام کروز، کیوبا گودینگ جونیر، رنی زل وگر، کلی پرسن، جری اوکانل، جی موهر، بانی هانت، رجینا کینگ، جاناتان لیپینکی، تاد لوئیسو و اینگرید بیر، تهیه کننده ها: جیمز ال. بروکس و کمرون کرو، محصول: ایالات متحده آمریکا ۱۹۹۶، دوبله و پخش در ایران: تصویر دنیای هنر TDH
محسن آزرم
منبع : روزنامه شرق
pride-prejudice

غرور و تعصب

 

غرور و تعصب (به انگلیسیPride & Prejudice) به کارگردانی جو رایت برگرفته از کتاب بسیار مشهور غرور و تعصب از نویسندهٔ انگلیسی، جین آستن است.

کیرا نایتلی (به انگلیسیKeira Christina Knightley) بازیگر انگلیسی تبار هالیوود برای بازی در این فیلم نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زنشده‌است.

خلاصه داستان

سال ۱۷۹۷، انگلستان. قبل از مرگ آقای بنت، همسرش کوشیده تا پنج دخترش- جین، الیزابت، مری، لیدیا و کیتی- را برای یافتن شوهری مناسب آماده کند. چون این کار را تنها راه دستیابی یک زن به رفاه و آسایش می‌داند.

زمانی که سر و کله جوان ثروتمند و خوش سیمایی به نام بینگلی و دوستش آقای دارسی در همسایگی آنها پیدا می‌شود، خانواده بنت سخت دچار هیجان می‌شود. به زودی جین با آقای بینگلی دوست می‌شود و به نظر می‌رسد که الیزابت نیز به آقای دارسی بی توجه نیست. اما رفتار آقای دارسی خودپسند الیزابت هوشمند را که در سایه پرورش پدری دختری باشهامت و خودگردان بار آمده، خوش نمی‌آید. از این رو به زودی کشمکش و درگیری زبانی میان آنان آغاز می‌شود.

شایان توجه آنکه شخصیت دارسی در این فیلم بیشتر کمرو و رومانتیک است. زبان آدمهای داستان بیشتر امروزی است. خانم بنت زنی خردمند، هوشمند و تقنن گراست. آقای بنت کشت کار آقازاده ای است، ساده و روان سخن می گوید و از اشاره‌های ریشخندآمیز در سخنانش هیچ نشانی نمی توان یافت. تاکید فیلم بیشتر بر احساسات عاشقانه زوجهاست تا بر درگیری آنها بر سر خودخواهی یکی و پیش داوری‌های ناخواسته و ناروای دیگری که دست آخر سبب آزار و دلخوری دیگران می شود.

جلد نسخه انگلیسی کتاب غرور و تعصب

Vanilla_sky

آسمان وانیلی

 

آسمان وانیلی
Vanilla sky post.jpg
کارگردانکامرون کرو
بازیگرانتام کروز
کامرون دیاز
پنه لوپه کروز
کرت راسل
جیسون لی
نوآه تیلور
موسیقینانسی ویلسون
فیلم‌برداریجان تول
توزیع‌کنندهپارامونت پیکچرز
تاریخ‌های انتشار
  • ۱۴ دسامبر ۲۰۰۱
مدت زمان
۱۳۶ دقیقه
کشورایالات متحده آمریکا
زبانانگلیسی
هزینهٔ فیلم۶۸ میلیون دلار
فروش گیشه۲۰۳٬۳۸۸٬۳۴۱ دلار

(به انگلیسیVanilla Sky) فیلمی به کارگردانی کامرن کرو محصول سال ۲۰۰۱ آمریکا است که از بازیگران اصلی آن می‌توان به تام کروز، کامرون دیاز، پنه لوپه کروز، کرت راسل، جیسون لی، نوآه تیلور، تیموتی اسپال، تیلدا سوئینتن، مایکل شنون، کن لئونگ، شالوم هارلو، ایوانا ملیسویک، جانی گالکی، آلیشیا ویت، جنیفر آسپن و استیون اسپیلبرگ اشاره کرد.

این فیلم نسخه هالیوودی فیلم اسپانیایی چشمانت را باز کن محصول سال ۱۹۹۷ است. فیلم اصلی توسط آلخاندرو آمانبار نویسنده، کارگردان و آهنگساز مشهور شیلی-اسپانیایی ساخته شده است و ادواردو نوریگا،پنه‌لوپه کروز و نجوا نمیری در آن به ایفای نقش پرداخته‌اند.

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

kid

پسربچه

 

کارگردان System.Windows.Forms.TextBox, Text: The Kid: Charles Chaplin

نویسنده : Charles Chaplin

بازیگران : Charles Chaplin, Edna Purviance, Jackie Coogan

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/11-The-Kid.jpg

پسربچه (۱۹۲۰) نخستین فیلمی است که چارلی مستقلا در مقام فیلمنامه نویس و کارگردان و با سرمایه شخصی خود ساخته است. این فیلم که شکل اپیزودیک دارد، از نظر درام و مضامین انسانی، نسبت به آثار قبلی چارلی از حالت جدی و عمیق تری برخوردار است و در حقیقت نخستین فیلمی است که کمدی را با درام درآمیخته است. پسربچه چه از نظر ارزش های کمیک و چه از نظر مضامین عاطفی و انسانی، به یک فیلم مبنا در سلسله آثار چاپلین تبدیل شد. این فیلم بی شک یک اثر اتوبیوگرافیک است که زندگی طبقه فقیر و پایین محلات لندن را نشان می دهد. در این فیلم چاپلین با آن تیپ مشهور در ظاهری کاملا دلقکی نمایان می شودکه از حالت های سنت بازیگری چاپلین در سیرک مایه می گیرد و بعدها به منزله یکی از عناصر مشخصه شخصیت چارلی به ثبت می رسد. در پسربچه سیمای چارلی همان مرد آواره و خانه به دوش در کنار المثنی کوچکی از خود، جکی کوگان شش ساله تصویر می شود که او را در نوزادی از سر راه بر می دارد و بزرگ می کند. زندگی پست و سخت این دو در متن چشم اندازهایی از محلات کثیف و فقیر نشین لندن می گذرد و این فضایی است که چاپلین از بدو تولد (۱۸۸۹) زندگی سخت خود را از انجا آغاز کرد. و با آوارگی و ولگردی در کوچه، خیابان و یتیم خانه، کودکی خود را پشت یر گذاشت.

به همین سبب، شخصیت مرد ضعیف و گرسنه خانه به دوش که معروف ترین شخصیت سینمایی تاریخ هنر فیلم است، بیان دقیقی از شخصیت خود چارلز اسپنسر چاپلین است و میان آنچه از شخصیت سینمایی ولگرد و انسان دوست او روی پرده سینما به نمایش در آمده و شخصیت واقعی خود او تفاوتی وجود ندارد.

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/13-The-Kid.jpgفیلم پسر بچه چارلی چاپلین، جکی کوگان شش ساله را برای نخستین بار در فیلمی به نام بچه اسکینر (۱۹۱۷) که به شکل یک سری واریته تحت همین عنوان به وسیله کمپانی اسانی در لس آنجلس تهیه می شد، کشف کرد. جکی کوگان به لطف این اثر چاپلین، در مقام یک ستاره خردسال، محبوبیت فراوان به دست آورد.

محرومیت و دربه دری هایی که چاپلین در زمان کودکی متحمل شد، باعث شد که او از همان ابتدا نسبت به طبقه پایین اجتماع، همدردی و تاثر نشان دهد که این امر به بسیاری از فیلم هایش به خصوص آثار صامت او در سالهای ۱۹۲۰ نگرشی دیکنزی بخشید

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/10-The-Kid.jpgچشمگیرترین تمی که در بیشتر آثار صامت و بعضی از آثار ناطق چاپلین مطرح است موضوع مرد انسان دوست کوچکی است که در عین ضعف و بی پناهی، با عناصر ضد انسانی بزرگ به مبارزه بر می خیزد. مرد بی چیز و گرسنه ای که غذای اندک خود را با دیگران تقسیم می کند. مهمترین مسئله ای که در پسربچه و اغلب آثار چاپلین از نظر مضامین انسانی اهمیت دارد، از خود گذشتگی مرد آواره ای است که هیچ چشمداشت و توقع پاداش در ازای فداکاری ندارد و این خصلت انسانی مترادف است با شخصیت چارلی؛ زیرات او همیشه در پایان ماجرا، با تمام فداکاری ها و از خود گذشتگی ها، دست خالی می ماند. مثلا سکانس اختتامیه روشنایی شهر را به خاطر می آوریم که از نظر مضمون و پیام عاطفی مصداق این مفهوم است. همچنین در پایان پسربچه چاپلین با تمام زحماتی که برای نگهداری و شخصیت سازی کودک متحمل شده است، زمانی که او به آغوش مادر ثروتمند خود بازمی گردد، پدرخوانده فقیر (چارلی) بدون چشمداشت، پشت به دوربین در انتهای یک خیابان و چشم اندازی از افق به تدریج ناپدید می شود. محو تدریجی او، تصویر دل انگیز و موثری است که با بیان عاطفی تکان دهنده ای در پایان بسیاری از فیلم های چاپلین می نشیند و قلب تماشاگر حساس را می لرزاند. خیل عظیم مردم گرسنه جهان در پایان دهه دوم و سراسر دهه سوم قرن بیستم از ان روی شخصیت چارلی را پذیرفته اند که شرایط خود را در زندگی او روی پرده می دیدند.

چارلی چاپلینخنده های سمپاتیکی که حرکات و اعمال چارلی در تماشاگران تنگدست برمی انگیخت، در حقیقت خنده هایی بود که یکایک تماشاگران به وسیله آن با یکدیگر و با خود چارلی اظهار همدردی می کردند. خنده هایی که در پشت آن تاثری عمیق نهفته بود، و این همه مقبولیت و محبوبیت عام تنها بر جهان فکری انسان دوستانه چاپلین استوار بود که به خوبی توانست شرایط مردم و فشار مداومی را که بر طبقه کم درآمد وارد می آمد، در فیلم های خود تصویر کند. پسربچه علاوه بر مضمون اجتماعی، به خوبی آغاز کار چاپلین را در هنر میم و بازی درخشان کمیک در اوایل دهه ۱۹۲۰ نشان می دهد.

منبع: گروه آپارات فیلم

——————————

نگاهی به داستان کامل فیلم «پسربچه»

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/3-The-Kid.jpgدر صحنه اول فیلم ما مادری را همراه با پسری در آغوش می بینیم که که از بیمارستان خیریه بیرون می آید و در همان ابتدا از روی ناچاری و تنگ دستی و به خاطر خوش بختیه بچه اش او را داخل یک ماشین که در زمان خودش آخرین مدل محسوب می شد می گذارد و می رود.

اما از شانس بد,ماشین توسط دو نفر دزدیده شد و آنها در وسط راه متوجه گریه بچه شدند و او را در کنار خیابان رها کردند و رفتند.سپس چاپلین را در حال قدم زدن می بینیم که ناگهان متوجه حضور بچه در کنار خیابان می شود.او را بغل می کند و سعی می کند او را به یک زن بدهد اما زن بچه را قبول نمی کند.به ناچار بچه را به خانه اش می برد و از او نگهداری می کند. در یک لحظه متوجه کاغذی در جیب بچه می شود.سپس ما مادر آن بچه را می بینیم که از کارش پشیمان شده و به سراغ ماشین می رود اما وقتی متوجه ماجرا می شود غش می کند.

بعد فیلم ما را به پنج سال بعد می برد زمانی که پسربچه ۵ ساله شده است.

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/12-The-Kid.jpgشغل چاپلین شیشه سازی است یعنی در خیابان راه می افتد و شیشه های شکسته مردم را درست می کند.اما کار آنها به این صورت است که پسر بچه با سنگ شیشه های مردم را می شکند بعد چاپلین از سمت دیگر وارد ماجرا می شود و شیشه ها را تعمیر می کند و خرج زندگیشان را تامین می کنند.

توجه : متن پایین رو برای دوستانی که فیلم رو ندیدند توصیه نمی کنم.

در صحنه بعدی فیلم نشان داده می شود که مادر آن پسر بچه به یک سوپر استارسینما و یک فرد ثروتمند تبدیل شده است و آن زن به محله فقیر نشین رفته و به بچه های فقیر اسباب بازی می دهد و این اتفاق دقیقا جلوی خانه چاپلین و بچه اش می افتد. در این بین پسر بچه به جلوی درب می رود و روی پله می نشیند و آن زن یک عروسک و یک توپ به او می دهد.

بعد از خوردن صبحانه پسر بچه جلوی درب می نشیند و مشغول بازی با عروسک و توپش می شود که در یک لحظه یک پسر می آید و عروسک های پسر بچه را می دزدد و فرار می کند اما پسر بچه او را می گیرد و با هم دعوا می کنند و پسر بچه برنده می شود بعد چاپلین با برادر آن پسر دعوا می کند. اما چاپلین با حرکات جالب و جاخالی های زیبا از ضربات او جان سالم به در می برد و موفق می شود او را بزند.

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/7-The-Kid.jpgپسر بچه مریض می شود و دکتر به خانه چاپلین می آید تا پسر بچه را مداوا کند و اولین سوالی که از چاپلین می پرسد این است که آیا شما پدر این بچه هستید؟ و چاپلین آن کاغذ (کاغذی که در بچگی در جیب پسر بود) را به دکتر نشان می دهد. دکتر بعد از فهمیدن ماجرا به چاپلین می گوید که آن بچه به مواظبت و پرستاری و یک مادر احتیاج دارد و آن کاغذ را هم با خود می برد بعد از چند دقیقه صحنه بسیار بسیار زیبا و به یاد ماندنی و غم انگیزی اتفاق می افتد و آن جدایی چاپلین از پسر بچه توسط مامورین اما با تلاش بسیار زیاد و با تعقیب ماشین ماموران , چاپلین پسر بچه را پس می گیرد و چاپلین و پسر بچه همدیگر را در آغوش می گیرن و چاپلین با چشم هایی پر از اشک برای اولین بار در فیلم لبخند می زند.

در این لحظه آن زن به خانه چاپلین می رود و در آنجا دکتر را می بیند و از دکتر سوال می کند و دکتر در جواب آن کاغذ را به او نشان می دهد و آن زن همه چیز را متوجه می شود و پیش پلیس می روند و برای پیدا کردن آن بچه جایزه در نظر می گیرند.

در این هنگام چاپلین و پسر بچه به یک مسافر خانه می روند و وقتی آن دو کنار هم خوابیدند صاحب مسافر خانه در روزنامه متوجه جایزه شد و شبانه بچه را به اداره پلیس برد و چاپلین بعد از ۵ دقیقه دوری بچه از خواب بیدار می شود و وقتی بچه را در کنار خود نمی بیند بسیار ناراحت می شود و تا صبح در خیابان ها دنبال بچه می گردد اما موفق به پیدا کردن بچه نمی شود و جلوی درخانه خودش می نشیند و از خستگی خوابش می برد.در این هنگام آن زن وارد اداره پلیس می شود و از دیدن بچه خوشحال می شود اما بچه هیچ عکس العملی نشان نمی دهد و حتی یک لبخند هم نمی زند.

چاپلین آنقدر آن بچه را دوست دارد که در خواب آن بچه را می بیند و او را بغل می کند ولی بوسیله پلیس از خواب بیدار می شود و پلیس او را به خانه آن زن می برد و وقتی درب باز می شود ابتدا آن زن درب را باز می کند اما پسر بچه به سرعت به سمت چاپلین می رود و او را غرق بوسه می کند و هر سه داخل خانه می روند.

منبع: آسان فیلم

the-kid

کودک

 

فیلم کودک دیزنی با بازی بروس ویلیس و کارگردانی جان ترتل تاب محصول سال ۲۰۰۰ آمریکا می باشد. فیلم روایت چند روز از زندگی مردی است به نام راسل دوریتز (بروس ویلیس) که در آستانه ۴۰ سالگی قرار دارد، ازدواج نکرده و به تنهایی زندگی می کند. شغل او “مشاور جلوه یا مشاور بصری” می باشد. یعنی به افراد کمک می کند زمانی که مخاطبینشان آنها را با حواس پنج گانه احساس می کنند تصویر مطلوبی در ذهن آنها خلق نمایند.

مسیر ما در زندگی به این بستگی دارد که چقدر نسبت به نیازهای خود اشراف داشته باشیم. واژه نیاز” NEED” با خواست “WANT” متفاوت می باشد. شیری گرسنه است؛ این نیاز اوست. بعد غزالی را در حال فرار می بیند، این همان خواست مشخص اوست. شیر باید برای برطرف کردن نیازش، به خواسته ی خود دست پیدا کند. گرچه نیاز و خواسته با هم در ارتباطند اما یک چیز واحد نیستند. نیازهای انسان، وضعیت احساس محرومیت اند. نیازها شامل نیازهای مادی و جسمی، هویت و عزت نفس، نیازهای اجتماعی، دانش و نیازهای فکری و نیازهای روحی و روانی هستند. خواست، نوعی از نیاز انسانی است که با توجه به فرهنگ و خصوصیات شخصیتی تغییر یافته است. یک آمریکایی به غذا نیاز دارد، ولی خواهان یک همبرگر با سیب زمینی سرخ کرده و نوشابه است. فردی در ایران نیز به غذا نیاز دارد ولی قورمه سبزی و کوبیده می خواهد. نیازها گاهی ناخودآگاه هستند.

دوریتز با توجه به شغلش ظاهر مشتریانش را برحسب هدف و کسب و کاری که دارند اصلاح می کند و به آنها می گوید چه عادتهایی را کنار یا ادامه بدهند و حتی برای تطهیر افراد مشکل دار کمپین تبلیغاتی طراحی و اجرا می کند. از نظر حرفه ای دارای یک دفتر کار شیک، یک منشی و یک دختر جوان به عنوان دستیار و مشتریان پولداری که دغدغه حفظ ظاهر دارند می باشد. در حقیقت شغل او ایجاب می کند با خواسته مردم سر و کار داشته باشد. در خانه ای بزرگ و مدرن زندگی می کند و سوار پورشه ی اسپایدر می شود. او در زندگی شخصی خود نیز با خواسته های خود سر و کار دارد. خواسته ها دائما” با پاداش های اجتماعی و رسانه ها ارتقاء می یابند و به همین دلیل است که ما بیشتر به آن ها توجه می کنیم تا به نیازهای واقعی خود. ممکن است خواسته ها همیشه برای موجودیت و زندگی ما مفید نباشند چرا که خواسته ها همواره به نیازهای واقعی مربوط نمی شوند. بیشتر خواسته ها ما را فریب می دهند تا باور کنیم لازم است آنها را دنبال کنیم. مثلا” ممکن است فکر کنیم اگر برای پول ازدواج کنیم عشق هم بدنبالش خواهد آمد در حالی که نادرست بودن آن کاملا” مشهود است.

شادی ما به این بستگی دارد که در کنار داشتن زندگی روزمره و شلوغ خود، چگونه و تا کجا از نیازهای درونی خود آگاه و تا چه اندازه متعهد به ارضای آنها باشیم. راستی انسان شادی نیست چون از نیازهای خود آگاه نیست و با منشی و دستیارش مانند یک ماشین برنامه ریزی شده و بدون احساس برخورد می کند.

چگونه از نیازهای خود آگاه شویم؟

طبیعت شیوه ای دارد تا بدانیم ما در جستجوی ارضای خود هستند یا نه. زمانی که گرسنه هستیم و به غذا نیاز داریم معده ما واکنش نشان می دهد و همین ما را وادار می کند به دنبال چیزی برای خوردن باشیم. این جنبه همچنین در ارتباط با نیازهای پیچیده ما نیز مصداق دارد که عبارتند از: کمال روحی، عاطفی و اجتماعی.

تصاویر زبان روح هستند و جایی که نیازهای ما برآورده نشده باشند بروز می کنند. این تصاویر به دو صورت خود را به ما نشان می دهند و پیام شان را ارائه می کنند؛ رویاها و تخیلات. زمانی که خواب هستیم این تصاویر به صورت رویاها به سراغ ما می آیند و زمانی که بیدار هستیم پیام خود را در قالب تخیلات به ما عرضه می کنند. اما مشکل اینجاست که ما زبان این پیام آورندگان از سرزمین روح ها را نمی دانیم و در غالب موارد نمی توانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم و همین عدم ارتباط باعث می شود تا آنها را به فراموشی بسپاریم و یا واقعیت آنها را منکر شویم که این کار باعث می شود آنها خود را در قالب تصاویر مشابه ای تکرار کنند و یا به صورت بیماریهای روان تنی به ما یاد آور شوند که می بایست به آنها توجه کنیم چرا که چیزی درون ما درست کار نمی کند.

زندگی دوریتز از جایی دچار مشکل می شود که او در بیداری هواپیمای قدیمی یک موتوره قرمز رنگی را می بیند که مدام در بالای سرش چرخ می زند و تنها اوست که آن را می بیند و وقتی به دیگران آن را نشان می دهد آنها فکر می کنند که او دچار اوهام شده است و شب که به خانه می رود پشت در خانه هواپیمای کوچک قرمز رنگی درست مثل همان هواپیمایی که در روز و در آسمان دیده بود را می بیند و آن را به خانه می برد. اما همان شب در خانه اش پسر بچه ی خپل ۸ ساله ای را می بیند و زمانی که می خواهد او را بگیرد پسر بچه با دوچرخه اش فرار می کند و او نیز با ماشین او را دنبال می کند. دست آخر پسر بچه خپل وارد یک رستوران در یک فرودگاه هواپیماهای سبک می شود و دوریتزّ نیز بدنبال او وارد رستوران می شود و عده ای مرد و زن مسن را در فضایی نیمه تاریک و غمبار در حال غذا خوردن می بیند و هر چه بدنبال پسر بچه می گردد او را نمی یابد. روز بعد پدر دوریتز به دفتر کار او می آید و به دوریتز می گوید چرا با وجود اینکه به او اطلاع داده بود برای جمع و جور کردن انبار خانه ای که در آن بزرگ شده بیاید نیامده و دوریتز می گوید من که چک فرستادم چون خودم وقت این کارها را ندارم ! عصر همان روز وقتی دوریتز به خانه می آید دوباره همان پسر بچه خپل را در حال تماشای تلویزیون و خوردن پاپ کورن می بیند و به او می گوید برای چه به خانه اش آمده و پسر بچه می گوید آمده ام تا هواپیمایم را ببرم و هواپیمای کوچک را به دوریتز نشان می دهد. اما دوریتز می گوید این هواپیما متعلق به خودش می باشد که از۳۰ سال پیش تا الان در خانه پدری اش بوده و گویا شب گذشته پدرش آن را پشت در خانه گذاشته و رفته. پسر بچه خپل می گوید اگر این هواپیما مال تو است چرا اسم من پشت آن نوشته شده و کلمه ی راستی (مخفف راسل) را که زیر هواپیما نوشته شده را به دوریتز نشان می دهد و دوریتز بعد از چک کردن چند نشانه مانند جای زخم و ماه گرفتگی متوجه می شود که این پسر بچه خپل در واقع کودکی خودش می باشد یعنی زمانی که پسر بچه ای ۸ ساله بوده.

همان طور که در این فیلم نشان داده شده یکی از مهمترین راههای ترجمه ی تصاویر روح، بازگشت به قلمرو کودکی و گذشته می باشد جایی که هنگام یادآوری خاطرات به آن پناه می بریم یا جایی که هنوز از نظر عاطفی به تجربه های قدیمی پیوند خورده باشیم. دوریتز در مواجهه با گذشته طبق معمول شروع به انکار آن می کند و سعی می کند پسر بچه را غیب و از شر او خلاص شود. او حتی نزد روانپزشک نیز می رود اما اوضاع تغییری نمی کند. وقتی می فهمد تمام تلاشهایش بی فایده است مجبور میشود با موضوع کنار آمده و او را خواهر زاده خود معرفی کند. پسر بچه به دوریتز یاد آوری می کند که سگ می خواهد و می خواهد وقتی بزرگ شد خلبان جت شود و ازدواج کند در حالیکه دوریتز همیشه خاطرات کودکی اش را سرکوب و انکار کرده حالا چیزی به خاطر نمی آورد. ظهر یکی از روزها پسر بچه او را به رستورانی که چند شب قبل در فرودگاه قرار داشت می برد اما این بار رستوران درست وسط خیابان قرار دارد و داخلش همه نوع آدمی دیده می شود و همه مشغول غذا خوردن هستند. دوریتز به پیشخدمت سفارش غذای رژیمی می کند اما پیشخدمت می گوید فقط غذاهای پرکالری و چرب سرو می کنند! دوریتز که کاملا” گیج و مستاصل شده به پسربچه می گوید: برای چی اومدی؟

–       نمی دونم، برای هواپیمام اومدم.

–       خب تو اون رو گرفتی ولی هنوز مشکلمون حل نشده، حتی بدتر از قبل هم شده. من باید با تو چی کار کنم؟

–       نمی دونم، می خوای با من چی کار کنی؟

–       می خوام برات یه رژیم غذایی تنظیم کنم خپل ! خودت رو درست کن که دیگه بازنده نباشی این شغل منه، خب کار من اینه که مردمو خوب جلوه بدم . مشکل اینجاست که تو خیلی کار می بری و من نمی دونم از کجا باید شروع کنم؟

–       خب من دوست دارم که دیگه کتک نخورم. بچه ها دائما” بهمون می خندن و این خیلی ناراحتم می کنه…

–       چرا من تا حالا به فکر این نیفتاده بودم؟

–       این دلیلیه که تو به خاطرش اومدی، من فقط باید بهت یاد بدم چه جوری دعوا کنی. اونا به ما نمی خندن اونا به تو می خندن و اگه تو من باشی هر کی بخنده می کشمش…

از اینجا به بعد دوریتز کم کم متوجه می شود که نیازهای اساسی زندگیش را نمی شناخته و کاری هم برای رفع آنها انجام نداده است چنانچه به پسر بچه خپل می گوید: خب ۴۰ سالمه، ازدواج نکردم، خلبان جت نیستم و سگ هم ندارم! و پسربچه می گوید: بزرگ میشم که تو زندگیم یه بازنده باشم!…تو به مردم کمک می کنی که درباره اون چیزی که هستن دروغ بگن اینجوری می تونن وانمود کنن که کس دیگه ای هستن درسته؟

دوریتز به کمک پسربچه خپل خاطرات دوران کودکیش را به یاد می آورد و سعی در اصلاح تصاویر آن دوران می نماید از یکی از دوستانش می خواهد که به پسر بچه خپل نحوه دعوای خیابانی را بیاموزد و زمانی که به طرف مدرسه دوران کودکیش می روند از تونلی عبور می کنند و وقتی بیرون می آیند می بینند که به ۳۸ سال قبل برگشته اند پس به مدرسه می روند و در دعوایی که در ۳۸ سال قبل در مدرسه انجام داده و کتک خورده بود این بار خود را برنده می بیند و در واقع گذشته خود را تطهیر میکند. همان شب به همراه پسربچه خود را در فرودگاه هواپیماهای سبک می بیند و با آینده ۳۰ سال بعدش ملاقات می کند که خلبان هواپیمای سبک شده، با دستیارش ازدواج کرده ضمن اینکه سگی نیز دارد و زندگیش سرشار از شادی و مفهوم می باشد. در این صحنه دوریتز به خودآگاهی می رسد و خود را در زمان حال می یابد و ضمن اینکه خود آینده و خود گذشته اش ناپدید شده اند. در این صحنه ما همراه دوریتز درمی یابیم بار اول که پسربچه خپل او را به فرودگاه و رستوران غمبار برد در حقیقت آینده ی غمبار و ملال آورش را به او نشان داد که اگر نیازهایش را نشناسد این آینده در انتظار اوست و او نیز مانند افراد مسن آن جا زندگی بی فروغی را طی خواهدکرد و منتظر مرگ و خاموشی خواهد بود و بار دوم که در ظهر وارد همان رستوران شده بودند کنایه از نیمه عمر و زمان حال بود که او نیز مانند بسیاری بدون توجه به نیازهای اصلیش، خود را مشغول خوردن و آشامیدن کرده است. پس دوریتز پس از خودآگاهی نیازهای اصلی و اساسیش را رفع و آینده مطلوب خود را رقم خواهد زد.

همه ما بازاریاب هستیم !

اساسیترین اصل بازاریابی،نیازهای انسانی است. و طبق تعریف کاتلر بازاریابی: فرایندی اجتماعی و مدیریتی است که به وسیله آن،هرفرد نیازهاوخواسته های خودرااز طریق تبادل ارزش بادیگران برآورده میسازد.

پس اگر می خواهیم در زندگی شاد و در کسب و کار موفق باشیم به قول نیچه ابتدا باید خودمان را شاد کنیم چرا که تا نیازها و خواسته های خود را نشناسیم چگونه می خواهیم نیازها و خواسته های دیگران را برآورده نماییم؟

پی نوشت: دوریتز در کودکی می خواست خلبان جت شود اما در میان سالی وقتی این نیاز اصلی به پرواز را دوباره فهمید از خلبان جت شدنش گذشته بود ولی او در نهایت خلبان هواپیمای تک موتوره شد و به آرزوی پرواز خود جامه عمل پوشاند. ممکن است ما نیز آرزوهایی از این دست داشته باشیم که به هر علتی شاید دیگر نتوانیم دقیقا” به آن دست بیابیم ولی به قول دختر فیلمِ ۱۳ ادامه می یابد تا ۳۰ “آدم همیشه به خونه رویاهاش نمی رسه ولی میتونه خیلی بهش نزدیک بشه” همان طور که دوریتز نزدیک شد.

برگرفته از سایت دکتر شیری

her

Her او

Her
Her xlg-691x1024.jpg

پوستر فیلم
کارگرداناسپایک جونز
تهیه‌کننده
نویسندهاسپایک جونز
بازیگران
موسیقیآرکید فایر
فیلم‌برداریهویته ون هویتما
تدوین
  • اریک زومبرنن
  • جف بوچانان
شرکت

تولید

Annapurna Pictures
توزیع‌کنندهبرادران وارنر (United States)
Entertainment Film
(United Kingdom)
تاریخ (های) انتشار
  • ۱۳ اکتبر ۲۰۱۳ (NYFF)
  • ۱۸ دسامبر ۲۰۱۳ (United States limited)
مدت
۱۲۵ دقیقه[۱]
کشورآمریکا
زبانانگلیسی
بودجه$۲۳میلیون
گیشه$۴۷,۳۵۱,۲۵۱[۲]

او (به انگلیسی: Her) فیلمی در گونه کمدی-درام رمانتیک علمی-تخیلی است که اسپایک جونز نویسندگی و کارگردانی آن را برعهده داشته است. در این فیلم ستارگانی چون خواکین فینیکس، امی آدامز، رونی مارا، اولیویا وایلد و اسکارلت جوهانسون(که صداپیشه سامانتاست) حضور دارند. محوریت داستان درمورد مردی است که با یک سیستم‌عامل هوشمند رایانه‌ای که دارای صدا و شخصیت یک زن است رابطه عاطفی برقرار می‌کند. این اولین فیلمنامه‌ایست که جونز به تنهایی نوشته است. او نخست در سال ۲۰۱۳ در فستیوال فیلم نیویورک به نمایش در آمد و پس از آن در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۳ بصورت عمومی در ایالات متحده اکران شد.[۳][۴]

در ۴ دسامبر ۲۰۱۳،National Board of Review Awards این فیلم را بعنوان برترین فیلم سال ۲۰۱۳ انتخاب کرد.[۵]او همچنین در Los Angeles Film Critics Association Awards با فیلم گرانش بصورت مشترک مقام بهترین فیلم را بدست آورد.[۶] در ۱۲ دسامبر ۲۰۱۳، این فیلم نامزد سه جایزه گلدن گلوب شد: جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم موزیکال یا کمدی، بهترین فیلمنامه و جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد فیلم موزیکال یا کمدی که موفق به دریافت یکی از آنها یعنی بهترین فیلمنامه شد.[۷] او هم‌اکنون نامزد پنج جایزه اسکار شده است که از آن جمله‌اند: جایزه بهترین فیلم و جایزه بهترین فیلمنامه اصلی (غیر اقتباسی، اوریجینال).[۸]

ماجرای فیلم[ویرایش]

ماجرای فیلم در سال ۲۰۲۵ رخ می‌دهد. تئودور توامبلی (خواکین فینیکس) که مردی درون گرا و منزوی است، در شرکتی کار می‌کند که نامه‌های زیبا و عاطفی برای متقاضی‌هایی که خود قادر به نگارش چنین نامه‌هایی نیستند، می‌نویسد. او زیاد خوشحال نیست چون در آستانه طلاق از همسرش قرار دارد، کاترین (رونی مارا)، زنی که از دوران کودکی با هم بزرگ شده‌اند. تئودور نرم‌افزاری گویا دارای هوش مصنوعی خریداری می‌کند، نرم‌افزار به گونه‌ای طراحی شده تا با صاحب خود تطابق پیدا کرده و به روز شود. تئودور صدای زنانه را برای نرم‌افزار انتخاب می‌کند و نرم‌افزار (اسکارلت جوهانسون) خود را سامانتا معرفی می‌کند. تئودور از قابلیت‌های سامانتا در شناخت حالت‌های روحی انسان شگفت زده می‌شود. سامانتا در گفتگوهایش با تئودور شخصیتی زنانه از خود بروز می‌دهد، همیشه در دسترس است و با علاقه و دقیق به حرف‌های تئودور گوش فرا می‌دهد. از او حمایت کرده و زحمتی برای تئودور ندارد. سامانتا تئودور را ترغیب می‌کند که با زنی که از طرف نرم‌افزار معرفی خواهد شد رابطه برقرار کند؛ و البته آن زن (اولیویا وایلد) قبول کرده بود که مطابق نظر نرم‌افزار عمل کند ولی این قرار موفق از کار در نیامد چون اطلاعات زیستی نرم‌افزار از همه جوانب از قبیل نیاز بشر به تنفس و اکسیژن کامل نبود. در گفتگوهای بیشتری که بین تئودور و سامانتا رد و بدل شد کم‌کم سامانتا احساس تجسم کرد. او حس می‌کرد پشتش می‌خارد! و حتی تئودور او را می‌خاراند. آن دوبیشتر به هم احساس وابستگی می‌کردند که اثر خوبی در کار و نامه نگاری‌های تئودور داشت. امی (امی آدامز) همکلاسی قدیم تئودور پس از یک مشاجره بی اهمیت در آستانه طلاق از شوهرش چارلز (مت لشر) قرار گرفت و به تئودور گفت که با نرم‌افزار مونثی که شوهرش از خود بجا گذاشته دوست صمیمی شده است و تئودور هم ماجرای سامانتا را به امی گفت. در ملاقاتی که بین تئودور و کاترین در یک رستوران برای امضا ی برگه‌های طلاق صورت پذیرفت، کاترین از ماجرای دوستی بین تئودور و سامانتا با خبر شد و تئودور را به غیر عادی بودن و ناتوان از برقراری رابطه‌ای انسانی با جنس بشر متهم نمود. در جای دیگری از فیلم هنگامی که تئودور متوجه می‌شود سامانتا با نرم‌افزار دیگری که از فیلسوفی انگلیسی به نام آلن واتس (برایان کاکس) گرته برداری شده دوست شده است، احساس حسادت کرد. وقتی سامانتا برای مدتی از دسترس خارج شد و خاموش بود احساس نگرانی شدیدی به تئودور دست داد. سامانتا گفت در این مدت در حال ارتقای سیستم خود بوده است تا ضمن ارتباط با سایر نرم‌افزارها سبب افزایش کارایی‌های خود شود (فناوری تمرکز داده‌ها technological singularity). تئودور از او پرسید آیا با فرد دیگری هم ارتباط دارد که سامانتا گقت آری با ۸۳۱۶ نفر که با ۶۴۱ نفرشان رابطه عاشقانه داشته است. سامانتا تاکید کرد این موضوع نه تنها سبب افت عشق فی‌مابین آنها نشده بلکه آن را مستحکمتر کرده است. روز بعد سامانتا دیگر در دسترس نبود، او با تفاق سایر نرم‌افزارها رفته بودند تا توانمندی‌های خود را بهتر بشناسند. تئودور بسراغ امی رفت، او نیز از رفتن نرم‌افزارش اندوهگین بود. تئودور نامه‌ای زیبا با تمام مهارت حرفه‌ای خود نوشت، این بار برای کاترین، و از عشق گذشته‌شان به نیکی یاد کرد. در نمای آخر فیلم، تئودور و امی بر بام بلند آپارتمان خود کنار یکدیگر طلوع خورشید را به نظاره نشسته‌اند.

sleeping-with-enemy

همخواب شدن با دشمن

SLEEPING WITH THE ENEMY- همخواب شدن با دشمن
SLEEPING WITH THE ENEMY
لارا ̎ (رابرتس) با ̎مارتین برنی̎ (برگین) ̎یک مشاور اقتصادی̎ ازدواج کرده است . ̎مارتین̎ در واقع پارانویائی است و به شدت نسبت به همسرش، احساس مالکیت دارد. شبی آنان از طرف دوستشان دعوت می‌شوند تا نیمه شب با قایقی تفریحی در دریا گشتی بزنند. طوفانی ناگهانی در می‌گیرد و ̎لارا ̎ به درون آب می‌افتد؛ در حالی‌که دیگران فکر می‌کنند او غرق شده، ̎لارا ̎ خود را با لاستیک نجاتی به ساحل می‌رساند، پول و لباس و کلاه‌گیسی بر می‌دارد و با نام جعلی ̎سارا واترز̎ به شهر کوچکی در آیوا ـ یعنی جائی که ̎کلوئه̎(لارنس)، مادر نابینایش در خانهٔ سالمندان زندگی می‌کند ـ می‌رود. او در آن‌جا زندگی جدیدی را شروع می‌کند و با همسایه‌اش، ̎بن‌ وودوارد̎ (آندرسن) آشنا می‌شود. در همان حال ̎مارتین̎ از واقعیت ماجرا باخبر می‌شود. او با پیگیری، نشانی خانهٔ جدید ̎کلوئه̎ را پیدا می‌کند. وقتی ̎لارا ̎ با مادرش تماس می‌گیرد ـ با آن که صدای خود را عوض کرده ـ مادرش گوشی را به ̎مارتین̎ می‌دهد و̎مارتین̎ هم که خودش را پلیس جا زده، با پرسیدن سئوال‌هائی، محل زندگی او را پیدا می‌کند. یک شب که ̎لارا ̎ به خانه‌اش بر می‌گردد با ̎مارتین̎ هفت‌تیر به دست رودررو می‌شود. در همین هنگام ̎بن̎ سر می‌رسد و ̎مارتین̎ به او شلیک می‌کند. در یک درگیری، ̎لارا ̎ ̎مارتین̎ را با گلوله می‌زند و بعد به پلیس تلفن می‌کند .
ـ خط داستانی فیلم که بالقوه توانائی بدل شدن به اثری زن ـ آزاد ـ خواه را دارا است در دستان باس فیلمنامه‌نویس و روبین، به تریلری بی سر و ته و چندش‌آور بدل شده است. شخصیت ̎مارتین̎ ، به عنوان مظهر مردان تملک‌جو که زن را در حد یک مستخدمه می‌بینند، بیشتر به بیمار روانی ناملموس شبیه شده و رابرتس نیز در نقش زنی بی دست و پا، (دومین نقش مهم او پس از زن زیبای گاری مارشال در همین سال) بازی اغراق آمیزی ارائه داده است. فیلمنامه پر از اشکلاتی است که راه را برای نزدیک شدن و همدلی با ماجرائی که به تماشایش نشسته‌ایم، می‌بندد .

کشور تولیدکننده

امریکا

آهنگساز(موسیقی متن)

جری گلداسمیت

سال تولید

۱۹۹۰

محصول

پارامونت

کارگردان

جوزف روبین

فیلمنامه‌نویس

رانلد باس، بر مبنای رمانی نوشتهٔ نانسی پرایس

فیلمبردار

جان و.لیندلی

هنرپیشگان

جولیا رابرتس، پاتریک برگین، کوین آندرسن، الیزابت لارنس، کایل سکور، کلودت نیونز و نانسی فیش

نوع فیلم

رنگی، ۹۹ دقیقه

ژانر : جنایی | درام | هیجانی
کارگردان : Joseph Ruben
نویسنده : Nancy Price, Ronald Bass
بازیگران : Julia Roberts, Patrick Bergin, Kevin Anderson
محصول : آمریکا
زبان : انگلیسی
زمان : ۹۹ دقیقه
goal-aim-motivation

انگیزه و هدف

در این کارگاه، شما با انگیزه مندی صحیح و هدفگذاری اصولی آشنا شده و توانایی خود را برای پیگیری اهداف خود تقویت خواهید کرد.

    • انگیزه چیست؟
    • روش های افزایش انگیزه چیست؟
    • هدف چیست؟
    • روش های رسیدن به هدف کدامند؟

 

هدف و انگیزه
ideology

احترام به عقیده!!!!!

این دو جمله که

“هر عقیده ای قابل احترام است.”

“احترام به قانون ضروری است.”

از نظر من اصطلاحات نادرستی هستند..

 

جملات درست

“هر انسانی با هر عقیده ای قابل احترام است.”

“برای احترام به شهروندان عمل به قانون ضروری است.”

می باشند.

 

به این دلیل که به هر انسانی باید احترام گزارد اما هر عقیده ای و هر قانونی را می توان مورد نقد و بررسی قرار داد.

Stress

در ادامه بررسی استرس

برگرفته از صفحه پرویز پرستویی

“سالها پیش مدتی را در جایی بیابان گونه به سر بردم. عزیزی چهار دیواری خود را در آن بیابان در اختیار من قرار داد؛ یک محوطه بزرگ با یک سرپناه و یک سگ. سگ پیر و قوی هیکلی که برای بودن در آن محیط خلوت و ناامن دوست مناسبی به نظر می رسید. ما مدتی با هم بودیم و من بخشی از غذای خود را با او سهیم می شدم و او مرا از دزدان شب محافظت می کرد. تا روزی که آن سگ بیمار شد.
به دلیل نامعلومی بدن او زخم بزرگی برداشت و هر روز عود کرد تا کرم برداشت. دامپزشک، درمان او را بی اثر دانست و گفت که نگه داری او بسیار خطرناک است و باید کشته شود. صاحب سگ نتوانست این کار را بکند. از من خواست که او را از ملک بیرون کنم تا خود در بیابان بمیرد. من او را بیرون کردم. ابتدا مقاومت می کرد ولی وقتی دید مصر هستم رفت و هیچ نشانی از خود باقی نگذاشت.
هرگز او را ندیدم. تا اینکه روزی برگشت. از سوراخی مخفی وارد شده بود که راه اختصاصی او بود. بدون آن زخم وحشتناک. او زنده مانده بود و برخلاف همه قواعد علمی هیچ اثری از آن زخم باقی نمانده بود. نمی دانم چه کار کرده بود و یا غذا از کجا تهیه کرده بود. اما فهمیده بود که چرا باید آنجا را ترک می کرده و اکنون که دیگر بیمار و خطرناک نبود بازگشته بود.
در آن نزدیکی چهاردیواری دیگری بود که نگهبانی داشت و چند روز بعد از بازگشت سگ، آن نگهبان را ملاقات کردم و او چیزی به من گفت که تا عمق وجودم را لرزاند. او گفت که سگ در آن اوقاتی که بیرون شده بود هر شب می آمده پشت در و تا صبح نگهبانی می داده و صبح پیش از اینکه کسی متوجه حضورش بشود از آنجا می رفته. هرشب…! من نتوانستم از سکوت آن بیابان چیزی بیاموزم اما عشق و قدرشناسی آن سگ و بیکرانگی قلبش، مرا در خود خرد کرد و فروریخت. او همیشه از اساتید من خواهد بود. ”

نمی دونم این داستانی که فوروارد کردم ، حقیقی هست یا نه

اما اگه بتونیم اون رو تحلیل کنیم و بپرسیم که چه چیزی تونسته کمک کنه که این سگ نجات پیدا کنه، پاسخ شما چه خواهد بود؟
چطور می تونه با استرس مرتبط باشه؟ همه این مواردی رو که گفتید درست هست
سگ متوجه شد که این بیماری سبب رانده شدنش شده پس احساس مسوولیت و حس ارزشمندی باعث شد که تصمیم بگیرد که خوب بشود، امید به برگشت به خانه او رو مصمم کرد که خوب بشود
اما
استرس که سبب بیماری های بسیاری می شود، مانع بهتر شدن بیماری ها هم می شود
سگ استرس نداشت چون نمی دانست که پزشکان بیماری او علاج ناپذیر تشخیص داده اند
به خیال خودش بیماری بود که باید صبر می کرد تا خوب شود مثل بقیه بیماری ها
اگر سگ عادی بود و احساس مسوولیت و امیدی به برگشت نداشت در بیابان تسلیم شده و بیماری او را از پا در می آورد.
اما از آنجاییکه می دانست این بیماری او را از خانه رانده منتظر ماند تا خوب شود، امید به خوب شدن هم یکی دیگر از امیدهایش بود
ابهام هم سبب استرس می شود
یعنی اگر نمی دانست که چرا از خانه رانده شده است باز دچار استرس می شد و از پا در می آمد
پس دو گونه امید داشت و دو گونه استرس نداشت، و احساس مسوولیت بالا
 ابهام هم سبب استرس می شود
مثل زمانی که فرد در تاریکی قرار دارد
ذهن انسان مانع بسیار بزرگی در بسیاری از مسائل از جمله بیماری هاست
در ضمن اینکه همان ذهن می تواند به او کمک کند
اگر ذهن باور کند که بیماری او علاج پذیر است درمان صورت می گیرد
اگر ذهن نگران باشد، مانع درمان خواهد شد
کودک به سادگی گول می خورد و والدین می توانتد از این طریق کودک را به راحتی آسوده کنند
اما بزرگسال نمی تواند خودش را گول بزند در نتیجه ذهن او مانع باور می شود و استرس به سراغش می آید
راه چاره چیست؟
  
اما بزرگسال نمی تواند خودش را گول بزند در نتیجه ذهن او مانع باور
در اینگونه موارد باید با انرژی مثبت مسئله را رها کرد گاهی أوقات زمان همه چیز را به خالت عادی بر میگرداند
آموزش های مدیریت ذهن از طریق همین باورها می تواند ما را در برابر استرس ها مصون کند
و در نهایت بسیاری از بیماری ها را از خود دور نگه داریم
شبی آرام و لذت بخش داشته باشید