سخنران، مدرس و مشاور روانشناسی

دوستی اجتماعی

 

دوستی اجتماعی چیست و به چه صورتی می تواند باشد؟

در این ویدیوی آموزشی اطلاعاتی درباره این موضوع مهم ارائه داده ایم. با نیک اندیشان همراه باشید.

همچنین ببینید: آشنایی دختر و پسر در فضای مجازی و حضوری

سینا یاوریان

سخنران ، مدرس و مشاور روانشناسی

آداب خطاب قرار دادن

آداب معاشرت

آداب خطاب قرار دادن

 

هنگامی که می خواهیم دوستی یا همکاری را خطاب قرار دهیم یا او را صدا کنیم لازم است که به نکاتی توجه کنیم.

در کشورهای خارج از ایران معمول است که همدیگر را با احترام با اسم کوچک معرفی می کنند یا خطاب قرار می دهند مگر اینکه دیدار بسیار رسمی باشد. حتا رئیس نیز در شرکت های خارجی با لحنی محترمانه با اسم کوچک خطاب قرار داده می شود.

در ایران در محل کار معمول هست که با اسم فامیل به همراه پیشوند آقا یا خانم همدیگر را خطاب قرار می دهند و هرچه مقام شخص مقابل ، بالاتر باشد با احترام بیشتر و با پیشوندهای بیشتری همچون آقای مهندس ، مخاطب قرار می گیرد.

با اسم فامیل ، پیشوند هایی مثل آقا یا آقای مهندس یا خانم یا سرکارخانم یا خانم مهندس و در زبان انگلیسی Mr.  ،  Mrs. ، Miss ، Dr.  ،Ms.    به کار می روند که خطاب قرار دادن را هرچه رسمی تر می کنند.

در ایران استفاده از اسم کوچک نشان دهنده وجود صمیمیت است. در کشورهای خارج از ایران خطاب قرار دادن فرد مقابل با اسم کوچک نشان احترام یا صمیمیت نیست بلکه لحن یا پسوند ها یا پیشوند هایی که قبل یا بعد اسم کوچک به کار می رود نشان دهنده صمیمی بودن یا رسمی بودن است.

به طور مثال پسوند های جان ، عزیز در ایران و پیشوند های Dear  ، Honey  در زبان انگلیسی که با اسم کوچک همراه می شوند نشان دهنده صمیمیت هستند.

نکته مهم این آداب است که هیچگاه نباید اسم فامیل را بدون پیشوند آقا یا خانم به کار برد. درست برعکس ،  اسم کوچک را نباید با پیشوندها یا پسوند هایی مثل آقا یا خانم به کار برد.

مثال؛

آقای حسینی

آقای مهندس حسینی

جناب آقای مهندس حسینی

آقای دکتر حسینی

خانم هراتی

خانم مهندس هراتی

سرکار خانم مهندس هراتی

خانم دکتر هراتی

حامد

حامد جان

حامد عزیز

 

آداب دست دادن

 

۱-  وقتی وارد جمعی می شوید لازم نیست باهمه دست بدهید. بهتر است با آرامش  بایستید واحوال پرسی کنید ( بخصوص وقتی دیگران نشسته باشند یا مشغول انجام کاری باشند.)

۲- با افرادی که صمیمی نیستید ، دست دادن نباید خیلی سرد و نه خیلی محکم باشد.

۳-  وقتی کسی دست خویش را برای احوال پرسی پیش می آورد وی را معطل نگذارید.

۴-  با نوک انگشتان دست ندهید.

۵-   هنگام دست دادن دستکش خویش را در بیاورید.

۶-  با دست خیس برای دست دادن پیش قدم نشوید. ( ساعد خود رابرای دست دادن پیش نیاورید)

۷-  زود تر از فرد بزرگ تر یا مقام بالاتر ،  دست خود را پیش نبرید (دست دادن از بزرگ تر یا مقام بالاتر است.)

۸-  هنگام احوال پرسی و دست دادن ، بهتر است ارتباط چشمی نیز برقرار کنید. (به جای اینکه به زمین یا جای دیگر نگاه کنید)

۹-  هنگام دست دادن کلید یا چیز دیگری در دست نداشته باشید.

۱۰- به منظور احترام بیشتر ، بهتر است از ماشین پیاده شوید وسپس دست دهید واحوال پرسی کنید.

۱۱-  برای دست دادن ، از فاصله ی دور دست خود را دراز نکنید.

۱۲- وقتی بخواهید به چند نفر دست بدهید ، با همه ی آنها ارتباط چشمی نیز برقرار کنید. (نه اینکه با نفر اوّل صحبت کنید وبا بقیه دست بدهید.)

۱۳-  هنگامی که طرف مقابل چیزی در دست گرفته است یا مشغول انجام کاری با دست است ، جهت دست دادن با او پیش قدم نشوید.

 

آداب سلام و احوال پرسی

 

۱-      در سلام کردن پیش قدم باشید؛ (بویژه افراد کوچک تر به بزرگ تر.)

۲-      شایسته است وقتی سواره هستید ، شما بر پیاده سلام کنید.

۳-      شایسته است وقتی بر جمعی وارد می شوید ؛ برای سلام کردن پیشقدم شوید.

۴-      وقتی در کنار جمع ایستاده اید ، باصدای بلند با کسی که دور از شما قرار دارد، احوال پرسی نکنید. می توانید با حرکاتی همچون دست بالا بردن و سر تکان دادن (بدون فریاد زدن) احوال پرسی کنید.

۵-      مؤدبانه تر آن است که احوال پرسی شما باعث حواس پرتی یا ایجاد زحمت برای دیگران نشود.

۶-      در مکان های عمومی وقتی دوست شما از روبه رو می آید، لازم نیست احوال پرسی خود را از فاصله ی دور شروع کنید.

۷-      کلمات احوال پرسی باید محترمانه و با فعل جمع به کار رود.

۸-      بهتر است هنگام احوال پرسی لبخند بر لب داشته باشید.

۹-      اگر دیگران در جمع به احترام در مقابل شخصی برخاستند؛ شما نیز برخیزید هر چند اورا نمی شناسید.

۱۰-  اگر به احترام در مقابل کسی برخاستید( هنگام ورود یا خروج) صبرکنید تا آن فرد بنشیند یا خارج شود، سپس بنشینید.

۱۱-  وقتی کسی عجله دارد ، بهتر است با وی دست ندهید واحوال پرسی را طولانی نکنید.

۱۲-  اگر کسی به احترام در مقابل شما برخاست ؛ حتماً وی را به نشستن و راحت بودن دعوت کنید، نه اینکه حرکت محترمانه ی وی رافراموش کنید و به دنبال احوال پرسی با بقیه یا کار دیگری بروید.

۱۳-  اگر از پلّه ها بالارفته یا دویده اید؛ صبرکنید نفستان عادی شود ، بعد وارد شوید واحوال پرسی کنید.

۱۴-  هنگام احوال پرسی چیزی نخورید.

۱۵-  هنگامی که برای رسیدن به مقصد باید از چندین در بگذرید؛ لازم نیست پشت تمام درها بایستید و به دوستان تعارف کنید. ( یک بار تعارف پشت در اوّل کافی است.)

۱۶-  اگر بزرگتر وارد جمع شد ، به احترام برخیزید،هرچند لحظاتی قبل با وی در محیطی دیگر احوال پرسی کرده باشید.

 

آداب روبوسی

 

  1. با صورت خیس یا عرق کرده،  برای روبوسی با دیگران پیشقدم نشوید.
  2. در حضور دیگران(در مکان های رسمی و عمومی), روبوسی به تعداد کم شایسته تر است.(همچنین با افرادی که صمیمی نیستید).
  3. از روبوسی خیلی تند و سریع خودداری کنید.
  4. برای روبوسی بهتر است فرد کوچکتر صبر کند تا بزرگ تر پیش قدم شود.
  5. روبوسی با صدای بلند شایسته نیست.
  6. بچه های خردسال دیگران(غیر خویشاوند) را نبوسید.(ممکن است والدینشان ناراحت شوند).
  7. در مراسم عزا یا تشییع جنازه یا مواقعی که جمع ناراحت هستند، روبوسی همراه با خوش حالی نباشد(شرایط را درک کنید).
  8. هنگامی که سرماخورده اید، شایسته نیست برای روبوسی با دیگران پیش قدم شوید.

آدای ملاقات و معرفی

 

  1. قبل از حضور در مکان های رسمی یا ملاقات مهم با دیگران، از این موارد استفاده نکنید: سیگار ، سیر ، پیاز ، ادکلن های تند ، لباس های اطو کشیده بودار و غیره که بوی آن باعث آزار دیگران می شود (هرچند که ممکن است تحمل کنند و چیزی نگویند).
  2. در هنگام معرفی ، شایسته است افراد پایین تر را(از لحاظ سنی یا شغلی) به افراد بالاتر معرفی کنید.
  3. در ملاقات رسمی با دوستان ، در صورت لزوم  ، همراهان خویش را معرفی کنید.
  4. هنگام معرفی افراد به یکدیگر ، اسامی را واضح و شمرده بیان کنید.
  5. هنگام معرفی یک فرد به دیگران بیش از حد از وی تعریف و تمجید نکنید.
  6. وقتی به طور اتفاقی به یک دوست یا آشنای قدیمی می رسید و قصد احوال پرسی دارید ، ابتدا خود را معرفی کنید. اگر لازم شد مکان و زمان یا موضوع دوستی یا اشنایی را نیز بیان کنید.(شاید طرف مقابل اسم یا فامیل شما را فراموش کرده باشد).
  7. هنگامی که با جمعی ملاقات می کنید ، بهتر است ، ابتدا با بزرگ تر احوال پرسی کنید سپس با بقیه (مثلاً ابتدا با پدر خانواده سپس با فرزندان).
  8. هنگام ملاقات با کسانی که لازم است شما را بشناسند ،  پیشاپیش خود را با نام خانوادگی معرفی کنید (در صورت لزوم اسم کوچک یا سمت خود را نیز ذکر کنید).
  9. هنگامی که شما را معرفی می کنند و نشسته اید ، بهتر است بلند شوید یا نیم خیز شوید و به جلو خم شوید.

 

آداب به عنوان گوینده(قسمت اول)

 

  1. از جویدن آدامس یا خوردن چیزی ، در هنگام صحبت کردن با دیگران خودداری کنید.
  2. هنگامی که بی صبرانه منتظرید تا گوینده صحبتش تمام شود و شما اظهار نظر کنید ، یک لحظه از خود بپرسید “آیا گفتن این نظر ارزشی داد یا نه؟” در صورتی که گفتن آن را مناسب تشخیص دادید اظهار نظر کنید.
  3. در جمع بدون اجازه صحبت کسی را قطع نکنید.
  4. با استفاده از کلمات مودبانه ، احترام را نسبت به افراد مسن نشان دهید.
  5. با مخاطب خود به طریقی صحبت نکنید که خود را خیلی دانا و وی را خیلی ضعیف نشان دهید.(هیچ کس را ضعیف تصور نکنید).
  6. هنگام گفتگو ، تن صدای خود را به طور یکنواخت خیلی بالا یا خیلی پایین نگه ندارید(چون باعث خستگی یا بی حوصلگی شنونده می شود).
  7. در جمع تنها شما گوینده نباشید.(از شنونده بودن دیگران سو استفاده نکنید).
  8. در حد فهم خود صحبت کنید(می توانید از شغل فرد، یا شرایطی که فرد تجربه ی ان را دارد مثالی بزنید تا منظور خود را بهتر برسانید).
  9. در حضور افراد غریبه ، بهتر است با نزدیکان و دوستان خود نیز رسمی یا محترمانه تر برخورد کنید.(موقعیت شناس باشید).
  10. هنگام گفت و گوی غیر تخصصی ، حتی الامکان از کلمه ی تخصصی و خارجی استفاده نکنید.
  11. شایسته نیست در مکالمات تکیه کلام داشته باشید(از دوستان یا نزدیکان بخواهید تا اگر تکیه کلام خاصی دارید ، شما را آگاه سازند)
  12. شایسته است همیشه مخاطب رسمی یا بزرگ تر از خود را با ضمیر شما و فعل جمع مورد خطاب قرار دهید.(از ضمیر تو و ضمیر منفرد استفاده نکنید).
  13. قبل از شوخی کردن باید فکر کنید که آیا این شوخی در نهایت باعث تقویت دوستی می شود یا نه،  اگر تاثیر منفی دارد خویشتن داری نموده و آن را مطرح نکنید.
  14. وقتی درباره ی یک انسان یا گروهی از انسان ها نظر می دهید یا قضاوت می کنید، از کلی گویی بپرهیزید و از کلمات همیشه، حتماً….، اصلاً…. ، همه ی …، استفاده نکنید. به جای آن ها می توانید از کلمات معمولاً ، به احتمال زیاد،  اکثراً ،  بعضی از افراد…، استفاده کنید (مثلا “همه مردم این شهر بی عاطفه هستند” یک کلی گویی و قضاوت نادرست است).
  15. با فردی که رابطه رسمی دارید ، درباره ی مسایل خصوصی وی از قبیل میزان حقوق و درآمد ، مسایل خانوادگی ، نمرات تحصیلی ، قیمت لباس هایی پوشیده ، جزییات بیماری و … سوال نکنید.

 

آداب به عنوان گوینده(قسمت دوم)

 

  1. در حین گفت و گو به طرف مقابل لقب بد ندهید.(یا اسم وی را کم نکنید).
  2. از آداب مهم :خواسته های خود را با حالت دستوری بیان نکنید.(حالت سوالی مناسب تر است).
  3. هنگامی که از کاری انتقاد می کنید یا اتفاق خنده داری را نقل می کنید، شایسته است حفظ آبرو کنید و اسم کسی را نبرید.(این خویشتن داری باعث افزایش اعتبار خواهد شد).
  4. مشکلات شخصی خویش را با کسی در میان بگذارید که بتواند واقعاً به شما کمک کند.(با هر کسی مشورت نکنید. ظرفیت طرف مقابل را در نظر داشته باشید)
  5. از آداب مهم :شایسته و لازم نیست هر آن چه را که فکر می کنید واقعیت است به طرف مقابل بگویید. مکان ، زمان و شرایط جسمی، روحی و شخصیتی فرد را در نظر بگیرید.(رک گویی همیشه هنر نیست ، گاهی مواقع نادانی محسوب می شود).
  6. اهداف و تصمیمات آینده ی خود را با هر کسی در میان نگذارید. (شاید موفق نشدید).
  7. از آداب مهم : سعی نکنید به هر قیمتی شده نظر شخصی خود را تحمیل کنید یا آن را به صورت صد در صد درست بدانید.(به خود بگویید:شاید نظر من کاملاَ درست نباشد).
  8. همیشه قبل از شروع به صحبت با دیگران از نداشتنِ بوی بد دهان مطمئن شوید، چون مانع برقراری ارتباط صحیح می شود.(به خصوص در اوایل صبح).

 

آداب به عنوان مخاطب

 

  1. هنگامی که کسی در حال صحبت کردن است، و در این هنگام موضوعی به ذهن شما می رسد ، شایسته نیست در همان لحظه صحبت وی را قطع کنید و صحبت خود را خیلی مهم تر بدانید.(کمی صبور باشید).
  2. از آداب مهم : وقتی کسی در حال نقل قول است ، شایسته نیست صحبت وی را کم ارزش جلوه دهید.(نگویید ما از قبل می دانستیم).
  3. وقتی کسی موضوعی جدی را با شما در میان می گذارد یا با شما درد ِ دل می گوید، واقعا شنونده باشید.(صبور باشید ، سکوت کنید ، ارتباط چشمی برقرار کنید، سر تکان دهید و بعضی از جملات خود را به شکل سوالی مطرح کنید، سعی کنید احساسات وی را درک کنید. صحبت هایش را جدی بگیرید).
  4. وقتی کسی با شما سخن می گوید، حتی الامکان با بغل دستی خود صحبت نکنید.
  5. از آداب مهم : وقتی کسی عصبانی است، بهتر است وی را نصیحت یا سرزنش نکنید. (چون کم تر ممکن است در آن زمان نتیجه ای بگیرید).
  6. وقتی کسی با شما درد ِ دل می کند ، بیشتر شنونده باشید.(سریعاً در دام نصیحت کردن نیفتید).
  7. اگر در حضور شما صحبتی مطرح می شود که به شما هیچ ربطی ندارد یا جنبه خصوصی دارد بهتر است آن جا را ترک کنید، یا خود را به کاری دیگر مشغول کنید.
  8. وقتی کسی از شما انتقادی می کند، سریعاً مقابل وی موضع گیری نکنید(چون می تواند به نفع شما باشد تا ایرادات خود را بشناسید و آن ها را برطرف کنید).
  9. فقط با منطق به موضوع نگاه نکنید (به احساسات طرف مقابل نیز فکر کنید).
  10. از آداب مهم : جهت درک احساسات طرف مقابل ، بهتر است خود را به جای وی تصور کنید.
  11.  وقتی کسی شما را به جای شخص دیگر اشتباه می گیرد،  محترمانه وی را متوجه اشتباهش نمایید.
  12.  همیشه ظرفیت گوش کردن نظرات مخالف را نیز داشته باشید.
  13.  هنگامی که کسی در حال سخنرانی است ، شاسیته نیست مکرر به ساعتتان نگاه کنید.
  14.  از آداب مهم : وقتی کسی با شما درد ِ دل می کند و چیز تعجب بر انگیزی می گوید ، شما عادی برخورد کنید.(ظرفیت بالای شنیدن خود را نشان دهید).

 

نوشته شده توسط سینا
از قهوه خانه تا باشگاه

از قهوه خانه تا باشگاه

از قهوه خانه تا باشگاه

در دوران نه چندان دور که هنوز تکنولوژی رشد نکرده بود در ایران در شهر ها و روستاها اکثر آقایان بعد از کار ، عصرها در قهوه خانه ها جمع می شدند و در مورد مسائل مختلف شهر و روستا با هم صحبت می کردند. در بعضی قهوه خانه ها هم نقالی بود که داستان های شاهنامه یا کتاب های دیگر را نقل می کرد. خانم ها هم در آن دوران در کوچه ها در فرصت هایی که به دست می آمد کنار درب منازلشان می نشستند و با همسایه ها تبادل نظر می کردند.

در کشورهای اروپایی نیز مکان هایی به عنوان کافه ها و بارها برای حضور وجود داشت که اکثر آقایان و برخی خانم ها در آنجا حضور پیدا می کردند و خود را با گپ زدن و نوشیدن و موسیقی سرگرم می کردند یا غذایی صرف می شد. در این کشورها اعیان و خواص به بارها مراجعه نمی کردند و در خانه همدیگر حضور می یافتند و گپ می زدند. البته به مرور که رستوران های مجلل پدید آمد اعیان نیز با مراسم خاص خود برای صرف شام مراجعه می کردند. اما رستوران هایی که بار داشتند همچنان برای حضور عموم بودند.

به مرور که زندگی ماشینی می شد ، نوع موسیقی در این کافه ها و بارها تغییر کرد و در ایران رادیو جای نقالی را گرفت.

در اروپا اعیان برای مداومت حضور خود، مکان هایی را تدارک دیدند که همچون کافه های عمومی بود اما برای خواص بود و نیاز به عضویت داشت. با این روش ، آنها نیز می توانستند در مکان های مشخصی حضور داشته باشند و گپ بزنند و تبادل نظر کنند. این مکان ها کلاب یا کلوپ نامیده شدند. که در ایران فرهنگستان زبان فارسی عنوان باشگاه را به معنی جای بودن و حضور به این نوع مکان ها اطلاق کرد.
این باشگاه ها در اوایل تشکیل، مردانه بودند و عضو زن نداشتند که بعد ها باشگاه های مختلط نیز ایجاد شد. این باشگاه ها با عنوان ها و اهداف مختلفی تشکیل می شدند و اعضای خاصی را می پذیرفتند. با گسترش علم و تکنولوژی و تغییر مشاغل و ایجاد اعتبارات شغلی جدید، باشگاه های مختص شغلی نیز ایجاد شدند. با گذشت زمان و تغییر شرایط دیگر باشگاه ها فقط به اعیان تعلق نداشتند، کارمندان یا افراد معتبر دیگر نیز در باشگاه ها عضو می شدند. برخی باشگاه ها فقط برای بودن تشکیل شده بودند و برخی با اهداف خاصی ایجاد شده بودند، اهدافی چون فرهنگ ، اقتصاد ، خیریه.
در کتاب هشتاد روز دور دنیا نوشته ژول ورن در یک باشگاه اعیان در مورد سفر به دور دنیا شرط بندی می کنند و در یکی از داستان های شرلوک هلمز ، برادر شرلوک که جزو اعیان است باشگاه جدیدی بنا کرده است که باشگاه سکوت نام دارد و افرادی که مایل نیستند صحبت کنند و فقط مایل هستند در جمع حضور داشته باشند و روزنامه بخوانند و نوشیدنی بنوشند عضو این باشگاه می شوند.

این روش که روش بسیار مناسبی است که جایگزین کافه می شود چند حسن دارد؛ اول اینکه اعضا برای بقای باشگاه مبلغی پرداخت می کنند. دوم این که افرادی که عضو این باشگاه می شوند با ثبت نام ، تمام مشخصات خود را در اختیار باشگاه قرار می دهند که همه اعضا با اطمینان خاطر بیشتری در این مکان ها حضور می یابند. سوم اینکه افرادی که در باشگاه هایی با اهداف مشخص عضو می شوند می دانند که می توانند با اعضای دیگر در موارد مشترکی تبادل نظر کنند و گپ بزنند.

برخی باشگاه ها ترکیبی از بارها و رستوران ها و کلوب ها را طراحی کرده اند که هم غذا سرو می شود ، هم نوشیدنی و هم موسیقی دارند و بعضی از باشگاه ها میز بیلیارد هم دارند. این نوع باشگاه ها همچون کافه ها هستند با این تفاوت که عضو می پذیرند و بدون عضویت کسی وارد این مکان ها نمی شود. اسم مهمان نیز با نام میزبان او ثبت می شود و مسئولیت او با میزبان است.

این نوع مکان ها و فرهنگ آن در اوایل سده ۱۳۰۰ وارد ایران شد و با حضور مستشاران در ایران این باشگاه ها برای اعضای سفارت ها و دولتی ها تشکیل شدند.

باشگاه انقلاب یکی از نمونه های این نوع مکان ها هست که در ایران برای عموم ساخته شدند. اگر دقت شود با وجود این که این باشگاه پر از امکانات ورزشی است اما به آن عنوان ورزشگاه داده نشده و باشگاه نامیده می شود. چرا که با هدف بودن و حضور پیدا کردن تشکیل شده که انگیزه های حضور در این باشگاه ، دویدن ، شنا کردن و ورزش های مختلف و یا حضور و نشستن و گپ زدن در کافه های این باشگاه هستند.

انسان موجودی اجتماعی است و از طریق اجتماع رشد می یابد. انسان همواره به دنبال روش هایی برای اجتماع و حضور در کنار هم بوده که این باشگاه ها و کافه ها و ورزشگاه ها این نیاز را به شیوه مناسبی تامین می کنند.

در این عصر ماشین ، که ارتباط حضوری و فیزیکی انسان ها را کاهش می دهد ، ارتباط مجازی برای ادامه وجود ارتباط ایجاد شده اند که نمی توانند جایگزین حضور و جمع باشند. بنابراین برای انتقال فرهنگ و رشد افراد نیاز است که باشگاه هایی ایجاد شوند تا این نیاز را تامین کنند.

فرهنگسراها تا حدودی برآورنده این نیاز هستند اما برای سنین خاصی در نظر گرفته شده اند و نیاز به فعالیت های خاص تعریف شده در آن فرهنگسراها باعث محدودیت شرکت کننده ها می شود و همه نمی توانند در آنها حضور یابند.

گروه نیک اندیشان نیز با هدف حضور و ارتقا تشکیل شده و باشگاه های مختلفی در درون خود پیش بینی کرده است. باشگاه نشست ها برای دور هم نشینی در نشست های هفتگی و تبادل نظر در نظر گرفته شده است. باشگاه کوه و گردش با دعوت دوستان به همراهی در کوه و گردش ها نیاز با هم بودن و تشکیل اجتماعات را برآورده می کند. در حین اینکه هدف گروه نیک اندیشان ارتقا شخصی با حضور در جمع است ، باشگاه ها روش این گروه محسوب می شوند برای ایجاد انگیزه برای حضور و در کنار هم بودن و همراهی کردن هم با اهداف و مسئولیت پذیری مشخص.

امید که با همراهی هم و تشکیل باشگاه هایی برای حضور با روش مناسب برای انتقال داشته ها و استفاده بهینه از فرصت های زندگی و جلوگیری از اتلاف وقت جوان ها در خیابان ها یا گپ زدن های بی هدف ، گامی در جهت فرهنگ و رشد برداشته شود.

از از قهوه خانه تا باشگاه نوشته شده توسط سینا

درباره رمان اعتماد

درباره رمان اعتماد

درباره رمان اعتماد

رمان اعتماد که عنوانش با کلمه آلمانی Konfidenz مشخص شده کتابی است با حجم به نسبت اندک اما معنایی ژرف که خواننده را با پرسش هایی بنیادین روبه رو می کند. داستان ماجرای مبارزانی است که در فرانسه اشغال شده با آلمانی ها می جنگند. در این میان آلمانی هایی نیز هستند که بعد از پیروزی نازیسم از میهن خود گریخته اند و به فرانسه پناه آورده اند اما دست از مبارزه برنداشته اند.

زنی جوان وارد اتاقی در هتلی در پاریس می شود و به محض ورود او تلفن زنگ می زند. فردی از آن سوی خط او را به نام می خواند و آنگاه مکالمه یی ۹ ساعته میان این دو آغاز می شود. مرد زن را بهتر از خودش می شناسد، گذشته او را و اکنون او را، دلبستگی ها و حتی پنهان ترین خصوصیات او را نیک می داند. از این مرحله به بعد سرتاسر ساختار داستان چنان است که خواننده می تواند در هر لحظه به همه رویدادها و هویت ها شک کند و حتی کتاب را ببندد، اما جاذبه یی پنهانی او را از این کار بازمی دارد.

شخصیت ها، از جمله همان زن که در کانون توجه کتاب و خواننده است از زبان شخصی توصیف می شوند که خود کاملاً برای ما ناشناخته است، ما او را نمی بینیم حتی نامش را نمی دانیم و ناچاریم به آنچه درباره خود می گوید اعتماد کنیم. در همین مکالمه مرد مدعی هویتی دیگر برای زن می شود که تنها برای خود او شناخته شده است و زن نمی داند آیا باید به این هویت دیگر، که البته هویتی دلپذیر هم هست باور بیاورد یا نه. در هر حال او که در اتاقی در هتلی در کشوری بیگانه تک و تنها مانده چاره یی جز اعتماد ندارد. اما خواننده که خود را آزاد تر از زن می بیند نیز وضعی بهتر از او ندارد، چراکه در لابه لای فصل های کتاب ناگاه صدایی همه چیزدان که معلوم نیست از نویسنده است یا از شخصی فراتر از او، خواننده یا نویسنده را مخاطب قرار می دهد و پاره های ناگفته مانده و نهان مانده را یادآور می شود. این صدا هشدار می دهد، ملامت می کند و گاه تردیدی بر تردید های تو خواننده یا نویسنده؟ می افزاید.

با همه اینها هم تو خواننده و هم شخصیت ها ناچارید برای ادامه دادن به آنچه بی اختیار گرفتارش شده اید به آنچه گفته می شود اعتماد کنید.آنگاه که بعد از ۹ساعت مکالمه، پلیس فرانسه به زن مشکوک می شود و او را به جرم جاسوسی برای آلمان دستگیر می کند، ما با چهره دیگری از مرد اول روبه رو می شویم، چهره یی دیگر و نامی دیگر، هویتی دیگر.

اما این همه ماجرا نیست، چرا که این دو طی مکالمه طولانی خود کلافی پیچیده از رویدادها و شخصیت ها، از احتمال خیانت یکی و قربانی شدن دیگری، از حضور مردی بیگانه در رابطه یی بسیار خصوصی و دخالت او در نامه های عاشقانه میان زن و مرد محبوب او و از بسیاری چیزهای دیگر پدید آورده اند که باز تو خواننده می توانی در آنها تردید کنی یا برای معنی دادن به این ماجرا که دیگر گرفتارش شده یی به آنها اعتماد کنی. این همه خواننده را به تامل فرا می خواند و او را با پرسش هایی از این دست روبه رو می کند؛ ما چگونه خود را و دیگری را می شناسیم؟

رمان اعتماد ما را به فکر وامی دارد، هویت ما چگونه مشخص می شود؟ هویت دیگران را چگونه تعریف می کنیم؟ آنچه می دانیم از کجا می دانیم و چرا به آن یقین داریم؟ و در سطحی کلی تر؛ تاریخ چیست؟ همان چیزی که ما می دانیم و به آن اعتماد می کنیم؟ چرا به این دانسته ها اعتماد کرده ایم؟آریل دورفمن در اعتماد به اوجی بی بدیل دست یافته است.

نوشته شده توسط حمید

نگهداری سگ در شهرک اکباتان

نگهداری سگ در شهرک اکباتان

این نوشته توسط موسی تقی زاده تهیه شده که ساکن شهرک اکباتان تهران می باشند و درباره نگهداری سگ است. و توسط ودیعه تایپ گردیده است.

“بین خودمان”

شناخت سگ و روش نگهداری سگ و انواع آن، کم و بیش بر همگان روشن است. نوعی از سگان که تربیت شده و آموزش دیده هم هستند، برای پیدا کردن اجساد و حتی آدمیان زنده که زیر آوارها و تل خاکروبه­های زلزله و غیره مخفی می شوند، استفاده می­شود. از نوعی دیگر در شکار و برای نگهبانی گله­های گوسفند و غیره استفاده می­شود و از نوعی دیگر از سگان که دست آموز بوده و در خانه­ها نگهداری می­شوند و با رفتارهای ذاتی خود (دوست داشتن و دوست داشته شدن را حتی به انسان­ها القاء می­کنند) و شناسنامه هم داشته و اکثرا در مسافرت­ها هم با آدمیان زندگی می­کنند، که به راستی ارزشمند و محبوبند.

سخن اصلی نویسنده هم بیشتر و بیشتر متکی بر نوع اخیر و صاحبان آنهاست که برای حفظ محیط زیست و بهداشت و زیبایی فضای سبز و حتی محوطه و کل خیابان­ها و راهگذرهای شهرک اکباتان، پیشنهاد می­شود: صاحبان سگان دست آموز، روش های نگهداری سگ را بدانند. اوقاتی که سگان خود را برای هواخوری و …؟! و…؟! در محوطه شهرک گردش داده و گاهی هم ول می­کنند و آنها نیز به جست و خیز پرداخته و اغلب در محوطه به دفع مدفوع هم می­پردازند، اخلاقا ضروری است، صاحبان محترم سگان “پنس و کیسه” همراه داشته و مدفوع آنها را جمع آوری کنند، تا هم فضای شهرک آلوده نشده و هم گوشه و کنار فضای سبزها را مدفوع سگان بد منظر و بد بو نکند. ضمنا گاهی هم فرزندان ساکنان همین شهرک در فضای سبز مشغول بازی می­شوند و احیانا مدفوع سگان را لگد کرده و یا ندانسته روی آنها هم به استراحت می­پردازند که اغلب همگان ناظر این صحنه­ ها هستیم و امکان تولید عوارض و امراض نیز قابل تصور است. هم چنین پیشنهاد می­شود: صاحبان سگان، برای آوردن آنها به محوطه شهرک و فضای آزاد از “سبد مخصوص” آنها استفاده شود، تا در راهروهای بلوک­ها، مخصوصا در داخل آسانسورها با دیگران ((بچه­ ها و افرادی که به  سگ حساسیت دارند …)) ایجاد مشکل نشود. البته یادمان باشد حریم آزادی و حرمت دیگر مردم نیز بایستی رعایت شود، و همه کس هم، سگی را که صاحبش، آنرا بغل کرده و به محوطه شهرک می­برد، دوستدارش نیست. لذا علایق و نگرش همه مردم در محیط مسکونی اشتراکی، در تمام ابعاد باید رعایت شود. حال امید است در شهرک اکباتان موارد مذکور رعایت شده و برای دیگر محله­­ ها و نواحی دیگر تهران، این مورد به نام انسان و انسانیت و رعایت بهداشت محوطه و نگهداری حیوانات به شرط فراگیری آموزش­های ضروری، الگو شده و تسری پیدا کند.

در خاتمه به نقل قول “ضرب المثل” قدما اشاره می­شود:

(((چنانچه سگان می­توانستند چون آدمیان حرف بزنند، دیگر دوست داشتنی نمی­شدند.)))

 

موسی تقی زاده

نوشته شده توسط سینا
به نام نامی عشق

به نام نامی عشق

 نوشته ای با عنوان به نام نامی عشق تقدیم به شما. مطالعه بال پرواز اندیشه است و تاثیر قابل توجهی بر ذهن و اندیشه دارد. با نیک اندیشان همراه باشید.

دستم را برپیشانی عرق کرده پنجره میگذارم،تا اثرم واثرش باقی بماند آتش درونم از سرمای پنجره خاموش میشود.آنگاه این جملات را که از لفت ولیس کلمات برایم باقی مانده مینویسم وتو، بارها بخوان، چرا که مخاطبش تویی .

مورچه صفت دانه محبت بی ثمر تورا-که به آن میبالی-بر دوشهای خویش میکشم تا گمان نکنی حامل این بار گرده های مردانه توست.حتی گاهی دلتنگ میشوم برای جفتک های عاشقانه ات تو بی خبر ترین صفیر عاشقان در همه دوره های تاریخی چرا که از معشوق بیخبری…

زودتر از آنچه باید ،زودتر از آنچه شاید،بگذار وبگذر…به قول خودت عشقت را وبه قول من خودت را.

همیشه تورا میبینم ،نه در لباس عشق که گرفتار زندان شبخیز خودی و دانه های محبتت را در پای خود قربانی میکنی ومرا از این مهری که به نام من کرده ای بهره ای نیست.به سویت رگباری از سختترینها وتلخ ترینها را میفرستم شاید بتوانم بشکنم آن حصار های شیشه ای دروغینی را که به نام نامی عشق دور خود تنیده ای ،تو اما مدهوش خواب باز هم در بستر بیخبری پهلو عوض میکنی ورو از من میچرخانی تا تیرهایم به هدف ننشینند دوستان نیز هر لحظه خواب آوری تعارفت میکنند.

شاید اگر حصارت میشکست بزرگ،شجاع وحتی عاشق میشدی…

اما این شکوائیه ها آخرین  تیرهائیست که سینه ات را هدفش میکنم ،بعد از آن سکوت من از سکوت خدا هم سنگین تر خواهد شد…..

نوشته شده توسط ناهید
هر چند وقت یک بار خدا تصمیم می گیره قلبم رو شست و شو بده ولی نمی دونم چرا این قدر سخت این کار رو می کنه

ولی هر بار مطمینم که جاش رو هم بزرگ تر می کنه (گشادش می کنه)

شاید یه روزی همه چی توش جا شه! عشق ، امید، آرزو …

کی می دونه؟!

 

نمی دونم چرا وقتی دلم داره گشاد می شه، چشام خیس می شه؟!

نوشته شده توسط ودیعه

داشتم فکر می کردم

یک سوال آمد به ذهنم

این که آیا این قوانین و آیین ها و غیره و غیره به چه دلیل وجود دارد

این که آیا این آیین ها باید موقت باشد

یا مثلا خوب هست که درونی شوند

این که به موقع حاضر شدن

حق تقدم را حتی در سخن گفتن رعایت کردن

حضور یا عدم حضور را پیشاپیش اعلام کردن

…..

نتیجه این حس می کنم خوب هست سعی کنم تا اگر سخنی بر زبان می آورم

با عشق و آگاهی کامل و باور آن را به زبان بیاورم…و اینکه سعی نمایم

حرف و عملم مطابقت داشته باشد

نوشته شده توسط نگین

عشق یا شهوت...تعبیر عاشقانه افراد 

عشق یا شهوت…تعبیر عاشقانه افراد 

عشق یا شهوت …
تعبیر عاشقانه افراد

آیا تا کنون هیچ شی را عاشقانه نگریسته ای ؟

شاید بگویی آری ، چرا که نمی دانی که نگریستن عاشقانه به یک شی یعنی چه . شاید با شهوت به اشیا نگاه کرده ای ، این چیز دیگری است . کاملا فرق دارد ، درست نقطه مقابل آن است . نخست … سعی کن تفاوت را درک کنی .

چهره ای زیبا ، بدنی زیبا ، تو به آن نگاه می کنی و احساس می کنی که عاشقانه به آن می نگری ولی چرا به آن نگاه می کنی ؟ آیا مایلی از آن چیزی به دست آوری ؟ آن عشق نیست و شهوت است . آیا می خواهی از آن بهره بکشی ؟ آن گاه شهوت است و عشق نیست . آن هنگام در واقع ، تو فکر می کنی که چگونه از آن استفاده ببری ، چگونه آن را تصاحب کنی ، چگونه از آن بدن وسیله ای بسازی برای خوشوقتی خودت .

شهوت یعنی : چگونه از چیزی برای خوشوقتی خودت استفاده کنی و عشق یعنی ، خوشوقتی تو ابدا مطرح نیست . در واقع ، شهوت یعنی چگونه چیزی به دست آوری و عشق یعنی چگونه چیزی ببخشی . این دو درست نقطه مقابل هم هستند .

اگر چهره ای زیبا ببینی و به آن عشق احساس کنی ، احساس بی درنگ تو در آگاهی ات این خواهد بود که چگونه می توانی این چهره را خشنود کنی ، چگونه این مرد یا این زن را خوشحال کنی . در این جا خودت اهمیتی نداری .

در عشق دیگری مهم است اما در شهوت مهم تو هستی . در شهوت تو فکر می کنی دیگری را وسیله خوشحالی خودت قرار دهی ، در عشق فکر می کنی که خودت چگونه وسیله شوی .

عشق تسلیم است و شهوت یک تهاجم .

تو حتی در شهوت نیز از عشق سخن می گویی . پس فریب نخور !!!!!!!!! به درون بنگر ، آن گاه به این ادراک خواهی رسید که در زندگی حتی یک بار نیز به کسی یا چیزی عاشقانه نگاه نکرده ای .

دومین تفاوتی که باید درک شود این است … اگر عاشقانه به چیزی مادی یا بی جان نگاه کنی ، آن شی به یک شخص تبدیل می شود . اگر به آن عاشقانه نگاه کنی ، آن گاه عشق تو کلیدی می شود تا هر چیزی را به شخص تبدیل سازد . اگر به یک درخت عاشقانه بنگری ، درخت یک شخص می گردد .

هر گاه عاشقانه به چیزی نگاه کنی ، آن چیز یک شخص می شود و برعکس . هر گاه با چشمانی شهوانی به شخصی نگاه کنی ، آن شخص به یک شی تبدیل می شود . برای همین است که چشمان شهوانی دافعه دارند . چرا که هیچ کس نمی خواهد شی شود . وقتی به همسرت با چشمان شهوانی می نگری او احساس ازردگی می کند . در واقع تو چه می کنی ؟ تو یک شخص را ، یک شخص زنده را به وسیله ای بی جان تغییر می دهی . تو می پنداری که چگونه استفاده کنی و آن شخص کشته می شود .

چشمان شهوانی دافعه دارند و زشت هستند .

وقتی با عشق به کسی نگاه کنی ، او والا می گردد . یگانه می گردد . ناگهان او یک شخص می شود . یک شخص را نمی توان با دیگری جایگزین کرد ولی یک اشیا را می توان جایگزین کرد . یک شی قابل جایگزینی است ولی یک شخص جایگزینی ندارد . او یکتا و یگانه است .

عشق همه چیز را یگانه می کند . به همین سبب تو بدون عشق ، هرگز احساس نمی کنی که شخص هستی . تا زمانی که کسی عمیقا دوستت ندارد ، هرگز احساس نخواهی کرد که موجودی یگانه هستی و به راحتی می توان تو را تغییر داد و جایگزین کرد .

در رابطه شهوانی ، همه چیز شی هست و این غیر انسانی ترین کارهایی است که انسان می تواند انجام دهد : تبدیل شخصی به شی .

وقتی عاشقانه می نگری ، خودت را فراموش کن . خودت را کاملا فراموش کن . برای امتحان یه یک گل نگاه کن و خودت را به تمامی از یاد ببر . بگذار گل باشد و خودت کاملا غایب باشی . گل را احساس کن ، آن گاه عشقی عمیق از آگاهی تو به سمت گل روانه می گردد . تو به وجد می آیی و آن گل ، یک شخص می گردد .

به موضوع دیگری نپرداز . با یک گل سرخ یا با چهره معشوقت باقی بمان . تنها با قلبت بمان . با این احساس که چه کنم تا معشوق شادتر و معشوق تر باشد ؟ و وقتی چنین باشد ، تو غایب خواهی بود ، هرگز به خودت توجه نخواهی کرد .

وقتی به خودت توجه نداری ، خالی می گردی ، فضایی درونت آفریده می شود . وقتی ذهنت کاملا به دیگری متوجه می گردد ، آن گاه درونت خلا ایجاد می شود .

با معشوق ، انسان به تمامی ناتوان می گردد ، این را به یاد بسپار . هر گاه عاشق کسی باشی ، احساس عجز کامل می کنی . درد عشق همین است : فرد نمی تواند احساس کند که چه بکند . او مایل است همه کار بکند ، می خواهد تمامی کائنات را به معشوق ببخشد ، ولی چه می تواند بکند ؟

تو تهی هستی و به همین سبب عشق به یک مراقبه عمیق تبدیل می گردد . در حقیقت ، اگر کسی را دوست داشته باشی ، به هیچ مراقبه دیگری نیازی نیست ولی چون در واقع کسی عاشق نیست ، به ۱۱۲ تکنیک نیاز دارد و حتی شاید این ها هم کافی نباشد . خود عشق بزرگ ترین تکنیک است ولی عشق مشکل است و حتی ناممکن .

عشق یعنی خود را آگاهانه رها کردن و در همان مکان ، جایی که نفس تو وجود داشته ، دیگری را جای دادن . جایگزینی خودت با دیگری یعنی عشق . گویی که اینک تو نیستی و فقط دیگری هست .

سارتر می گوید که دیگری جهنم است و حق با اوست . او درست می گوید زیرا که دیگری فقط برای تو جهنم می آفریند ولی همچنین او اشتباه می کند ، زیرا اگر دیگری بتواند جهنم باشد ، می تواند بهشت هم باشد ، کافی است با عشق نگاه کنیم . هر زن و شوهر برای یکدیگر جهنم می سازند زیرا هر یک می کوشد تا دیگری را تصاحب کند . غافل از اینکه تنها تصاحب اشیا ممکن است ، نه تصاحب اشخاص !

اگر عاشق باشی ، حتی نگاه خیره بسیار زیباست ، زیرا خیره شدن تو ، او را یک شی نمی سازد . آن گاه می توانی مستقیم به چشمان او نگاه کنی . آن گاه می توانی عمیقا وارد چشمان دیگری شوی . تو او را به یک شی تبدیل نمی کنی ، بلکه نگاه تو از راه عشق ، از او یک شخص می سازد . برای همین است که تنها نگاه خیره عاشقان زیباست و می توان گفت بین عشق یا شهوت ، عشق است و گرنه خیره نگریستن زشت است .

هرگاه شخصی را به یک شی تبدیل کنی ، عملی غیراخلاقی مرتکب شده ای ولی اگر سرشار از عشق باشی ، در آن لحظه سرشار از عشق ، این پدیده ، این برکت با هر موضوعی روی خواهد داد و تو زندگی می بخشی .

هنگامی که معشوق به تصاحب در آید ، عشق رفته است . آن گاه معشوق تنها یک شی خواهد بود . اینجا نمی توان گفت عشق یا شهوت مطلق است. می توانی از او استفاده کنی ، ولی برکات هرگز برنمی گردند ، زیرا آن برکات فقط زمانی می آمدند که او یک انسان بود ، دیگری آفریده شده بود ، شخص را در دیگری آفریده بودی و دیگری نیز ، شخص را در تو آفریده بود . هیچ کدام شی نبودید . هر دو ذهنیت هایی بودید که با هم تلاقی کرده بودند دو انسان که ملاقات کرده اند ، نه یک انسان و یک شی .

اگر بدانی که تو نیستی و آگاهی ات با عشقی عمیق به سوی دیگری حرکت کرده باشد به درختان ، به آسمان ، به ستارگان ، به هر کس ، وقتی که تمام آگاهی ات تو را ترک گفته و به سوی دیگری رفته باشد در آن غیبت نفس ، برکات نازل می شوند .

مجله روانشناسی – جامعه

عشق یا شهوت نوشته شده توسط آرزو

نامه چارلی چاپلین به دخترش ژرالدین

نامه چارلی چاپلین به دخترش ژرالدین

آنکه می خندد ، آنکه می گرید

نامه چارلی چاپلین به دخترش ژرالدین یک متن اجتماعی و عاطفی زیباست. که نگرانی و محبت پدرانه را به شکل خوبی بیان می کند. نامه چارلی چاپلین فقط مختص دخترش نبوده و پند دلنشینی برای همه است. با نیک اندیشان همراه باشید

به راستی که عنوان نابغه عالم هنر و سینما، عنوان شایسته ای برای وی است. هنرمندی که معنای واقعی هنر را درک کرده بود.»

نامه چارلی چاپلین این گونه شروع می شود:

ژرالدین دخترم:
اینجا شب است٬ یک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند.
نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت، به زحمت توانستم بی اینکه این پرندگان خفته را بیدار کنم ، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن٬ به این اتاق انتظار پیش از مرگ برسانم. من از تو دورم، خیلی دور…… اما چشمانم کور باد ،اگر یک لحظه تصویر تو را از چشمان من دور کنند.
تصویر تو آنجا روی میز هست. تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست. اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه شانزلیزه می رقصی. این را می دانم و چنانست که گویی در این سکوت شبانگاهی٬ آهنگ قدم هایت را می شنوم و در این ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشمانت را می بینم.
شنیده ام نقش تو در نمایش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ایرانی است که اسیر خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش.اما اگر قهقهه تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هشیاری داد٬ در گوشه ای بنشین٬ نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار. من پدر تو هستم٬ ژرالدین من چارلی چاپلین هستم. وقتی بچه بودی٬ شب های دراز به بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم. قصه زیبای خفته در جنگل٬ قصه اژدهای بیدار در صحرا٬ خواب که به چشمان پیرم می آمد٬ طعنه اش می زدم و می گفتمش برو.
من در رویای دختر خفته ام. رویا می دیدم ژرالدین٬ رویا…….
رویای فردای تو، رویای امروز تو، دختری می دیدم به روی صحنه٬ فرشته ای می دیدم به روی آسمان٬ که می رقصید و می شنیدم تماشاگران را که می گفتند: «دختره را می بینی؟ این دختر همان دلقک پیره. اسمش یادته؟ چارلی.» آره من چارلی هستم. من دلقک پیری بیش نیستم. امروز نوبت توست. برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم٬ و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی. این رقص ها٬ و بیشتر از آن٬ صدای کف زدنهای تماشاگران٬ گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو … آنجا برو اما گاهی نیز بروی زمین بیا٬ و زندگی مردمان را تماشا کن. زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را٬ که با شکم گرسنه میرقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد. من یکی از اینان بودم ژرالدین٬ و در آن شبها٬ در آن شبهای افسانه ای کودکی های تو، که تو با لالایی قصه های من٬ به خواب می رفتی٬ و من باز بیدار می ماندم در چهره تو می نگریستم، ضربان قلبت را می شمردم، و از خود می پرسیدم: «چارلی آیا این بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟………………»

در ادامه نامه چارلی چاپلین این چنین نوشته :

تو مرا نمی شناسی ژرالدین. در آن شبهای دور٬ بس قصه ها با تو گفتم٬ اما قصه خود را هرگز نگفتم. این داستانی شنیدنی است‌:

داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع می کرد. این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام. من درد بی خانمانی را چشیده ام. و از اینها بیشتر٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند٬ اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند٬ احساس کرده ام.
با این همه من زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد. داستان من به کار تو نمی آید٬ از تو حرف بزنیم. به دنبال تو نام من است: چاپلین . با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آنچه آنان خندیدند٬ خود گریستم.

نامه چارلی چاپلین سرشار از عشق است و می خواهد تجربه ارزشمند خود را به دخترش هدیه بدهد. در ادامه می نویسد:

ژرالدین در دنیایی که تو زندگی می کنی ٬ تنها رقص و موسیقی نیست. نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بیرون می آیی٬ آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن٬ اما حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند٬ بپرس٬ حال زنش را هم بپرس… و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس بچه اش نداشت٬ چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار. به نماینده خودم در بانک پاریس دستور داده ام ٬ فقط این نوع خرجهای تو را٬ بی چون و چرا قبول کند . اما برای خرجهای دیگرت باید صورتحساب بفرستی.

گاهی٬ با اتوبوس٬ با مترو شهر را بگرد. مردم را نگاه کن٬ و دست کم روزی یک بار با خود بگو: « من هم یکی از آنان هستم .» تو یکی از آنها هستی – دخترم، نه بیشتر، هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد، اغلب دو پای او را نیز می شکند.
و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه، خود را برتر از تماشاگران رقص خویش بدانی، همان لحظه صحنه را ترک کن، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم، از قرنها پیش آنجا، گهواره بهاری کولیان بوده است. در آنجا، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید. زیبا تر از تو، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو. آنجا از نور کور کننده ی نورافکن های تآتر  شانزلیزه  خبری نیست. نور افکن رقاصگان کولی، تنها نور ماه است نگاه کن، خوب نگاه کن. آیا بهتر از تو نمی رقصند؟
اعتراف کن دخترم. همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد. همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند. و این را بدان که درخانواده چارلی، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن، ناسزایی بدهد.
من خواهم مرد و تو خواهی زیست. امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم. هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر. اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی، با خود بگو : «دومین سکه مال من نیست. این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد.»
جستجویی لازم نیست. این نیازمندان گمنام را٬ اگر بخواهی٬ همه جا خواهی یافت.
اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم٬ برای آن است که از نیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم٬ من زمانی دراز در سیرک زیسته ام٬ و همیشه و هر لحظه٬ به خاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند٬ نگران بوده ام٬ اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم : مردمان بر روی زمین استوار٬ بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار٬ سقوط می کنند. شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب٬ این الماس٬ ریسمان نا استوار تو خواهد بود٬ و سقوط تو حتمی است.
شاید روزی٬ چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی٬ همیشه سقوط می کنند.

دل به زر و زیور نبند٬ زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه٬ این الماس بر گردن همه می درخشد …….
اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی، با او یکدل باش. به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد. او عشق را بهتر از من می شناسد. و او برای تعریف یکدلی، شایسته تر از من است. کار تو بس دشوار است، این را می دانم.
به روی صحنه ، جز تکه ای حریر نازک، چیزی بدن تو را نمی پوشاند. به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت. اما هیچ چیز و هیچ کس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند.
برهنگی، بیماری عصر ماست، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم. اما به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری.
بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد. مال دوران پوشیدگی. نترس، این ده سال تو را پیر تر نخواهد کرد…..

 

«این نامه چارلی چاپلین به دخترش ژرالدین چاپلین است که چارلی چاپلین وقتی ژرالدین، تازه وارد عرصه سینما شده بود برای وی نوشته است. نامه چارلی چاپلین از جمله ی زیباترین و شورانگیزترین نامه های دنیاست. دغدغه های ذهنی یک پدر برای دخترش را می توان از لابه لای سطرهای این نامه احساس کرد. کلام ناب و جمله های زیبایی که برخاسته از دل بوده  و  شاید به همین دلیل نامه چارلی چاپلین چنین دلنشین می باشد.

نوشته شده توسط آرزو

اصل قورباغه ای

اصل قورباغه ای

اصل قورباغه ای

اگر یک قورباغه تیزهوش وشاد را بردارید وداخل یک  ظرف  آب جوش بیندازید قورباغه چه کار می کند؟

بیرون می پرد!درواقع قورباغه فورا به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست وباید برود!

حالا اگر همین قورباغه یا یکی از فامیلهایش را بردارید وداخل یک ظرف آب سرد بیندازید وبعد ظرف را روی اجاق بگذارید وبتدریج به آن حرارت بدهید قورباغه چه کار می کند؟

استراحت میکند…چند دقیقه بعد به خودش می گوید:ظاهرا آب گرم شده است وتا چشم به هم بزنید یک قورباغه آب پز آماده است.

نتیجه اخلاقی داستان اصل قورباغه ای!

زندگی به تدریج اتفاق می افتد.ماهم می توانیم مثل قورباغه داستانمان ابلهی کنیم و   وقت را از دست بدهیم وناگهان ببینیم که کار از کار گذشته است .همه ما باید نسبت به جریانات زندگی مان آگاه وبیدار باشیم.

سوال؟

اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید وببینید که بیست کیلو چاق شده اید نگران نمی شوید؟

البته که می شوید!سراسیمه به بیمارستان تلفن می زنید :الو ،اورژانس ،کمک،کمک ،من چاق شده ام !

اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه،یک کیلو ماه آینده و…آیا بازهم همین عکس العمل را نشان می دهید؟نه!با بی خیالی از کنارش می گذرید.

برای کسانی که  ورشکسته می شوند ،اضافه  وزن  می آورند یا طلاق  میگیرند  یا آخر ترم  مشروط  می شوند! این حوادث دفعتا اتفاق نمی افتد یک ذره امروز،یک ذره فردا وسر انجام یک روز هم انفجار و سپس می پرسیم :چرا این اتفاق افتاد؟

اصل قورباغه ای برای همه اتفاق میفتد. زندگی ماهیت انبار شوندگی دارد.هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده می شود، مثل قطره های آب که صخره های سنگی را می فرساید.

اصل قورباغه ای به ما هشدار می دهد که مراقب تمایلات خود باشید!

ما باید هر روز این پرسش را برای خود مطرح کنیم :به کجا دارم می روم؟آیا من سالمتر، مناسبتر، شادتر وثروتمندتر از سال گذشته ام هستم؟ واگر پاسخ منفی است بی درنگ باید در کارهای خود تجدید نظر کنیم.

خلاصه کلام

شاید این نکته رعب انگیز باشد اما واقعیت این است که هیچ ثباتی در کار نیست یا باید به جلو پیش بروید یا بلغزید وپایین بیفتید.

============================================

  • برگرفته از کتاب ارزشمند آخرین راز شاد زیستن
  • نوشته آندره متیوس
  • با مطالب نیک اندیشان همراه باشید
نوشته شده توسط بردیا