کانون عشق

کانون عشق

مطلبی با عنوان کانون عشق از وبلاگ نیک اندیشان. هر چه بیشتر بخوانیم و بدانیم ، مسیر زندگی مان روشن تر خواهد شد پس برای این مهم بیشتر وقت بگذاریم. با مطالب نیک اندیشان همراه باشید

کانون عشق

روند تعالی بخشیدن یکدیگر ، هنگامی که در گرد هم آمدن  گروهی از اشخاص صورت بگیرد ، ابعاد تازه ای می یابد. تصور کنید چه اتفاقی می افتد هنگامی که اعضای یک گروه به وسیلهء این روش هدفدار با هم ارتباط برقرار می کنند. هر شخص روی بهترین ” خود” یا “ذات والای” یک نفر دیگر ، روی نوری که از ورای چهرهء دیگران می تابد ، تمرکز می کند و همه همزمان چنین شیوه ای را به طور متقابل در پیش می گیرند.

اجرای این روند ، بستگی به قصد و نیت افراد دارد و همین که اعضای گروه ، ارتباط را با هم آغاز می کنند، شروع می شود. همچنان که اولین نفر شروع به صحبت می کند، هرکس دیگری در سیمای آن فرد به جست و جو می پردازد و آن سیمای “خود” عالی تر را در چهرهء او ، چه مرد باشد و چه زن ، می یابد و شروع به تمرکز بر آن می کند و انرژی عشق را به سویش می فرستد.  نتیجه آن است که فرد اولی احساس می کند جریانی از انرژی از جانب بقیهء اعضای گروه به سمتش روان است و به یک حس عالی تر از تندرستی و وضوح و روشنی دست می یابد. این امر ، به تأثیری گلخانه ای منجر می شود،  زیرا سخنگو که اکنون از دیگران اترژی می گیرد بر انرژی خودش می افزاید و مجموع انرژی تلنبار شده را دوباره به سمت بقیه می فرستد . این عده انرژی زیادتری به دست می آورند و آن را مجدد به سمت فرد سخنگو ارسال می کنند . به این طریق ، انرژی اعضای گروه در یک چرخهء رو به تزاید قرار می گیرد و پیوسته زیادتر می شود.

این افزایش  چشمگیر و تمام عیار انرژی هر فرد ، قدرت نهفته و والای جمعی و انسانهاست که در یک گروه به گرد هم آمده اند.

********************

کانون عشق

برگرفته از کتاب  بینش آسمانی

نوشته شده در ادامه کتاب های پیشگویی آسمانی و بصیرت دهم

توسط جیمز ردفیلد

********************

نوشته شده توسط سینا

موسیقی درمانی

موسیقی درمانی

درباره موسیقی درمانی

با مطالب نیک اندیشان همراه باشید.

کسانی که او را می شناسند هم صدا فریاد می زنند

که او خواننده، او ترانه و او همان موسیقی است

او از طریق آوا حرف می زند و در هر ملودی آشکار می شود.

«نظیر شاعر صوفی»

تقریباً اکثر ما می دانیم که صداها تأثیراتی مطلوب و مخرب بر زندگی ما بخصوص بر سلامتی مان می گذارند و عبارت موسیقی درمانی را شنیده ایم. اگر به تاریخ نگاهی بیاندازیم، می ببینیم که درتمام دوران، صوت و موسیقی با طبابت پیوند داشته اند و در برخی ادیان و فرهنگ های کهن از ریتم طبل ها، نواختن زنگ ها، خواندن ذکرها و سرودهای مذهبی یا آیینی برای دفع بیماری و ارواح ناپاک از کالبد بیماران استفاده می شده است. حتی بعضی از بزرگان هم اصوات و یا موسیقی خاصی را برای درمان بیماری ها و موسیقی درمانی بکار می گرفتند. به هرحال نواهایی این چنین ، تأثیرات بسیار قدرتمند و شفابخشی بر حال بیماران می گذاشت و باعث صحت و سلامتی آنها می شد.

این نکته، یعنی استفاده از برخی اصوات و موسیقی یکی از توصیه هایی است که در روش های درمانی طب مکمل وجود دارد.

به طور کلی در این روش های درمانی از امواج صوتی برای معالجه بیماری ها استفاده می شود. مثلاً یکی از آنها استفاده از اصوات آغازین است که ریشه در طب کهن هند دارد. این روش اعتقاد دارد که اصوات بخصوصى تأثیرات مثبتی را بر بدن و ذهن ما مى‏ گذارند. این الگوهاى صوتى بازتاب ارتعاشات آغازین طبیعت هستند. اگر ما به این اصوات گوش بدهیم و یا آن را تکرار کنیم، فرکانس‏هاى بنیادینی را در درون آگاهی مان احیاء می کنیم و هوشیارى مان را با نخستین نوسانات قوانین طبیعت هماهنگ و هم‏نوا مى‏سازیم،  در نتیجه تعادلى در سیستم روانى – فیزیولوژیکى خود ایجاد مى‏کنیم. درمان از طریق اصوات آغازین بر این پایه استوار است که ذهن ما مى‏تواند به سطح کوانتوم برگردد و اصوات معینى را که احتمالاً در مقطعى از مسیر تغییر شکل داده‏اند، بکار گیرد و به این ترتیب تأثیر عمیق شفابخشى را در بدن ما برجاى بگذارد.

اصواتی هم وجود دارند که از دهان ما خارج می شوند و می توانند بر جریان انرژی بدن مان تأثیر بگذارند. به این دلیل که ما در حالت ناراحتی یا بیماری و شرایط استرس از خود صداهایی خارج می کنیم. این اصوات باعث می شوند که فشارهای وارده بر اندام های داخلی از طریق شش ها کاهش پیدا کنند. در بررسی های بعمل آمده مشخص شده که اصوات مختلف بر روی ارگان های مختلف بدن تأثیر می گذارند. مثلاً اصوات معینی در طب چینی وجود دارند که این کار را انجام می دهند. به طور نمونه در سرماى شدید هوا، صوت «شی» همراه با جمع کردن اعضاى بدن به داخل و تنفس عمیق، باعث گرم شدن بدن ما مى‏شود. یا درد ناشى از بریدگى، با صوت «شوو»  و دمیدن در ناحیه بریده شده تخفیف پیدا می کند، همچنین این صوت باعث آرامش کبد شده و آرامش این عضو به نوبه خود باعث کاهش خونریزى مى‏شود. صداى «های» باعث مى‏شود که نیروى بدنى ما افزایش پیدا کند و «ها» تب را کاهش مى‏دهد .از تمام این مشاهدات نتیجه‏گیرى شده که اصوات مختلف بر روى اعضاى گوناگون بدن تأثیر مى‏گذارد و از آنجایى که ارگان‏هاى مختلف به کانال‏هاى انرژى مربوط هستند، جریان انرژى از این اصوات تأثیر مى‏پذیرد. دراین شیوه  از شش صوت براى هدایت نیروى حیاتى «چى» استفاده می شود. هر کدام از این شش صوت با بعضی ازاندام های بدن ما در ارتباط است و اختلالات خاصی را برطرف می کند.

یک روانشناس انگلیسی  به نام  «پال نیوهام» که در زمینه روانشناسی صدای انسان تخصص دارد، سیستمی به نام صداهای شفابخش را بنیانگذاری کرده است. اوعقیده دارد که ما با رها کردن صدای خودمان می توانیم روح خود را نیز آزاد کنیم و خود را از محدودیت و قفل هایی که برای خود ساخته ایم، آزاد نمائیم. پال نیوهام با ابداع روشی جدید با استفاده از ترکیب آواز و صدا، به معالجه و درمان ناراحتی های مراجعین درکلینیکی که مدیریت آن را به عهده دارد، می پردازد. مراجعین روح  و روان خود را به وسیله عمق صدای وجود خود که ازطریق تحقیرشدن ها،  مصائب، درگیری ها و شکست های  زندگی به فراموشی سپرده شده اند، احیاء می کنند.

نوع دیگری ازبکارگیری صوت برای درمان، موسیقی درمانی است و یکی ازموسیقی های شفابخش به موسیقی ودایی یا  «گاندارواودا»  شهرت دارد که این موسیقی هم ریشه در طب کهن هند دارد. موسیقى ودایى یا گاندارواودا شاخه‏اى از ادبیات گسترده ودایى است که مفهوم آن «دانش الحان موسیقى» است.

موسیقى گانداروا به گونه‏اى دقیق و حساب شده تنظیم شده است که مى‏تواند تأثیرات مثبت و قابل توجهى را بر بدن و سلامتى آن بگذارد. و موسیقی درمانی به حساب می آید. همان‏طور که مى‏دانیم بدن‏هاى ما نسبت به دگرگونى‏هایى که بازتاب ریتم متغیر طبیعت هستند، واکنش نشان مى‏دهند. تنها ضربان نبض ما نیست که در شب آرام مى‏شود، بلکه تمامى گیاهان و جانوران نیز در هماهنگى با چرخه ویژه خود واکنش نشان مى‏دهند. موسیقى گانداروا، آن ارتعاشات بنیادى را در برمى‏گیرد که در هر لحظه زمانى در طبیعت به تپش درمى‏آیند. در واقع در متون کلاسیک ودایى، فهرستى از مواقع معین براى اجراى راگاهاى (ملودى‏هاى)  مختلف ذکر شده است. به طور مثال، اجراى یک راگا در طول روز به تولید انرژى و ایجاد تحرک براى فعالیت کمک مى‏کند و راگاى دیگر موجب آرامش پس از صرف غذاى عصرانه مى‏شود. موسیقى ودایى بر اهمیت این دوره‏هاى طبیعى شبانه‏روز تأکید دارد. این روش مدعی است که اگر موسیقى ودایى را در ساعات مناسب گوش دهیم، نحوه فعل و انفعالات طبیعى را هموار و آسان مى‏کنیم و اجازه مى‏دهیم که ذهن و بدن مان، بدون تلاش در هم نوایى با قانون طبیعت عمل کند. براى نواختن موسیقى گانداروا از سازهاى «سى‏تار» و «طبلا» همچنین فلوت هندى  یا  یک ساز سه سیمى به نام «وینا» استفاده مى‏شود.

گاندارواودا را مى‏توانیم در محیط خانه و حتى هنگامى که کسى در منزل نیست، بکار گیریم. به استناد عقاید سنتى و علمى، این موسیقی درمانی مى‏تواند حتى بدون حضور ما داراى تأثیر احیاءکننده و تعادل‏بخش در محیط خانه باشد. گاندارواودا ابزارى نیرومند براى ایجاد هماهنگى و آرامش تلقى مى‏گردد که گفته مى‏شود، اگر به شیوه‏اى درست نواخته شود، تأثیراتی جهانى به جا می گذارد.

به هر صورت در حال حاضر روش های کهن و جدید بسیاری در زمینه اثرات درمانی صوت و موسیقی وجود دارد. بخصوص در سال‏هاى اخیر، در بسیاری کشورها از موسیقى براى پیشگیرى و درمان بیمارى‏ها، آرامش، تمرکز ذهن و تقویت خودآگاهی استفاده مى‏شود. مؤسساتى مانند «موزاک» به تهیه موسیقى متن براى تأثیر بر خُلق و خو و رفتار افرادى که در دفاتر، صنایع و محیطهاى عمومى و تجارى کار مى‏کنند، اقدام کرده است.

در حال حاضر انجمن‏ها و سازمان‏هاى موسیقی درمانی متعددى در دنیا تأسیس شده‏اند و در بیمارستان‏ها و مدارس، مراکز بهداشت روانى و خانه سالمندان از موسیقى در درمان ناتوانى‏هاى جسمى، بیماران مادرزادى، تسکین اضطراب‏هاى مرتبط با عمل‏هاى جراحى و تسکین تنش‏ها و دردها و آمادگى براى زایمان و… استفاده مى‏شود. به این دلیل که تحقیقات و آزمایشات علمی نشان داده اند که فعالیت‏هاى مختلف ریتمیک موسیقى و درجات مختلف ضربات اصوات (محرک، آرام‏بخش) تأثیرات مختلفى روى واکنش‏هاى روانى، ضربان نبض، تنفس، فشارخون و امواج مغزى … دارد.

دکتر «دفوریا لین» پایه گذار برنامه موسیقی درمانی در مرکز سرطان بیمارستان دانشگاه ایرلند، تجربیات زیادی در زمینه درمان از طریق موسیقی داشته و سرطان سینه خودش را نیز با موسیقی درمان کرده است. دکتر لین و همکارانش هم اکنون درباره تأثیر نیروی موسیقی بر بدن و کاهش هورمون هایی که باعث ایجاد سرطان می شوند، مشغول پژوهش هستند.

تأثیرانواع مختلف موسیقی نه تنها برروی انسان بلکه برروی تعداد بى‏شمارى از گیاهان و حیوانات ثابت شده است. براى مثال مرغ ها تحت تأثیر موسیقى هماهنگ، تخم بیشترى مى‏گذارند و گاو شیر بیشترى مى‏دهد، در حالى‏که موسیقى های ناهنجار و ناهماهنگ تأثیر معکوسی را به جاى مى‏گذارد.

حالا با این همه تحقیقات و بررسی ها در مورد موسیقی و تأثیرات آن که فقط کمی از آن را گفتم، شما چه موسیقی هایی را برای گوش دادن ترجیح می دهید؟ آیا تأثیرات اصوات و یا موسیقی خاصی را بر روی خودتان امتحان و یا احساس کرده اید؟ فکرمی کنید چرا انتخاب موسیقی مناسب از اهمیت زیادی برخوردار است؟

بد نیست بدانیم که هریک از مراکز انرژی (چاکراها) در بدن ما با نتی از موسیقی در ارتباط است و تمام این مراکز از موسیقی تأثیرمی پذیرد. سمفونی های کلاسیک، اپراها وهمخوانی ها درحین اجرا بر چند مرکز انرژی تأثیر می گذارند. آهنگ های «راک» و «هوی متال» با ریتم های بلند و به هم پیوسته شان باعث تحریک بیش ازحد مراکز پایینی شده و تعادل جریان انرژی را در بدن بهم می زنند واثرات مخربی را همچون عصبانیت وپرخاشگری بوجود می آورند و اغلب موسیقی های محلی برچاکرای قلب تمرکز دارند و ضربه های طبل بومیان برتمام مراکز حیاتی اثر می گذارند، به همین دلیل است که گاهی طبال و شنوندگان در خلسه عمیقی فرو می روند.

به نظرمی رسد هدف انواع موسیقی درعصرحاضر این است که تمام مراکزحیاتی دربدن را دوباره به حالت تعادل برگرداند و به سلامتی، رشد و ارتقاء آگاهی و شکوفایی توانایی های بشرکمک نماید. برای همین گوش دادن به هرنوع موسیقی مناسب نیست. همه ما انواع مختلف موسیقی را که می تواند احسساسات ما را برانگیخته کند، می شناسیم. موسیقی درمانی می تواند اثری آرام کننده و تسکین دهنده داشته باشد وتعادل و هماهنگی ایجاد کند، می تواند الهام بخش باشد و یا ما را به حرکت وادارد و یا پوچ و بی محتوا و حتی مخرب باشد و احساس یأس و ناامیدی در ما ایجاد کند.

پس اگر می خواهیم مراکز انرژی دربدن مان را به وسیله موسیقی فعال و هماهنگ کنیم و موسیقی درمانی ، بهتراست در انتخاب موسیقی دقیق باشیم. اگر به قطعه ای گوش می دهیم که ما را آرام می کند،  آگاهی مان را بسط می دهد و باعث می شود که سکوت و حضورخداوند را بیشتراحساس کنیم، می توانیم برای درمان از آن استفاده کنیم. چون من مطمئنم بهترین، زیباترین و دلنشین ترین موسیقی، نوایی است که در حضور خداوند شنیده شود. پس سعی کنیم گوش و هوش مان را جز به آن موسیقی که حضور او را در خود داشته باشد، نسپاریم.

نوشته شده توسط دلیا
همیشه فرصتی دوباره هست

همیشه فرصتی دوباره هست

تاریخ آفرینان آنانکه می دانند همیشه فرصتی دوباره هست. پس امید خود را حفظ می کنند.

با مطالب نیک اندیشان همراه باشید.

همیشه فرصتی دوباره هست

همیشه راهی است که آن را نیازموده ایی

همیشه حرفی هست که آن را به زبان نرانده ایی

همیشه دستی هست که آنرا با مهر نفشرده ایی

همیشه بغضی هست که نشکسته است و شاید آغوش تو  جایی باشد برای شکستن این بغض

همیشه دلی هست که می تپد به شوق دیدار یار

همیشه قلبی است که شکسته است ز هجر یار

همیشه لبخندی هست که تو را می برد تا عرش

همیشه بازوانی هست استوار تر از هر کوهی

همیشه حسادتی ، نیرنگی ، فریبی ، ریخشندی است

که قلب تو را پاره پاره می کند

همیشه فرصتی دوباره هست

و چه بسیارند کسانی که بی صدا می گریند در تنهایی خویش

و چه بسیارند کسانی که تشنه دست نوازشگر محبتی سالها چشم انتظارند

و چه بسیارند کسانی که از دور دستهای دور به دنیای درونی تو می آیند

و با بر جای گذاشتن زخمی ترکت میکنند

و چه بسیار چیز ها را می بینی که باور نداری

و چه کم چیز هایی را که اعتقاد داری می یابی

چه لحظه های که همچون استوار و مقاوم در برابر مشکلات پایداری می کنی

و چه آسان دستی تو را می شکند

چه سخت برای خود باور هایی بوجود می آوری

و چه ناگهانی زلزله ایی رخ می دهد

 

و این قانون زندگی بوده است تا به امروز و ادامه هم خواهد داشت ولی

چه بسیارند کسانی که از فرصتهاشان بهترین استفاده ها را کرده اند

چه بسیارند کسانی که بهترین حرفها را در بهترین لحظه ها بیان کرده اند

چه بسیارند کسانی که دستی را از سر دوستی فشرده اند و دیگر هیچ

در طول تاریخ بسیار مردمان نیک بوده اند که اثرشان را تا به امروز و سالهای بعد از

این بر جای گذاشته اند

 

آری تاریخ آفرینان همواره متفاوت فکر می کنند ، رفتار می کنند ، عمل می کنند و حتی می بینند

 

زندگی و رشد واقعی از آن کسانی است که دل به دنیا نبسته اند و از آن به عنوان محلی برای عبور

استفاده می کنند .

زندگی و رشد واقعی از آن کسانی است که خواهان تغییر و کمال هستنند و می دانند که همیشه فرصتی دوباره هست

آیا تو هم خواهان کمال هستی ؟

نوشته شده توسط دلیا

تقدیم به مردی که بزرگ بود و از اهالی امروز بود

با شاملو می توان زندگی کرد.میتوان عشق را نه یک بازی ساده بلکه بزرگ ترین حماسه ی بشری دید .می توان تصویر آیدا را در آینه ی شعر شاملو آنجا که کلام از نگاه او شکل می بندد دید و لذت برد.تنها اوست که می تواند درد ناشی از خیره بودن مردم به آفتاب را و حجت آوردن آفتاب برای حقیقت را بفهمد و اشک ناتوانی خود را   با “توفان خنده ها” بیان کند و تنها اوست که می تواند از جانکاهی گذر کوتاه عمر که یگانه است و هیچ کم ندارد بکاهد و ما را در دنیای قصه های پریان سرگرم سازد..بزرگمردا که تو بودی…

“و نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می گذرد

متبرک باد نام تو”

نوشته شده توسط سعید

هوتی، ملقب به بودای خندان

هوتی، ملقب به بودای خندان

اگر اجازه می دهید ما بخندیم، زندگی تراژدی نیست

با مطالب نیک اندیشان همراه باشید.

هوتی، ملقب به بودای خندان، از محبوب‌ترین عرفای ژاپن است. مشهور است که هوتی در طول زندگی عارفانه‎ی خویش، حتی یک کلمه هم بر زبان نیاورد و از زمانی که به نور معرفت و عرفان مشرف شد، تنها شروع به خندیدن کرد و هر گاه کسی از او می‎پرسید: «چرا می‎خندی؟» او در جواب بیشتر می‌خندید. هوتی در حالی که فقط می‌خندید دهکده‎ها و شهرها را یکی پس از دیگری پشت سر می‎گذاشت.

مردم دور او جمع می‎شدند و او هم‎چنان می‎خندید. بتدریج خنده‎ی او به دیگران نیز سرایت می‎کرد و اشخاص حاضر در جمع یکی یکی به خنده می‎افتادند. در نهایت همه می‌خندیدند ولی نمی‎دانستند چرا. به خود می‎گفتند: «مسخره است. این مرد خل و چل است. اصلاً ما چرا داریم می‎خندیم؟» نگران می‌شدند و با خود می‌گفتند: «حالا مردم چه فکر می‎کنند؟ ما داریم الکی می‎خندیم.» با این وجود، هنگامی که هوتی شهری را ترک می‌کرد مردم در انتظار بازگشت مجدد او به سر می‎بردند، زیرا تا آن وقت در طول زندگی خویش با این شدت و حدت نخندیده بودند. آنها احساس می‎کردند که بعد از این خنده، حواسشان پاک و شفاف‎تر شده است و چشمانشان بهتر می‎بیند. احساس می‎کردند که تمام وجودشان آکنده از نور شده است؛ انگار که پرده‎ی سیاه سنگینی را از چهره‌ی خود کنار  بودند.

به این ترتیب هوتی همه‎ی دهکده‎ها و شهرها را یکی پس از دیگری پشت سر می‎گذاشت و به هر شهری که می‎رسید، آنجا را سرشار از خنده و شادی می‎ساخت. او به مدت چهل و پنج سال تنها یک کار انجام داد، و آن هم خندیدن بود!

جالب است که در ژاپن، از هیچ کس به اندازه‎ی هوتی با عزت و احترام یاد نمی‎کنند. در هر خانه‎ای، مجسمه‎ای از هوتی وجود دارد. او هیچ کاری غیر از خندیدن انجام نداد؛ ولی خنده‎ی او از چنان عمقی سرچشمه می‎گرفت که در وجود هر کس که آن را می‎شنید برجا می‎ماند و انرژی‌‌ای تازهدر وجودش جاری می‌ساخت.

هوتی منحصر به فرد است. در تمامی اعصار، هیچ ابوالبشری آدم‎ها را تا به این حد به خنده وانداشته است، آن هم خنده‌ای بدون دلیلی خاص! این خنده مردم را ارضا می‎کرد و ناپاکی را ازوجود آنها می‎زدود. با این خنده، احساس خوشایندی به آنها دست می‎‎داد که تا آن زمان تجربه نکرده بودند. این خنده چیزی را در عمق ناشناخته‎ی وجودشان بیدار می‌کرد و زنگی را در قلب آنها به صدا درمی‎آورد.

شاید دنیا هرگز آدمی مثل هوتی را به خود ندیده باشد و به همین دلیل است که هوتی از چنین اهمیتی برخوردار است.

زندگی او با زندگی یک آدم معمولی خیلی متفاوت بود. زندگی او چیزی نبود جز خنده‎ای مستمر. می‎گویند که هوتی حتی گاهی اوقات در خواب هم می‎خندید. او شکمی گنده داشت که موقع خندیدن تکان می‎خورد و بالا و پایین می‎رفت. خندیدن برای او به قدری طبیعی و ساده بود که هر چیزی می‎توانست او را به خنده بیندازد، حتی در خواب ـ چرا که زندگی، چه در خواب و چه در بیداری،چیزی نیست جز یک کمدی.

ولی شما از زندگی یک تراژدی ساخته‎اید. و این چنین در واقع آن مفتضح کرده‎اید. حتی وقتی می‎خندید، در واقع نمی‎خندید، بلکه تظاهر می‎کنید و حتی این تظاهر را نیز زورکی انجام می‎دهید. خنده‎ی شما از قلبتان سرچشمه نمی‎گیرد و از ته دل نیست. این خنده از هسته‎ی وجود شما به بیرون نمی‎تراود، بلکه تنها رنگ و پوششی است که نمای بیرونی شما را می‎پوشاند. شما به دلایلی می‎خندید که هیچ ربطی به خنده ندارند.

در یک شرکت تجاری، رئیس مؤسسه مشغول نقل حکایت‎های تکراری و بی‎مزه‎ی همیشگی بود، و البته همه‎ی کارکنان حاضر در دفتر می‎خندیدند ـ چون که مجبور بودند! آنها دیگر حالشان از شنیدن آن قصه‎ها به هم می‎خورد، ولی بالاخره پای رئیس در کار بود! وقتی رئیس لطیفه می‎گوید، مرئوس باید بخندد؛ این در واقع جزئی از وظایف او است. در این میان، فقط یک خانم ماشین‎نویس بود که نمی‎خندید و جدی و شق و رق نشسته بود. رئیس از او پرسید: «چه شده؟ چرا نمی‎خندی؟» او در جواب گفت: «من آخر ماه از اینجا می‎روم.» پس بنابراین دیگر دلیلی وجود نداشت که بخندد!

آدم‎ها برای انجام هر کاری دلایل خاص خودشان را دارند. در این میان، حتی خندیدن هم گونه‌ای معامله شده و جنبه‎ی اقتصادی و سیاسی پیدا کرده است. خنده دیگر ناب نیست؛ خلوص آن از بین رفته است. تو دیگر نمی‎توانی خالصانه و بدون آلایش، مثل یک کودک، بخندی. انسان زمانی که دیگر نتواند با خلوص بخندد، پاکی و طهارت و معصومیت خویش را از دست می‎دهد.

یک کودک را نگاه کن. خنده‎اش را ببین که چقدر ژرف است وچگونه از کنه قلبش سرچشمهمی‎گیرد. اولین فعالیت اجتماعی‌‌ای که کودک فرا می‎گیرد لبخند زدن است ـ البته استفاده از واژه‎ی «فرا گرفتن» صحیح نیست، زیرا لبخند چیزی است که در وجود کودک به ارمغان نهاده شده و او در حقیقت آن را با خود به این دنیا می‎آورد. بهتر است بگوییم که کودک با لبخند زدن، عضوی از اجتماع می‎شود.

لبخند او بسیار طبیعی و خودانگیخته و اولین جرقه‎ی وجود کودک در این دنیاست. وقتی یک مادر لبخند کودکش را می‎بیند، خوشحالی عظیمی به او دست می‎دهد، برای اینکه این لبخند نمایانگر سلامتی و هوش کودک است. این لبخند گواه سرزندگی و شاد بودن کودک است و نشان می‎دهد که کودک، احمق و عقب‌افتاده نیست. مادر با مشاهده‎ی این وضعیت، به وجد می‎آید.

لبخند زدن اولین فعالیت اجتماعی انسان است، و باید به عنوان اصلی‎ترین و اساسی‎ترین فعالیتآدمی نیز باقی بماند. آدم بایستی در تمام طول زندگی‎اش بخندد و تنها در این صورت قدرت مقابله با مشکلات را پیدا می‎کند ـ مقابله‌ای که سبب رشد و بلوغ انسان می‎شود. من نمی‎گویم که آدم نباید گریه کند. در واقع، اگر نتوانی بخندی، گریه هم نمی‎توانی بکنی. گریه و خنده با هم هستند. آنهاجزئی از پدیده‎ای هستند که در مجموع نمایانگر حقیقت و اصالت انسان است.

میلیون‎ها نفر آدم هستند که اشک‌های‌شان خشک شده است. چشم‎های آنها برق و جلا و عمق خود را از دست داده و خشک و بی‎طراوت شده است؛ چرا که نمی‎توانند اشک بریزند و بگریند، و بنابراین اشک به طور طبیعی در چشم‌های‌شان خشکیده است. اگر جلوی خنده را سد کنند، راه جاری شدن گریه و اشک را هم بسته‎اند. کسی که بخوبی می‌خندد، بخوبی هم می‎تواند گریه کند. اگر بتوانی بخوبی بخندی و گریه کنی، می‌توانی ادعا کنی که زنده هستی.

آدم مرده نمی‎تواند بخندد و اشک بریزد. آدم مرده فقط می‎تواند جدی باشد. برو و به یک جسد نگاه کن ـ مهارت آدم مرده در جدی بودن، از تو بسیار بیشتر است. فقط آدم‎های زنده هستند که می‎توانند بخندند و گریه کنند.

گریه و خنده جزئی از حالت‎های خلقی و دماغی ما هستند، جزئی از حال و هوای درونی که ما را غنی می‎کنند. ولی بتدریج و با گذر زمان، به فراموشی سپرده شده‌اند. چیزی که در ابتدا طبیعی و خودانگیخته بوده، اکنون غیر‌طبیعی می‎شود. ما به کسی احتیاج داریم که با سقلمه و سیخونک و قلقلک به خنده واداردمان. فقط در این صورتاست که می‎توانیم بخندیم. برای همین است که این همه لطیفه و جوک در دنیا ابداع شده است.

ما فقط موقعی می‎خندیم که دلیلی وجود داشته باشد و چیزی ما را به خنده وا دارد. یک نفر لطیفه‎ای نقل می‎کند، و شما می‎خندید؛ برای اینکه لطیفه، هیجان خاصی در شما ایجاد می‎کند. لطیفه در واقع داستانی است که در جهتی خاص پیش می‎رود، ولی مسیر آن ناگهان عوض می‎شود. این تغییر‌مسیر چنان غیر‌قابل پیش‎بینی و شدید است که اصلاً در تصور شما هم نمی‎گنجد. هیجان افزایش می‎یابد و شما منتظر شاه‌بیت و نکته‎ی اصلی لطیفه هستید. و ناگهان، چیزی کاملاً بر‌خلاف انتظار شما و در عین حال مضحک و محال به گوشتان می‎رسد که اصلاً با آنچه در ذهن خویش تصور می‎کردید هم‎خوانی ندارد. یک لطیفه هیچ وقت منطقی نیست. اگر لطیفه منطقی باشد، ماهیت خنده‎دار بودن خود را از دست می‎دهد، زیرا آن موقع شما می‎توانیدپایان آن را حدس بزنید و قبل از اینکه شاه‌بیت لطیفه بیان شود، شما خودتان از طریق قیاس و محاسبه به آن رسیده‎اید. از این رو، دیگر خنده‎دار نخواهد بود. در یک لطیفه‎ی ناب، مسیر مضمون طوری ناگهانی عوض می‎شود که شما اصلاً نمی‎توانید آن را تصور کنید و به آن پی ببرید. این تغییر مسیر را می‎توان به یک جهش تعبیر کرد، جهشی کوانتومی ـ به همین دلیل است که یک لطیفه‎ی خوب، باعث آزاد شدن انرژی در قالب خنده می‎شود. لطیفه روشی ظریف برای قلقلک دادن شما از طریق روح و روان است.

بسیاری از سخنران‌ها خود را ملزم می‎دانند که در میان صحبت‎هایشان لطیفه تعریف کنند، زیرا بیشتر مخاطبین آنها، آدم‎هایی جدی به نظر می‎رسند و سخنران مجبور است که آنها را قلقلک بدهد تا جدیتی را که به آن پایبند هستند، فراموش کنند و از عالم هپروت دربیایند او باید هرازگاهی این کار را تکرار کند و شنوندگان را از عالم توهم به دنیای واقعیت برگرداند، چرا که مردم، همه، به طور فزاینده‎ای تمایل به جدی بودن دارند؛ و جدیت نیز رشدی سرطان‎گونه دارد.خنده به آدمی قوت می‎دهد. حتی علم پزشکی هم به این نتیجه رسیده که خنده یکی از مؤثرترین و فراگیرترین داروهایی است که طبیعت برای آدمی به ودیعه گذاشته است. اگر در زمان ناخوشی بتوانی بخندی، سلامت خود را زودتر بازمی‎یابی. اگر نتوانی بخندی، حتی اگر سالم هم باشی، دیر یا زود سلامت خود را از دست داده و مریض می‎شوی.

خندیدن کمی از انرژی درونی تو را می‌گیرد و آن را به سطح آورده و آزاد می‎کند. انرژی نیز، خنده را مثل سایه تعقیب کرده و از طریق آن به جریان می‎افتد. اگر خوب دقت کنید هنگامی که درمی‌یابید که از ته دل می‎خندید، برای چند لحظه در حالت مراقبه‎ی عمیق به سر می‎برید؟در این حالت؛ فکر متوقف می‎شود. غیر‌ممکن است که آدم در آن واحد هم بخندد و هم فکر کند. این دو عمل کاملاً با یکدیگر متضاد هستند شما یا می‎توانید بخندید و یا فکر کنید. اگر از ته دل بخندید، فکر کردن متوقف می‎شود و اگر در هنگام خندیدن فکر کنید، خنده‎ی شما ظاهری و باری به هر جهت خواهد بود، خنده‎ای لک‌و‌لک کنان و علیل!

خنده‎ی از ته دل، باعث ناپدید شدن ذهن می‌شود. کل راه و روش مراقبه‎ی «ذن» بر این است که انسان را به مرحله‌ی «بی‎ذهنی» برساند و خنده یکی از زیباترین راه‎ها برای رسیدن به چنین وضعیتی است.

سماع و خنده بهترین، طبیعی‎ترین، آسان‎ترین و قابل دسترس‎ترین راه‎ها برای رسیدن به وضعیت عدم تفکر و بی‎ذهنی هستند. آدم وقتی با تمام وجود به سماع برمی‎خیزد، فکر کردن متوقف می‎شود. شما به سماع ادامه می‎دهید، چون گردابی چرخ می‎زنید و چرخ می‎زنید … در این حالت، همه‎ی حد و مرزها و تقسیم‎بندی‎ها از بین می‎روند و شما دیگر حتی نمی‎دانید که محدوده‎ی جسمتان کجا پایان می‎یابد و حد و حدود هستی از کجا آغاز می‎شود. چرا که در هستی حل می‎شوید و هستی نیز در شما. حد و مرزها با یکدیگر درآمیخته می‎شوند. اگر با تمام وجود به سماع بپردازید و بگذارید کهسماع شما را هدایت کرده و وجودتان را تسخیر کند، دیگر جایی و مکانی برای فکر و ذهن باقی نمی‎ماند. همین اتفاق در خنده‎ی عمیق نیز رخ می‎دهد. اگر خنده وجود شما را تسخیر کند، فکر کردن متوقف می‎شود. همان تجربه‎ی چند لحظه‎ای عدم‌ذهنیت، نویدبخش اجر و پاداش بیشتر در آینده‎ی نزدیک است. ما باید بتوانیم هر چه بیشتر به وضعیت کیفی عدم‌ذهنیت نزدیک شویم و از مشغولیت فکری بپرهیزیم.

خنده مقدمه‎ی بسیار زیبایی برای ورود به وادی عدم‌تفکر و ذهنیت است. می‎گویند که هوتی هیچ علاقه‎ای نداشت که خود را استاد ذن بنامد یا اینکه مریدانی اطراف خویش جمع کند. به جای این کار، او با کیسه‎ای پر از شیرینی و اسباب‎بازی و آب‎نبات در خیابان‎ها به راه می‎افتاد و آنها را بین بچه‎هایی که دور او جمع می‎شدند و بازی می‎‌کردند، تقسیم می‎کرد.

حال، گاهی اوقات این بچه‎ها واقعاً بچه بودند، گاهی اوقات این بچه‎ها را نوجوانان و جوانان تشکیل می‎دادند، و گاهی اوقات نیز آدم‎های پیر و مسن بودند ـ پس با کلمه‎ی «بچه‎ها» گمراه نشوید. آدم‎های مسن، حتی آنهایی که از خود هوتی پیرتر بودند، برای او کودک به شمار می‎آمدند. در واقع، برای ارتباط برقرار کردن با هوتی، بایستی مثل یک کودک، معصوم بود. تنها چیزهایی که هوتی بین مردم پخش می‎کرد، اسباب بازی و آب‎نبات و شیرینی بود. این عمل وی نیز جنبه‎‌ای نمادین داشت. چرا که می‎خواست از این طریق، به عنوان مردی اهل دل و ایمان، این پیام را به مردم برساند کهزندگی را زیاد جدی نگیرید. زندگی چیزی جز اسباب‎بازی نیست. زندگی مثل آب‎نبات است. آن را بچشید، ولی اسیر و بنده‎ی آن نشوید. آب نبات به تنهایی خاصیت خوراکی ندارد. آدم فقط با آب‎نبات نمی‎تواند زندگی کند.

هوتی» به همه از بچه‎ها گرفته تا سالمندان ـ او با همه مثل کودک رفتار می‎کرد ـ اسباب‎بازی هدیه می‎داد. راهی بهتر از این برای بیان این مطلب که زندگی در این دنیای فانی بازیچه‎أی بیش نیست و آن چیز که تو آن را زندگی می‎پنداری عاری از حقیقت، موهوم و گذرا است، وجود ندارد. نباید به زندگی چنگ انداخت.

انسان اهل معرفت و مراقبه، می‎بخشد و شریک می‎شود ـ احتکار نمی‎کند و خست به خرجنمی‎دهد. چنین آدمی خود را مالک هیچ چیز نمی‎پندارد. اصلاً چه‌طور می‎توان در این دنیا صاحب چیزی بود؟ زمانی که تو نبودی، دنیا سر جایش بود. روزی هم می‎رسد که تو دیگر نخواهی بود، ولی دنیا همچنان سر جایش است. اگر اهل مراقبه باشی، زندگی تو سراسر بخشش می‎شود. آنگاه تو هر چه را که می‎توانی ببخشی، می‎بخشی ـ عشق را، تفاهم، همدردی، انرژی، ذهن، جان و هر چیز دیگر را؛ و از این کار لذت می‎بری.

هیچ لذتی بیشتر از لذت ناشی از بخشودن و تقسیم کردن نیست. به همین دلیل است که مردم از دادن هدیه لذت می‎برند. هدیه‌دادن به نوبه‌ی خود شادی محض به ارمغان می‎آورد. وقتی چیزی به کسی هدیه می‎دهید، حتی اگر از نظر مادی چندان هم با ارزش نباشد، صرفاً نفس این عمل خشنودی و رضایت عظیمی برای شما به همراه دارد. حال کسی را در نظر بگیرید که تمام زندگی‎اش به مثابه هدیه‌ای است، کسی که تمام لحظات زندگی‎اش آکنده از بخشش است ـ آیا چنین کسی واقعاً در بهشت زندگی نمی‎کند؟

تمام تعالیم هوتی در بخشش و تقسیم کردن خلاصه می‎شد. آیا چیزی مهم‎تر از این می‎توان تعلیم داد؟
ذن معتقد است که حقیقت را در قالب کلمات نمی‎توان بیان کرد، ولی با اشارات و حرکات می‎توان آن را ابراز داشت. انسان نمی‎تواند حقیقت را بیان کند، ولی می‎تواند آن را نشان دهد.

آدم می‎تواند در این دنیا باشد، بدون اینکه به آن وابسته باشد. آدم می‎تواند در جمع حضور داشته، و در عین حال تنها باشد. هزار و یک کار بکن، هر چه که لازم می‎دانی انجام بده، ولی ازبابت آن مغرور نشو.

در دنیا بودن هیچ ایرادی ندارد. در این جهان باش، ولی در عین حال آن جهانی بمان ـ اینوالاترین هنر ممکن است، هنر زندگی بین دو قطب متضاد و برقراری تعادل بین این دو تضاد. این راه، راهی است بسیار باریک، درست مثل لبه‎ی تیغ، ولی تنها راه ممکن است. اگر در چنین راهی تعادل خویش را از دست بدهید، حقیقت را نیز از کف خواهید داد.

در این دنیا حضور داشته باش و به راه خویش ادامه بده، با خنده‎ی ناب به عمق وجود خویش رسوخ کن. راه خود را به سوی خداوند با سماع بپیما! و با ترانه‌ و شادی به سوی خالق پیش برو

نوشته شده توسط دلیا
مثبت حرف بزنیم

مثبت حرف بزنیم

مثبت حرف بزنیم

کلمه ها بر احسا سها و اندیشه ها تاثیر می گذارند .

 

احسا سها بر افکار وکلمه ها مؤثرند .

اندیشه ها بر کلمه ها و احساسها تاثیر می گذارند .

 

بگوییم :  از اینکه وقت خود را در اختیار  من گذاشتید متشکرم .

نگوییم : ببخشید که مزاحمتان شدم .

 

مثبت حرف بزنیم

بگوییم : در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود .

نگوییم : گرفتارم .

 

بگوییم : راست می گی؟ راستی؟

نگوییم : دروغ نگو .

مثبت حرف بزنیم

بگوییم :  خدا  سلامتی بده .

نگوییم :  خدا بد نده .

 

بگوییم : هدیه برای شما .

نگوییم :  قابل ندارد .

 

بگوییم : با تجربه شده .

نگوییم :  شکست خورده .

مثبت حرف بزنیم

بگوییم: قشنگ نیست .

نگوییم : زشت است .

بگوییم: خوب هستم .

نگوییم: بد نیست .

 

بگوییم : مناسب من نیست .

نگوییم : به درد من نمی خورد .

مثبت حرف بزنیم

بگوییم : با این کار چه لذتی می بری؟

نگوییم : چرا اذیت می کنی؟

 

 

بگوییم : شاد و پر انرژی باشید .

نگوییم : خسته نباشید .

 

بگوییم: من .

نگوییم: اینجانب .

مثبت حرف بزنیم

بگوییم: دوست ندارم .

نگوییم: متنفرم .

 

بگوییم: آسان نیست .

نگوییم: دشوار است .

 

بگوییم : بفرمایید .

نگوییم : در خدمت هستم .

 

 

بگوییم : خیلی راحت نبود .

نگوییم : جانم به لبم رسید .

مثبت حرف بزنیم

بگوییم : مسئله را خودم حل می کنم .

نگوییم : مسئله ربطی به تو ندارد .

نوشته شده توسط سینا

دنیای خیالی

در دنیایی که من زندگی می کنم ” آ ” یعنی آسمون آبی ٬ آدمهای صادق ٬ آزاد و رها مثل پرنده ٬ آرامش دریا در هنگام صبح ٬ آرزوهای جوانی که  گام به گام به سوی تحقق می روند

در دنیایی که من زندگی می کنم هر روز صبح مردم با عشق پروردگارشان از خواب بیدار می شوند و با وصل شدن به نیروی بیکرانش روح خود را صیقل می دهند و با اشتیاق به زندگی گام به سوی سرنوشت می گذارند تا برگ نخوانده دیگری از زندگی خویشتن را ورق زنند

در دنیایی که من زندگی می کنم آدم ها برای بدست آوردن هر چه که می خواهند تلاش می کنند

در دنیایی که من زندگی می کنم لبخند خود لبخند است و مهر از در و دیوارش جاری است

در دنیای من پلیس ها بی کارند

دنیای من منشوری از تمام رنگهاست و خورشیدش با مهربانی هر روز بر سر ثروتمند و فقیر یکسان می تابد . نسیمش همه مردم شهر را نوازش می  کند و دختران دم بخت سبکبال و بی ریا به سوی زندگی مشترک می روند

در دنیای من همه مادران عاشق کودکانشان هستنند

 کودکان همه لبریز از عشق هستنند … عشق به زندگی

در دنیای من عشق مانند کالا مبادله نمی شود

در دنیای من شیطان نیز با پیروان خود مهربان است و آنها را به سوی کمال می خواند

در دنیای من شباهنگام که شهر در سکوت و خاموشی صدای گریه  فرد تنهایی را نمی شنوی

دنیای من پر از انسانیت است ..

مثبت حرف بزنیم و مثبت خیال کنیم

آیا هم اکنون زمان پرواز به سوی مظهر خوبی هاست ؟

۶/۰۷/۸۴ تهران

نوشته شده توسط دلیا

وقتی یه بار ازدوست ضربه می خوری درست مثل این می مونه که با ماشین بهت زده و داغونت کرده ولی وقتی می بخشیش درست مثل این می مونه که بهش فرصت دادی تا دنده عقب بگیره و دوباره از روت رد بشه تا مطمئن بشه چیزی ازت نمونده

نوشته شده توسط نیلوفر

با مطالب نیک اندیشان همراه باشید. 

من یک پست مدرن هستم

من یک پست مدرن هستم

من یک پست مدرن هستم. 

با مطالب نیک اندیشان همراه باشید

پست مدرن شعر نیست
پست مدرن داستان نیست
پست مدرن بنا و معماری نیست
پست مدرن تابلوی نقاشی نیست
پست مدرن هیچ چیز که شما بتوانید توی دست هایتان بگیرید نیست
پست مدرن پیش از هر چیز یک ذهنیت است
پست مدرن یک نگاه است
پست مدرن یک نوع خاص از دریافت است
پست مدرن یک لبخند و یا حتی یک پوزخند است
…پست مدرن
پست مدرن در شعر متجلی می شود
پست مدرن در داستان متجلی می شود
پست مدرن در معماری متجلی می شود
پست مدرن در تابلوهای نقاشی متجلی می شود

پست مدرن می تواند در هر چیزی که شما  در دست هایتان می گیرید متجلی شود
پوزخند یک ذهن پست مدرن همانند چوب جادوی هری پاتر است … به هر چیزی
…که بخورد بلافاصله آن چیز پست مدرن می شود

شاید اگر حالا و با این پیشنهادها به گستره ی پست مدرن نگاه کنید در می یابید که
چرا پست مدرن ورطه ی چالش های بی انتهاست … چرا در پایان هیچ گفتمانی
هر قدر هم دیالکتیک ) هیچ ذهن غیر پست مدرنی ، پست مدرن نشده است. و هیچ )
ذهن پست مدرنی ، ذهنیت پست مدرن خود را ار دست نداده است … بودا مرزی را
مابین ظلمت و نور تعریف می کند و اعتقاد دارد که ما می توانیم تا لبه ی مرز
روشنایی برویم ، حتا آن را تماشا کنیم و بازگردیم، اما اگر به خود جرات داده و
حتی یک پای خود را در محدوده ی روشنایی بگذاریم دیگر توان و امکان بازگشت
.نخواهیم داشت … پست مدرن گستره ای بی بازگشت است

تضاد پست مدرن ها با مخالفان شان یک تضاد پارادایمی بنیادین است؛ تضادی حل
ناشدنی. فرایند پست مدرن شدن یک ذهن یک فرایند گشتالتی است. یک اشراق
ناگهانی در نتیجه ی یک بازتعریف فراگیر از تمام گستره ای که در منظره ی  فرد
قرار گرفته است … منظره ای شامل خراش های به جا مانده از گذشته، در تفسیری
اکنونی. اکنونی دریافت شده در اکنون و تفسیر شده در یک اکنون بعد ( فیزیکدانان
گویا زمان حال را سه ثانیه محاسبه کرده اند ) ، آینده ی محتمل در اکنون ، باورها
و … در یک رویداد گشتالتی تمامی این ها در یک لحظه، و در یک کلیت به گونه
(ای تازه دریافت و درک می شوند …نتیجه ای که گشتالتی ها به آن ” بینش ” (۱
می گویند در عرفان شرق به ” اشراق ” (۲) شناخته می شود. به قول سهراب
…شستن چشم است و جور دیگر دیدن

ذهنیت پست مدرن در وهله ی اول ناشی از یک طرز تلقی از موقعیت جامعه
شناختی/فلسفی است که فرد به عنوان سوبژه در آن قرار دارد ، موقعیتی که در آن
به قول ژاک لکان سوبژه در می یابد دیگر تا حد یک ابژه ی محض از درجه ی
اعتبار ساقط شده است … موقعیتی که فرد در آن خود را یک محصول رسانه ای
(۳) می یابد، و آن گاه که می فهمد عملن دیگر کنترلی بر روی سرنوشت خود، و
حتی برنامه ریزی روزهای به ظاهر در دست خود ندارد، و در می یابد که او نمی
تواند علت واقعی هیچ معلولی در زندگی خود باشد. پی می برد که دیگر زنجیره ی
علت و معلولی از هم گسیخته است و رسانه ها با شبیه سازی واقعیت – که اکثریت
توده ی اطراف فرد، آن را به عنوان نسخه ی اصلی می پذیرند – به او عملن و نه
در حد یک نظریه تفهیم می کنند که زنجیره ی دال و مدلولی هم با سرنوشتی مشابه
از هم پاشیده است. او خود را در یک جهان  شیزوفرن – که محصول دست
همنوعان اش است بدون امکان دسترسی به واقعیت – یک پست مدرن معرفی می
-کند، تا نهایتن بتواند دست از ریا برداشته و آثارش – حالا در هر رشته ی هنری
در عمل و در اجراها… بازگو کننده ی واقعیت جامعه شناختی جامعه ی زیستی او
باشد ، به این امید که بیان این واقعیت که واقعیت  از دست رفته است ( در اجرا و
فرم، و نه در محتوا، چرا که او می بیند و اعتقاد دارد که واقعیت در فرم و اجرای
جهان زیستی اش از دست رفته است … ) به عنوان تنها احتمال قابل بیان واقعیت
…باقی بماند

همه دروغ می گویند  چون اگر واقعیت نهایی به عنوان معیار سنجش واقعیت در
دست نیست حداقل همین واقعیت که واقعیت در دست نیست ، آشکار شده است پس
در این وضعیت هر کلمه ای که به قصد ” بیانگری ” بیان شود دروغ است، اما در
این میان تنها یک پست مدرن است که با دعوت به بازی و تاکید بر روی اصل
شوخی به دروغگو بودن خود اعتراف می کند و این صداقت بزرگ نقطه ی روشن
بزرگی است که اثبات می کند امروز یک پست مدرن تنها کسی است که قصد فریب
دادن کسی را با علم کردن طومار بلندی از ارزش ها در قالب یک فرا روایت
ندارد. پست مدرن عرصه ی بازی هاست و قوانین یک بازی همان قدر جدی هستند
…که مضحک و خنده دار

پست مدرن تلاشی است برای به کارگیری تمامی امکانات ممکن برای بیان حقیقت
!… این حقیقت که واقعیت وجود ندارد

اگر واقعیت وجود ندارد پس تلاش پست مدرنیستی چه توجیه یی دارد ؟

نفی وجود یک چیز در یک شکل به منزله ی نفی وجود آن در اشکال دیگر نیست
… به عنوان مثال: بیان این که در هستی مرکزیتی وجود ندارد، آیا به این معنی
است که ما در یک جهان پخش و پلا زندگی می کنیم ؟ می تواند چنین باشد، اما بیان
این که ما در هستی هیچ مرکزی نداریم. همچنین می تواند به این معنی باشد که ما
…یک مرکز اصلی و یگانه نداریم. بلکه مثلن با بی نهایت مرکز مواجه هستیم
بنابراین وقتی می گوییم که واقعیت وجود ندارد مراد این است که یک واقعیت یگانه
و نهایی وجود ندارد … همانگونه که نیچه می گوید: به تعداد چشم ها نگاه و به تعداد
نگاه ها واقعیت وجود دارد ، پذیرش این که واقعیت بی نهایت امکان تظاهر دارد آن
هم در وضعیتی که تمامی صور آن با یکدیگر به لحاظ ارزشی هم ارز هستند
.درست مانند آن است که بگوییم واقعیتی وجود ندارد

آیا می خواهیم بگوییم که حتا یک بی سواد هم ممکن است دارای ذهنیت پست
مدرنیستی باشد ؟

،هیچکس با خواندن ” چهارتا کتاب ” حالا از بابک احمدی، براهنی و یا بارت
بادیو، زیزیک، لاکان، لیوتار و … پست مدرن نشده و نمی شود … و این یعنی
برای پست مدرن شدن اهمیتی ندارد که شما در کجای دنیا زندگی کنید! و حتی در
چه زمانی! … به کتاب های آن چنانی دسترسی داشته باشید، یا نه. شما باید اول
خود را در یک موقعیت پست مدرنیستی بیابید و آن را درک کنید ، اما نباید فراموش
کرد که دریافت های پست مدرنیستی نیز بدون همراهی دانش پست مدرن از کسی
یک هنرمند پست مدرن نخواهد ساخت … آگاهی یکی از اصول اولیه و بنیادین
.است

قبایل سرخپوستی و آفریقایی در نتیجه ی این که در ورطه و دستان طبیعت اسیر
بودند ( مشابه اسارت ما در ورطه و دستان رسانه ها ) وباور به جادو و … چنین
موقعیتی را تجربه کرده و می کنند، و به همین دلیل است که آثار هنری شان شباهت
های عجیبی به آثار پست مدرن امروزی دارد … عرفا در شرق نیز خود را در ید
الهی محصور و ناتوان می دیدند، و اعتقاد به معجزه به عنوان مدلولی بدون دال
…عینی و … آن ها را به لحاظ ذهنی در یک موقعیت پست مدرنیستی قرار می داد
هر چند که به دلیل اعتقاد آن ها به وجود نظم در بی نظمی و ترجیح نظم در این
میان به دلیل ترس آن ها در فرم چندان به آثار پست مدرن نزدیک نشدند اما مباحث
نظری آن ها عملن شالوده ای شد که جهان غرب معاصر از آن مبادی تئوریک پست
.مدرن را برای اجرا در فرم بیرون کشید

:بر می گردیم به ایران و بحث را از دو محور در مورد پست مدرنیزم در آن پی می گیریم

آیا جامعه ی ایران پست مدرن را تجربه کرده است ؟

آیا ما به نمونه آثار هنری پست مدرن در ایران دست پیدا کرده ایم ؟

بحث پیرامون وضعیت جامعه شناختی پست مدرنیته در ایران، نیاز به یک کار
جامعه شناسانه دارد که از حوصله ی این متن خارج است، اما  فکر می کنم
عناصری هستند که هر ایرانی امروز می تواند وجود/نبود و شدت آنها را لمس کند
. عناصری که می تواند شالوده ی فضاهای پست مدرنیستی در هر اجتماعی از منظر
جامعه شناختی باشد. این موارد را بخوانید و با جامعه ی فعلی ایران آن ها را
تطبیق بدهید و در دو محور در مورد آن قضاوت کنید!… وجود/نبود و در صورت
…وجود شدت

در هم آمیختگی فرهنگی، تفاوت قومیت ها و درهم آمیختگی آنها ،  ایدئولوژی –
…!های سیاسی و مذهبی متفاوت، و گاهی حتی به شدت مخالف

اختلافات طبقاتی بسیار بسیار شدید و اختلاط این طبقات –

حضور همزمان عناصر عینی سنت و مدرن به صورت هم زمان و حتی گاهی هم  مکان –

نفوذ گسترده ی رسانه در شکل دهی و جهت دهی به ذهن اکثریت و غلبه ی –
دستگاه سانسور با هدف قطع ارتباط با واقعیت ( قطع ارتباط با واقعیت اولین و
(مهمترین پارامتر تشخیص بالینی اسکیزوفرنی در فرد است

ناتوانی فرد در کنترل زندگی روزمره ی خود و ناتوانی اش او در تحت تاثیر –
قرار دادن سرنوشت خویشتن

از دست دادن و یا مورد تردید قرار گرفتن هویت تاریخی … گریبان گیر بودن به –
…یک تاریخ سر تا پا تحریف شده

… از دست دادن شان و منزلت شایسته جامعه در بین جوامع –

تغییر مداوم  ارزش های اخلاقی و هنجارهای اجتماعی آن هم بدون طی شدن یک –
دوره یا دیالکتیک ضروری برای توجیه تغییرات از طریق در دست بودن یک
تاریخچه ی قابل فهم …. چقدر ارزش ها که یک روز صبح نرم و هنجار بودند و
…هنوز ظهر نشده ضد ارزش شدند، و عاملان شان هنجار شکن

… –

مواردی از این دست بسیارند و هریک نیازمند بحثی جداگانه، اما قضاوت در این
رابطه را به خود خوانندگان می سپارم. من خود به شخصه اعتقاد دارم که پست
.مدرنیته نتیجه ی شکست مدرنیسم است، و نه مرحله ای پس از گذار از مدرنیته
یعنی مدرنیته وارد هر اجتماعی بشود، و در نهادینه کردن آرمان هایش شکست
بخورد –  با توجه به گسست غیر قابل بازگشتی که نسبت به سنت ایجاد کرده – آن
چه که بر جای می ماند مولفه های پست مدرنیستی است که پس از آن پیش برنده ی
واقعی پارامترهای رشد و توسعه ی آن اجتماع خواهد بود. مدرنیته مرحله ای برای
عبور نیست.، مدینه ی فاضله ای است که فقط رشد و تعالی را در چهارچوب
ارزش های خود برمی تابد. ارزش هایی که اگر در دو حوزه ی جامعه و فرد
نهادینه شوند، و نتیجه ی آن آرمان شهریست که در وضعیت تعادل پاسخگوی
نیازهای اجتماعی/فردی در سیطره ی تحت پوشش خود است. وضعیتی که
…زیرساخت های ناهشیار بشری کمتر تمایل به درهم ریختن آن دارد

اروپایی ها که تئوریزه کننده ی واقعی پست مدرن بودند به دلیل موفقیت نسبی
مدرنیته در جوامع شان و نهادینه شدن بسیاری از آرمان های آن کمترین سهم را از
تجربه ی پست مدرنیته داشتند. و حتی آن گونه که بودریار در کتاب ” آمریکا آمریکا
” بحث می کند اروپایی ها بیش تر تحت تاثیر تماشای آمریکا پست مدرنیته را
.مطرح کردند، و در واقع در ابتدای کار آن را برای جوامع خود پیش بینی نمودند

اما پست مدرن به دو شکل متفاوت در جهان توسعه یافت. یک مدل آمریکایی آن؛ و
دیگر مدل جهان سومی آن. در مدل آمریکایی مدرنیته وارد جامعه شد، اما شکست
خورد. چون ارزش های آن توسط آحاد مردم مورد پذیرش قرار نگرفت. هرچند به
دلیل نوپا بودن جامعه با سد سرسخت سنت نیز چندان رو به رو نبود ، آن ها آگاهانه
و با توانایی و قدرت، آن ارزش ها را نفی کرده، و از آنها فرا روی کردند، و به
.یک پست مدرن باشکوه خود خواسته دست یافتند

مدرنیته وارد کشورهای جهان سوم نیز شد، اما شکست آن – به دلیل عدم وجود پیش
زمینه های لازم به لحاظ فرهنگی ، علمی ، اقتصادی، و عدم وجود ظرفیت های
روانشناختی، در افراد و ناهماهنگی مولفه های جامعه شناختی آن، با نرم ها و
هنجارهای سنتی –  حتا در آغاز کار نیز قابل پیش بینی بود، ولی زرق و برق و
وعده ها و آرمان های مدرنیته نیز چیزی نبود که این جوامع بتوانند به سادگی از آن
بگذرند، و نتیجه ی آن یک فضای پست مدرن تحمیلی و نا آگاهانه بود که از سر
ناتوانی به جا ماند، و مولفه های آن فقط روی دست روشنفکران آن جوامع و مفید
برای خلق آثار هنری باقی ماند … پست مدرنیته در واقع یک وضعیت نه راه پیش
و نه راه پس است. وقتی که دیگر نه امکان بازگشت به سنت وجود دارد، و نه راه
!…پیش رفتن در مسیر آرمان های مدرنیته

اگر بپذیریم که شرط رسیدن به پست مدرنیته – بر خلاف تصور عامه- گذار از
مدرنیته نیست. بلکه شکست در آن است، می توانیم مدعی آن شویم که جامعه ی
ایران بدون عبور از مدرنیته امروز در حال تجربه ی پست مدرنیته است. البته باید
در نظر داشت که به دلیل وجود فضای ویژه در هر منطقه، در دوران پیشا مدرن
تاثیرات به جای مانده از شکست مدرنیته یا به عبارتی پست مدرنیته در هر منطقه
.ویژگی خاص خودش را دارد

:حالا به پرسش اصلی می رسیم

آیا ما به نمونه آثار هنری پست مدرن در ایران دست پیدا کرده ایم ؟

براهنی در معرفی پست مدرنیزم به جامعه ی ایران به شکلی جدی در مقوله ی
ادبیات نقش عمده ای داشت. او در موخره ی مفصلی که بر کتاب ” خطاب به
:پروانه ها ” نوشت  رسمن اعلام کرد که دیگر یک شاعر نیمایی نیست! در قسمتی می گوید

هرگاه‌ وزن‌ جدیدی، زبان‌ جدیدی، قالب‌ جدیدی‌ معرفی‌ می‌شود، مردم‌ فکر می‌کنند ”
وزن‌ جدید، زبان‌ جدید، قالب‌ جدید معرفی‌ نشده‌ است، بلکه‌ با هویت‌ آن ها بازی‌ شده‌
“.است

و این آغاز رسمی ورود پست مدرنیته به ادبیات فارسی بود. (هرچند که رویایی
پیش از او و با انتشار مجموعه شعر «لبریخته ها» که در پاریس به چاپ رسید
لزوم شناسایی مبحث زبان و شناخت فرمالیست به ویژه فرمالیست های روس را
ایجاد کرده بود) وجود نام ” براهنی ” پشت مباحث جدید به آن ها مشروعیت و
جدیت خاصی داد که دیگر به ادبا اجازه نمی داد که صرفن به مضحکه، و به عنوان
.یک مسخره بازی جوان پسند از فضاهای پست مدرن یاد کنند

:از مهم ترین مولفه های مطرح شده توسط براهنی می توان به دو مورد زیر اشاره کرد

(۱)
تفکیک معنا از ساخت و فرستادن آن به الوی تهای دست چندم، به عبارت دیگر
براهنی تلاشی بود برای رها کردن شعر از یک کارکرد ابزاری صرف برای انتقال
(معنا و تاکید بر روی جنبه های زبانشناختی شعر  ( اما در قالبی ساختارگرایانه

(۲)
براهنی نظرگاه های تازه ای را نسبت به موضوع ” بحران ” در شعر امروز
مطرح کرد او اعتقاد داشت که بحران در شعر امروز نه تنها عاملی مخرب نیست
بلکه فقط در وضعیت بحران است که پدیده ی شعر ارتقا می یابد

هرچند پست مدرن براهنی به ویژه در اجرای مولفه ها در کار، یک پست مدرن
ساختارگرا  است و در طبقه بندی شاخه های گوناگون پست مدرنیته یک پست مدرن
محافظه کارانه محسوب می شود، اما نمی توان خدمات او را در معرفی مولفه های
اساسی که در طول سال های بعد، از عوامل اصلی جریانات پیشرو در شعر ایران
.بود، نادیده گرفت

در طرف مقابل براهنی و شاگردان اش تعدادی شاعر جوان قرار دارند که از پست
مدرن به دنبال روایتی پیشروتر و ارضا کننده تر  بودند. شاعرانی که علیرغم تقابل
…شان با نامی به بزرگی براهنی نهایتن شعر دهه ی هفتاد را به نام خود رقم زدند
بهزاد خواجات ، حافظ موسوی ، زرین پور و عبدالرضایی و کارهایشان در این
حوزه بررسی و تحلیل می شود. البته با حفظ الزام هایی که در دهه ی شصت توسط
.شمس لنگرودی، رضا چایچی و… بوجود آمد

از انتقاداتی که به براهنی به عنوان یک راهگشای اولیه وارد است این است که او
از پست مدرنیزم غولی ساخت که عملن بدون دستمال زدن به چراغ براهنی از
سوراخ خود بیرون نمی آمد، و ظاهرن این غول خود را در خدمت و اختیار کسی
قرار نمی داد. به نظر می رسد براهنی که برای خود یک حق پدر گونه در این
مورد قائل بود نمی خواست سلطه و اتوریته ی خود را بر سراسر این جریان در
طول حرکت اش از دست بدهد. به همین دلیل با افزودن به پیچیدگی های
پارامترهای پست مدرنیستی عملن این توهم را در قشر گسترده ای از شاعران این
وادی به وجود آورد که هیچ متنی تا از فیلتر براهنی عبور نکند و مهر ” این شد
پست مدرن ” براهنی پای اثرش نخورد پست مدرن نخواهد شد. اما براهنی از این
نکته غافل بود و هست که با روشی که او در پیش گرفت اصلن حرکتی ایجاد نمی
شود که حالا بخواهد خود را مدیون براهنی بداند، و یا نداند.یعنی وقتی که خوب
نگاه می کنیم می بینیم پست مدرن سیر تاریخی و فرایند دیالکتیک طبیعی خود را
در بیرون از درهای کارگاه براهنی سپری می کند … پست مدرن براهنی امروز
…پست مدرنی عقیم و به شدت کسالت بار  است

به قول کنث شروود در مقاله ی سیزده روش برای نگریستن به یک شعر پست
:مدرن آنجا که در بند دوازدهم می گوید

ما به شاعر به عنوان نویسنده و به شعر به عنوان چیزی که به وسیله ی دنیای ”
اجتماعی تولید شده و با آن درگیر است نگاه می کنیم : تاکید بر آرمان ها و
آرزوهای محلی و منطقه ای خاص و یا شاید ” اکنونی ” و فراتر از آرمان ها  و
آرزوهای جهانی است ، تاکید و توجه بر روی روش شعری در بین توده ی مردم
“…است تا در بین برج عاج نشینهای شعر و اساتید شعر

ضربه ی دیگری که ادبیات پست مدرن را در این سرزمین برای مدت ها دچار
سرگیجه کرد صنعت ترجمه بود (و هست). این ضربه در دو محور اثرات مخرب
خود را به جای گذاشت. یکی در بخش ترجمه ی متون نظری و دیگری ایجاد توهم
امکان ترجمه در بخش عملی. در محور اول معضل اصلی گزینشی بودن و محدود
بودن آثار ترجمه است ، پیچیدگی های متون ارائه کننده ی مباحث پست مدرنیستی
،باعث می شود که کم تر مترجمی به خود جرات نزدیک شدن به این متون را بدهد
و این واقعیت را هم نمی توان نادیده گرفت که حتی در بهترین ترجمه ها هم
همیشه) بخشی از محتوای اصلی از دست می رود. در بخش عملی هم عده ی )
زیادی منتظر دیدن نمونه کارهای غربی، آن هم به زبان فارسی نشستند. و برخی ها
هم که نمونه هایی دیدند بسیار متعجب شدند! چرا که متن حاضر در دستان شان با
پارامترهایی که دیده، و یا شنیده بودند، فاصله های اساسی داشت. عده ای دیگر هم
همان متون را دستور العمل کاری خود قرار دادند که نتیجه ی آن در بخش بزرگی
از آثار امروز جوانان ایرانی مشاهده می شود

آن چه که به صورت نسبی و با تردید فراوان تن به ترجمه می دهد معناست و
…محتوا. یعنی یکی از کم اهمیت ترین عناصر یک متن پست مدرن ، و باقی قضایا
در ترجمه از دست می رود … این است که پست مدرن آب دوغ خیاری این
سرزمین در سطح بازی های زبانی، و یا بهتر است بگوییم ” زبان بازی ” صرف
باقی مانده است ، بدون آنکه یک ذهنیت و فلسفه ی پست مدرنیستی حمایت کننده ی
…کار باشد

:به این نمونه ها دقت کنید

هی بگو می خواهم ازاین راه تا وقتی دندانم راکشیدم روی فک ام بیافتم وسط دماغت

:یا

یک میخ سر زبانم سبز شد ، کجا بکوبمش را دندان بیچاره تر از لقمه ی بلا تکلیفم

:یا

عقلم راگذاشتم پیش پای شما مگر نبود ازکیسه زباله هم می ریخت   ریخت؟

این روزها مشابه چنین زبان بازی هایی را در سطرها و فضاهای به اصطلاح شعری به
وفور مشاهده می کنیم … آسیبی که نتیجه ی بلغور و قرقره ی صرف شنیده هاست، بدون
درک و فهم. و وقتی که می شنویم که عده ای با استفاده از این فضا ها دارند شعر
مناسبتی!!! می گویند واقعن با این پرسش اساسی روبرو می شویم که این ها تا چه حد
…دارای یک ذهنیت پست مدرنیستی هستند

نمی دانم آیا حالا با توجه به آن چه گفته شد  دیگر انتظار ترجمه ی آثار پست مدرن ایرانی
برای ارائه به دنیا منطقی هست و یا نه؟! … قضاوت را به عهده ی خود خوانندگان می
…گذارم

جامعه ی ایران با شکست آرمان های مدرنیته و در نهادینه شدن آن ها به ناچار دچار یک
وضعیت پست مدرن از منظر جامعه شناختی آن شد، اما به دلیل حضور و سلطه ی عناصر
بسیار قدرتمند سنت در فضاهای ادبی ایران پست مدرنیته در ادبیات نتوانست بدون گذار از
مدرنیته مجالی برای ظهور بیابد. مدرنیته در ادبیات ایران از دوران مشروطه و شعر
مشروطه و در محدوده ی محتوا آغاز شد و با نیما و تحولات بنیادین او در فرم به اوج
رسید، و با شاملو و افراط در آرمان خواهی و معنا و سواستفاده از شعر… برای بیان و
.همگانی کردن آرمان های شخصی در شعر فروریخت

همزمانی این تحولات پایانی در مدرنیته ی ادبی  با تحولات سیاسی و اجتماعی پیچیده ی
ایران و اثرات چند محوری هشت سال جنگ فرسایشی و کلاسیک بر جامعه ی ایران به
صورت عملی فرصتی ناب و تاریخی برای تجلی پست مدرنیته در ادبیات ایران به وجود
آورد. یک وضعیت حاد پست مدرنیستی اجتماعی که پست مدرن را دیگر نه به عنوان یک
ژست و تقلید صرف، بلکه به عنوان یک ضرورت در ادبیات ایران مطرح کرد. به طوری
که می توان با جدیت این موضوع را که پست مدرنیته پس از پایان جنگ تا کنون رویه ی
.اصلی شعر ایران و پرچم دار جریان پیشرو و حرکت بوده است، را به بحث گذاشت

جریان شعر پیشرو در طول حرکت اش از دهه ی هفتاد به سمت دهه ی هشتاد درواقع از
یک پست مدرن ساختاری به سمت فضاهای پساساختارگرا و ساختارشکن حرکت کرد و می
،کند … پست مدرن اولیه در واقع وضعیت خود را مدیون افرادی مانند بارت و لیوتار است
اما جریانات پیشرو هرچند به عنوان یک حلقه ی ارتباطی متاثر از ژاک لکان فیلسوف و
،روانکاوی است که دیدگاه هایش در هر دو فضای ساختارگرا و پساساختارگرا مطرح است
اما اساس و بنیادهای کار خود را به عنوان فلسفه ی پشتیبان بر روی دیدگاه های متفکرینی
همچون هایدگر و دریدا قرار داده است، و می توان بر همین اساس ادعا کرد که جریان و
شعر دهه ی هشتاد ایران اساسا جریانی پساساختار گراست

لازم به ذکر است که اعتبار دهه بندی در شعر ایران دارای ارزشی تقریبی است  و به این
معنا نیست که در هر دهه مولفه های معینی داری تاثیر بوده اند که هیچ زمینه ی قدرت
مندی در دهه و حتی دهه های پیش از خود نداشتند و با پایان یک دهه نیز به یکباره
فروریخته و از درجه ی اعتبار ساقط شده اند … دهه بندی شعر امروز ایران تنها تلاشی
است برای به دست آوردن یک نمای کلی از جهت و مسیر حرکت شعر به لحاظ زیر
.ساخت های فلسفی آن

در واقع بر خلاف تفکر ساختارگرایانه از منظر یک پساساختارگرا دال نسبت به مدلول در
موقعیت برتری قرار می گیرد. و به قول دریدا بودن مقدم بر معنا می شود. به این ترتیب
است که بر خلاف شعر دهه ی هفتاد که معتقد بود که معنا در متن قرار دارد ( ” مناسبات
درون متنی ”  و  ” همه چیز متن است ” را احتمالن بسیار شنیده اید )  کارهای دهه ی
هشتادی را این اعتقاد پشتیبانی می کند که ارتباطی دوسویه میان متن و خواننده وجود دارد
که آن ها را در یک فرایند تولیدی در کنار یکدیگر قرار می دهد، و ” خوانش ” از یک
وضعیت مصرفی (اعتقاد به تکثر معنا از ویژگی های این دوره است … متن دهه ی هفتاد
،به گونه ای ساختار می یافت که معانی دو گانه (چند گانه) ای بتوان از دل آن بیرون کشید
اما این معانی نهایتن محدود و قابل پیش بینی بودند و نهایتن برای خوانندگان خود حق
انتخاب از میان گزینه هایی محدود را فراهم می کردند ) به سمت تبدیل شدن به یک
. کنش ” در دهه ی هشتاد حرکت کرد ”

به عبارتی پس از آن که جریان رودخانه ای که برای قرن ها از سرچشمه ی دال به سمت
مدلول حرکت می کرد در دهه ی هفتاد بریده و قطع شد، اکنون و در دهه ی هشتاد این
رودخانه دوباره به جریان درآمده است، اما این بار برخلاف جریان طبیعی آن !  شعر دهه
ی هشتاد حرکت و گذاری است از مدلول به سمت دال … شاعر دهه ی هشتاد به غنای
بافت اثرش فکر می کند، و ایجاد حداکثر پتانسیل ممکن  … برای ورود به یک جریان
تولیدی …. وقتی که ما نمی دانیم که محصول نهایی کارخانه ای که بنا می کنیم چیست! و
هدفمان رسیدن به ایده ال کارخانه ای است که هرکس بتواند با ورود به آن، محصول دلخواه
و مورد نیاز خود را بسازد، بهترین کار این است که ما انبارهای کارخانه ی خود را پر از
…مواد خام اولیه ی گوناگون کنیم، و خط تولیدمان به حداکثر ابزار آلات ممکن مجهز باشد
آری این آن چیزی است که شما در درون یک متن دهه ی هشتادی می توانید بیابید … اینجا
نه بقالی اثر کلاسیک است که در آن برای هر درخواست فقط و فقط یک پاسخ، و به
عبارتی یک محصول کف دست شما بگذارند، و نه سوپرمارکت پرزرق و برق دهه ی
،هفتاد است که لابه لای قفسه های آن بچرخید و از بین مارکهای گوناگون پودر رختشویی
یکی را انتخاب کنید … این جا یک کارخانه است پر از مواد اولیه و تجهیزات تولید. این جا
… جایی برای آدم های تنبل که به حاضر/آماده خوری عادت کرده اند جایی وجود ندارد

آیا این قسمت مقاله یک دفاع کورکورانه است در برابر تمامی متن های دهه ی هشتادی؟
قطعن خیر! ما هنوز تا رسیدن به یک متن آرمانی فاصله ی بسیاری داریم، و این شکاف و
:فاصله از دو منظر قابل بررسی و تحلیل است

(۱)
شکاف ناخواسته که پر کردن آن نیازمند گذر زمان ، تمرین و ممارست و تعمق در
،راستای هرچه درونی تر کردن مولفه های حمایت کننده است. به عبارتی دیگر این شکاف
شکافی قابل ترمیم است و شاعرانی که در این فضا کار می کنند بایست تلاش کنند که بر آن
غلبه کنند. این شکاف، در واقع امکان اجرایی کردن مولفه ها به شکلی هماهنگ با طبیعت
،اثر، به شکلی که روح مولفه ها نیز آنگونه که در وضعیت ایده آل توصیف شده حفظ گردد
و یا در یک وضعیت دیالکتیکی نسبت به وضعیت اول، در موقعیت جدید و ارتقا یافته تری
…قرار بگیرد

(۲)
شکاف آگاهانه که شاعر تنها به شکلی مجانب وار به پر کردن آن خود را نزدیک می
کند، با این آگاهی بنیادین که این شکاف در واقع شکافی پر ناشدنی است. این اصل در واقع
هماهنگ با این آگاهی اولیه است که متن ایده ال هرگز وجود ندارد، و ما هرگز به آن دست
نمی یابیم … انکار امکان وجود فاعل شناسای هوشیار و یکپارچه که توسط لکان مورد
بحث قرار گرفت، و در فضای مطرح شده مورد پذیرش است، از عوامل اصلی و اولیه ی
چنین باوری است به عبارتی دیگر، در هر متنی، و در هر خوانشی همواره یک فقدان و
یک نا تمامی وجود خواهد داشت، که نه تنها مخرب و آسیب زا نیست، بلکه حرکت مجانب
وار و نافرجام همیشگی به سمت برطرف کردن آن دلیل و انگیزه ای است برای حرکت
…مداوم و جریان بی پایان خلق آثار جدید

در یک کار تقریبن موفق تمامی مولفه ها هماهنگ با روح فلسفه ی پشتیبان خود، و
هماهنگ با دیگر مولفه های حاضر در متن، باز هم در یک هماهنگی برای بیان هرچه
بهتر آن فلسفه اجرا می شوند … و این دقیقن حد فاصلی است که پست مدرنهای آب دوغ
خیاری را که در حد یک زبان بازی ناشیانه باقی می مانند را از کارهای قدرتمند و ناشی
…از یک ذهن و روح پست مدرن جدا می کند

شعر امروز ایران نه یک تقلید صرف از روی آثار غربی است، و نه قصد دارد ” جهان
وطن ” خود را در این عصر از جهان بیرونی ایزوله کند. نگاهی به آثار پست مدرن در
غرب و به زبان اصلی آن، و نه بعد از نزول فاجعه ی ترجمه بر سر آن نشان دهنده ی
تفاوت ها و فاصله کارهای غربی و نمونه های ایرانی آن است. اصلن مگر خواننده ی ایرانی
چند نمونه کار غربی دیده است که گاهی به تقلید متهم می شود ؟  کسانی که این اتهام را
وارد می دانند خودشان چند نمونه شعر پست مدرن غربی را ” مطالعه ” کرده اند … یکی
از دلایلی که موجب ظهور پست مدرن ایرانی با خصایص خاص خود شد، همین واقعیت
بود که با توجه به اینکه فقط و به سختی این محتواست که تن به ترجمه می دهد هنرمند
.ایرانی بیش از آنکه نمونه کار ببیند با فلسفه ی پست مدرن روبه رو شد

دهه ی هشتاد دوران ظهور نام های بزرگ نیست! چرا که تلاش برای برتری یافتن، و یا
برتری دادن با روح فضای پیشروی امروز همخوانی ندارد …  دهه ی هشتاد یک جریان
.بنیادین و نیرومند است که شاعران بسیاری تشکیل دهنده ی آن هستند، و خواهند بود

اما پیشنهاد می شود : با این که مجموعه اشعار منتشر شده ی پست مدرنیستی و شاعران
پست مدرن داریم، اما برای تماشای جلوه های گوناگون پست مدرن در ادبیات ایران لا به
لای ناشناخته ترین وبلاگها و گمنام ترین همشهری ها و هموطن هایتان بگردید، و فراموش
نکنید که در حال حاضر معیار قرار دادن آمار انتشارات برای قضاوت در مورد میزان
موفقیت کاری به شدت اشتباه است. به یاد داشته باشیم که اکنون ده ها بار بیشتر از کتاب
های منتشر شده کتاب های بی مجوز و ممنوع چاپ روی دست ادبیات این سرزمین مانده
است. به یاد داشته باشیم که پست مدرنیته در سراسر طول حضور کوتاه مدتش به دلیل نا
همخوانی هایش با اهداف قدرتمندان، هدف مبارزه ای سیستماتیک از ناحیه ی مراجع قدرت
بوده است  … به یاد داشته باشیم که پست مدرنیته عرصه ی مناسبی برای صرف انرژی و
مخالفت نیست! چرا که بدون داشتن یک ذهن پست مدرن شما نمی توانید در مورد آن
!!!…قضاوت درستی داشته باشید

:با توجه به اینکه نگارنده به این موارد آگاه است  در همین ابتدا اعلام می کند که
این متن برای مخاطبان غیر پست مدرن نوشته نشده است
این متن به جهت دفاع از مبادی پست مدرن نوشته نشده است
این متن به قصد دفاع از چیزی در برابر چیزی نوشته نشده است
!این متن اصلن الان که من در این سطرش هستم (و شما) هنوز نگاشته نشده است

۱- insight
۲- spiritual insight
۳-media

 

برگرفته از سایت دیگران

با مطالب نیک اندیشان همراه باشید

نوشته شده توسط حمید

قواعد و آداب نقد

قواعد و آداب نقد

قواعد و آداب نقد نوشته دکتر محمد منصورنژاد

منبع : نامه علوم انسانی دوفصلنامه شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی شماره ۱۱ زمستان ۸۳ و بهار ۸۴ ویژه مدیریت

چکیده

در نوشتار حاضر، پس از مقدمه، از دو دسته قواعد و آداب نقد درون‌منطقی و برون‌منطقی نقد سخن به میان آمده است.

از جمله قواعد و آداب نقد درون‌منطقی که بر نقد و نقادی حاکم  است، می‌توان به این موارد اشاره کرد: ۱. فقط نقادی نظری اندیشه و عمل؛ ۲. برشمرده سره و ناسره؛ ۳. شفافیت نقد؛ ۴. آداب پیشینی متن در نقد؛ ۵. شرط علم در نقد نظری؛ ۶. بی‌طرفی آگاهانه.

در انتهای مقاله ـ با عنوان «جمع‌بندی و نتیجه‌گیری» نکاتی به‌عنوان محصول نوشتار حاضر طرح شده است.

کلید واژه‌ها

نقد، قواعد نقد، آداب نقد، نقادی اندیشه، قواعد درون منطقی، قواعد برون منطقی.

مقدمه

از محاسن بیان کردن قواعدی برای نقد آن است که حداقل دو گروه خلع سلاح می‌شوند:

اول آنان‌که به بهانه نقد، به نکته‌گیری، تخریب، توطئه و هتاکی دیگران می‌پردازند. اگر آداب نقد به درستی و وضوح بیان شود و نقد به صورت فرهنگ جامعه درآید، این گروه‌ها یا باید دست از تلاش خود بردارند و یا در قالبی غیر از نقد به فعالیت خود ادامه دهند؛ زیرا اگر از نقد و انتقاد سوء استفاده کنند، رسوا می‌شوند.

گروه دوم، متعصبان، متحجران و خشک‌مغزانی هستند که بی‌جهت در برابر نگرش‌ها و یا عملکرد فرد یا گروه و نهادی حساسیت نشان می‌دهند و هرگونه طرح خصوصاً نقاط ضعف را تخطئه و توطئه می‌پندارند. در صورت طرح آداب نقد و نهادینه کردن آن، بهانه از دست این گروه نیز گرفته می‌شود و مصلحان و اندیشمندان فرصت طرح انتقادی دیدگاه‌ها درباره اندیشه‌ها و عملکردها را می‌یابند.

مجموعه‌ قواعد و آداب نقد را به دو دسته می‌توان تقسیم کرد: قواعد و آداب درون‌منطقی و قواعد و آداب برون منطقی.
۱. قواعد و آداب درون منطقی نقد

مراد از چنین قواعدی، حدود و آدابی است که به اصل، مرکز، متن و خود نقد مربوط است، نه به حیطه‌ها و حواشی و مسایل پیرامونی نقد (قواعد و آداب برون‌منطقی).

از مهم‌ترین قواعد درون‌منطقی نقد عبارت‌اند از:
اول: فقط نقادی نظری اندیشه و عمل

در روابط ما آدمیان،‌ حیطه نقد و انتقاد تنها به نقد زبانی، کلامی و قلمی اندیشه و عمل خود و یا دیگران محدود است و کنش، کار و  عمل علیه دیگران به طور ذاتی در حیطه نقادی و نقدپذیری، و همزمان با نقد قرار نمی‌گیرند؛ و چون نقد با غایت صلاح، اصلاح و رشد صورت می‌گیرد و دیدن محاسن در کنار معایب در نقد، از لوازم قطعی آن است، ضمن اینکه نقد از عمل و اقدام متمایز است، هر نوع اظهار نظری را نیز دربر نمی‌گیرد و هرگونه موضعگیری نقد محسوب نمی‌شود. بر این اساس،‌ نقد با توطئه ـ‌ که اولاً با اقدام قرین است، ثانیاً برجسته کردن کاستی‌ها و معایب است ـ فرق دارد؛ چنان‌که بسیاری از مواضع جریانات سیاسی هم در واقع خرده‌گیری و انتقام‌گیری است و با غایت آسیب‌زدن به یکدیگر انجام می‌شود و در چهارچوب نقد قرار نمی‌گیرند.[۱]

اگر در حیطه یادشده و با رعایت شرایط آن (که در ادامه می‌آید)،‌ به نقد توجه شود، می‌توان درباره دامنه نقد در حیطه تفکر بشری، نقد و انتقاد هیچ قید و حدی ندارد؛ بر اندیشه هر کس و هر نخبه (سیاسی، فکری و …) می‌توان به داوری نشست و معایب فکرش را در کنار محاسن او برشمرد. در نقد سیاسی هم تنها قید و حد نقد بر عملکرد دیگران، پذیرش قانون اساسی یک کشور است و یک فرد تا وقتی که پذیرفته است، یعنی مطابق آن قانون عمل کند، در همه حیطه‌های نظام نیز حق نقد دارد.

در سایر حوزه‌های ارتباطی نیز حق نقد بر یکدیگر برای همگان محفوظ است و ـ چنان‌که اشاره شدـ حیطه نقد به اقدام عملی علیه دیگران نمی‌رسد و در نقد نظری محض خلاصه می‌شود.
دوم: برشمردن سره و ناسره

از غایات نقد آن است که خوب از بد، حسن از عیب، و نقص از کمال در یک اندیشه یا فعال متمایز شود. برای رسیدن به چنین هدفی، لازم است ابتدا محاسن یک فکر یا کنش از معایب آن تفکیک و در نقد نیز به هر دو بعد آن اشاره شود. به عبارت دیگر،‌ شاید این الگو در نقد قابل پیشنهاد باشد که ناقد ابتدا محاسن روشی و محتوایی متن یا فرد یا … را برشمارد و سپس نواقص روشی و محتوایی موضوع مورد نقد را مطرح کند.
سوم: شفافیت نقد

اگر غایب نقد تمیز صواب از ناصواب و تأثیرگذاری بر علم و عالم و عامل باشد، واضح است که مخاطب نقد باید مقصود ناقد را دقیقاً دریابد. اگر ناقد در بیان مقصودش به جهت طرح ابهام‌آلود و رمزآمیز توفیق نداشته باشد، هرگز به غایب و مطلوب نقد نمی‌رسد. پیشتر اشاره شد که نقد تلویحی نافذتر از نقد تصریحی است. این، به معنای مبهم و ناقص طرح کردن نقد نیست بلکه به‌معنای آن است که ناقد با بهره‌گیری از هنر، فصاحت و بلاغت و هشیاری و زیرکی، مقصود خود از انتقاد را حتی بلیغ‌تر از نقد تصریحی و مستقیم بیان کند، که گفته‌اند: «الکنایه ابلغ من التصریح».
چهارم: آداب پیشینی متن در نقد

در بررسی انتقادی متون، قبل از ورود به نقد آرای مؤلف (نویسنده)، بررسی و تحقیق در این موارد، از آداب نقد به حساب می‌آید: ۱. استناد اصل نوشته به آن مؤلف یقینی باشد؛ ۲. تمامی آنچه در آن کتاب آمده است،‌ بدون تحریف و تفسیر، نوشته همان مؤلف باشد؛ ۳. مقصود مؤلف،‌ صرف جمع‌آوری مطالب و گردآوری اقوال، بدون تضمین صدق و کذب یا تعهد حق و باطل آن نباشد، بلکه منظور وی، بیان واقع و فتوا و نقل صدق باشد؛ ۴. مؤلف در بیان واقع آزاد و از گزند تقیه و آسیب و ترس،‌ مصون باشد؛ ۵. آنچه در آن نوشتار آمده، آخرین اثر و رأی نهایی مؤلف و فتوای پایانی او باشد. (جوادی آملی، ۱۳۷۵: ۱۵۱)

بدون طیّ مراحل پنج‌گانه فوق و بدون مسلم دیدن آخرین آرای جدی و ااصلی نویسنده، چگونه می‌توان به خود حق داد از نویسنده‌ای نقد کرد؟

بنابراین از این‌رو آداب پیشینی متن نیز از قواعد جدی انتقاد متون است.

مرحوم زرین‌کوب، تحقیق در صحت و سقم اسناد و مدارک و اصالت یا عدم اصالت اثر را در عنوان نقد تاریخی بررسی و از آن به نقد داخلی (در مقابل نقد خارجی، که مطالعه در سوانح تاریخی و تحقیق در اشارات و احوال اعلام و حوادث مذکور در متن است) یاد کرده است. (زرین‌کوب، ۱۳۷۸: ۱۰۱)
پنجم: شرط علم در نقد نظری

قبلاً اشاره شد که در دو حیطه نظری و عملی می‌توان به نقد توجه کرد. از آداب نقد نظری که به انتقاد از اندیشه و آرای دیگران مربوط است، ورود کارشناسان هر رشته و آشنایان با پیشینه و ادبیات بحث در موضوع برای نقد و انتقاد است. چگونه فردی که با علوم طبیعی، ریاضی، انسانی، … آشنا نیست، به خود حق می‌دهد که وارد نقد و انتقاد روشمند بر هر کدام از این حیطه‌ها شود؟

البته رعایت این قاعده به این معنا نیست که ناقد لزوماً باید آشناتر از منتقد (انتقاد شونده) باشد، یا اینکه منتقد الزاماً باید در موضوع مورد نقد، صاحب نظریه نیز باشد؛ زیرا کرشی نقد از کرسی نظریه‌پردازی متمایز است[۲]؛ ممکن است کسی نقاد خوبی باشد اما نظریه‌پرداز توانایی نباشد یا برعکس، نظریه‌پرداز باشد اما فاقد ذهن کاوشگر و نقاد باشد. گرچه فرض داشتن هر دو توانایی (نقد و نظریه‌پردازی برای دیگران) محال نیست، در عمل چنین متفکرانی نادرند.

در قاعده و ادب نقد، بر همین حد می‌توان پای فشرد که یک ناقد باید با حیطه‌ای که نقد می‌کند، آشنا باشد و با پیشینه، ادبیات، اصطلاحات و اصول و مبادی آن مباحث مأنوس باشد، تا نقدی روشمند از موضوع ارائه دهد و بتوان به انتقاد او بر موضوع وقعی نهاد.

البته یادآوری این ادب نقد، به‌معنای بستن راه نقد بر دیگران نیست، بلکه تأکید بر آن است؛ که باید ضمن دامن‌زدن به فرهنگ نقادی، آداب درست نقد کردن را نیز چشید، ‌ضمن اینکه ممکن است فرد غیرکارشناسی نیز نکته‌ای قابل توجه پیرامون موضوع مطرح کند، که در این صورت فرد مورد انتقاد باید آن را به دیده منت بپذیرد.[۳]
ششم: رعایت طبقه‌بندی در نقد

از اهم مباحثی که منتقد باید برای حصول به نقدی معتبر و روشمند تعقیب کند، طبقه‌بندی موضوع نقد از جهات عدیده است. برای مثال:

اولاً متن یا مسئله‌ای که قرار است نقد و بررسی شود، به کدام حیطه علمی مربوط است؟ آیا می‌توان مسائل مربوط به حیطه علم روان‌شناسی را با روش‌ها و اصطلاحات و مبانی علم جغرافیا بررسی کرد؟

پس در طبقه‌بندی موضوع باید ابتدا رابطه آن بحث با علم و دانش مربوط معلوم شود، تا آن متن براساس روش، مبانی و ادبیات آن علم خاص، بررسی شود.

در مرحله بعد می‌توان متن و یا کلام مورد بررسی را در دو سطح معنی و لفظ نقد کرد. در نقد معنی و مضمون می‌توان به عوامل اجتماعی مؤثر بر متن (نقد اجتماعی) و نیز عوامل روان‌شناختی مربوط به مؤلف و گوینده و عامل حالات باطنی و ویژگی‌های درونی (نقد روان‌شناختی) توجه کرد و مثلاً درباره اخلاقی بودن یا نبودن اثر یا فعل، به داوری نشست (نقد اخلاقی).[۴]

در نقد لفظی نیز می‌توان یک اثر و کلام را از جهت فصاحت، بلاغت، جمله‌بندی، پاراگراف‌بندی، نکات ویرایشی،… نقد و بررسی کرد و از محاسن و معایب آن سخن گفت.

طبقه‌بندی دیگر، جدا کردن مباحث متدولوژیک (روشی) از مباحث مضمونی و محتوایی است. در مباحث متدولوژیک، به شیوه و ساختار نگارش در مقدمه (سؤال، فرضیه، سازماندهی و …)، شیوه ارجاعات و پاورقی‌ها و سندیت منابع و … اشاره می‌شود؛ ولی در مباحث محتوایی، به مفهوم، استحکام یا ضعف دلایل، شیوه نتیجه‌گیری، نوآوری و خلاقیت در بحث و … نفیاً یا اثباتاً بحث می‌شود.

از نکات دیگر مورد استفاده در طبقه‌بندی، جداکردن محاسن و سره از معایب و ناسره است و با توجه به غایات نقد، مناسب‌تر است که ابتدا به محاسن و سپس به معایب اثر پرداخت.
۲. قواعد و آداب برون منطقی

مراد از این ضوابط، آن‌گونه آدابی‌اند که گرچه جزء اصول اساسی و مرکزی نقد نیستند و در مباحث نقد، در حاشیه و پیرامون‌اند، گاه بی‌توجهی به آنها اصل و غایت موضوع را نیز به زیر سؤال می‌برد و کار نقد و انتقاد را بی‌حاصل می‌کند. از جمله نکات برون منطقی نقد عبارت‌اند از:
اول: رعایت زمان و مکان نقد

یکی از عوامل بیرونی و آداب نقد، رعایت زمان و مکان در طرح اصل نقد و شیوه نقد است، برای مثال، گرچه دولتمردان را نه تنها می‌توان بلکه باید نقد کرد، آیا در زمان جنگ که کشور دچار بحران است، می‌توان و باید مثل زمان صلح، سیاست‌های دولت را به نقد و انتقاد کشید؟ آیا اگر در زمان عادی، در روزنامه‌ها و رسانه‌های عمومی آشکارا سیاست‌های دولت را به انتقاد می‌گیرند، در زمان بحران نیز باید چنین کرد یا اینکه شرایط زمانی بر شیوه نقد تأثیر‌گذار است؟ البته از مجموع این مباحث نباید به این نتیجه رسید که اصل نقد و انتقاد خصوصاً بر دولتمردان را باید نفی کرد، بلکه کل بحث در رعایت قواعد برون منطقی نقد است.[۵]

در سطح فردی نیز رعایت زمان نقد، از آداب نقد و قواعد برون منطقی نقد است. واضح است که در حین مناقشه و دلخوری بین دو فرد، نقد و انتقاد از مخاطب، معنایی دارد و عکس‌العملی ایجاد می‌کند که در فضای دوستانه هرگز چنان معنا و بازتابی را ندارد. از این‌رو مناسب‌تر است که نقد در فضای سالم و عادی و دوستانه مطرح شود، تا هم ناقد شرط انصاف را رعایت کند و هم نقد‌پذیر توسعه صدر لازم را از خود بروز  دهد.

از دیگر آداب نقد اینکه : منتقد باید مکان نقد را نیز در نظر بگیرد. برای نمونه، آیا در مورد دو کشور که یکی هنوز مجلسی عادی و صوری را نیز برنمی‌تابد و دیگری سابقه چند قرن انتخابات و دموکراسی دارد، یک شیوه نقد را باید به کار برد؟ واضح است که از آداب نقد آن است که باید امکان و موقعیت و مخاطبی را که قرار است نقد شود در نظر گرفت و اصل نقد و شیوه آن را به تناسب ظرفیت‌ها، تنظیم و مطرح کرد. در این مورد، برای اینکه ناقد بتواند سطح انتقادپذیری جامعه را محک بزند، بهتر است از آسان‌ترین روش‌ها و سطحی‌ترین موضوعات نقد را طرح کند و اگر جامعه کشش داشت و ظرفیت و قابلیت‌ها موجود بود، اندک اندک به شیوه‌های جدی‌تر و موضوعات عمیق‌تر بپردازد.
دوم: اصل بودن نقد از پایین به بالا و در حاشیه بودن عکس آن

گرچه از جهت سطح مخاطبان نمی‌توان اصل را بر نفی نقد و انتقاد گرفت، به نظر می‌رسد که فضای نقد و انتقاد را باید برای سطوح پایین‌تر و ضعیف‌تر فراهم کرد تا افراد و مقامات عالی‌تر. دستاورد چنین نقدی برای آحاد جامعه، ایجاد جسارت، روحیه و اعتماد به نفس است. برای افراد دارای مسئولیت و قدرت نیز سازنده است؛ چه، روحیه تواضع و مشارکت‌پذیری را در آنها تقویت می‌کند. ولی عکس چنین روندی (نقد از بالا به پایین) را نمی‌توان اصل قرار داد. گرچه در مواقع ضروری و با رعایت آداب خصوصی بودن، محترمانه بودن، … نمی‌توان نفی کرد، نقد آشکار و در جمع‌ مقامات عالی‌تر از نیروهای زیر دست آسیب‌زننده است. از این‌رو به مدیران توصیه شده است که:

به جای محکوم کردن دیگران، بکوشیم تا آنها را بشناسیم و با دلایل آنچه که ایشان انجام می‌دهند، آشنا شویم. این عمل سودمندتر و مفیدتر از خرده گرفتن و انتقاد کردن است. زیرا هیچ چیز برای کشتن استعداد، هولناک‌تر از انتقاد مدیر از زیردستان نیست. (گاهنامه آموزشی مدیران سازمان، ۱۳۸۲:۶)

پیشتر در اشاره به دستورالعمل حضرت امیر به مالک اشتر عنوان شد که زمامدار باید کاستی‌های مردم را بپوشاند. (نهج‌البلاغه، نامه ۵۳)
سوم: به کار بردن کلمات مثبت، محترمانه و مناسب

از آنجا که غایت نقد، تخریب و به بن‌بست کشاندن افراد نیست، از آداب نقد آن است که محتوای نقد در ظرف مناسب ریخته شود تا بهتر ثمر دهد و بیشتر مؤثر افتد. از این‌رو خوب است که نقد با کلمات مثبت و در ساختاری مناسب مطرح شود. برای مثال، می‌توان از پرسش انتقادی در بیان مقصود حداکثر بهره را برد و مخاطب را متوجه نواقص و معایبش کرد. نهایت اینکه نباید عزت نفس مخاطب را زیر سؤال برد بلکه نقد را باید دوستانه و مشفقانه و با هدف بهبود و در فرد و یا افراد مطرح کرد، از این‌رو برای چنین غایاتی نمی‌توان از کلمات با بار منفی و سوزنده بهره گرفت.[۶]
چهارم: احترام به مواضع مخاطب

برای رعایت این قاعده، خوب است ابتدا نقاط قوت منتقد را برشمرد و یا حین نقد، پاسخ شنونده را با دقت گوش کرد و کوشید که به ویژه در شیوه‌ عملش، شرایط او را درک کرد. اینجا است که ناقد باید آرامش و خونسردی خود را در نقد کاملاً حفظ کند تا به حریم شخصی کسی، حتی غیرعامدانه تعدی نکند و عزت نفس شخص یا اشخاص را زیر سؤال نبرد.
پنجم: نقد نهادینه و مستمر

از آداب بیرونی نقد که سبب نفوذ و تأثیر جدی نقد می‌شود، نقد نهادینه و مستمر است. نقد فردی و دفعی کم‌تأثیر است. خوب است افراد عادت کنند که ابتدا به تأسیس تشکل‌های مدنی (تشکل‌های صنفی، فرهنگی، اجتماعی،…) و سیاسی (احزاب) اقدام کنند و آنگاه بخی از وظایف خود را نقد و بررسی دقیق، عمیق و مستمر افراد یا نهادهای مسئول قرار دهند. در این صورت است که هم نقد گستره و عمق مناسب می‌یابد یا به سوی آن سیر می‌کند و هم مخاطب آن انتقاد را جدی‌تر می‌گیرد و از آن متأثر می‌شود.
ششم: بی‌طرفی آگاهانه

از آنجا که به دلایل عدیده انسان نمی‌تواند در اظهار نظر خود خالی از ارزش و داوری باشد (به‌جهت زمانی و مکانی بودن ما آدمیان و تأثیر جامعه، طبیعت، تاریخ، جنسیت، ژن و … بر انسان)، ناقد خواه ناخواه متأثر از پیش‌فرض‌های متعدد قهری و قطعی است. آنچه را که در مرحله نقد و داوری می‌توان از منتقد به عنوان یک ادب و قاعده برای نقد توقع داشت، آن استکه اگر خواه ناخواه متأثر از ارزش‌ها و باورهایش به نقد می‌نشیند و اگر مجموعه آرمان‌ها و باورهایش به دو دسته قابل تقلیل باشند (ارزش‌های ارادی و آگاهانه و ارزش‌های ناخواسته و غیرارادی)، حداقل در مقام نقد و داوری و قضاوت، به صورت آگاهانه و هشیارانه، ارزش‌ها و پیش‌فرض‌ها و مواضع مطلوبش را در مورد متن، عالم و یا عامل، اعمال نکند، تا نقد او تا حدودی رعایت انصاف، جامعیت و علمیت کرده باشد.[۷]

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری

از مجموعه قواعد و آداب نقد به اینجا می‌رسیم که:

۱. اصل نقد، آداب خاص خود (نفی عمل، برشمردن سره از ناسره، …) و حواشی نقد نیز آداب خاص خود را دارد (رعایت زمان، مکان، به کاربردن کلمات مثبت و محترمانه،…) نکات پیرامونی نقد به قدری اهمیت دارد که رعایت نکردن آنها کارآیی نقد را از بین می‌برد و چه بسا در مواقع و شرایطی راه نقد و انتقاد را می‌بندد.

۲. بعضی معتقدند که ناقد باید در حد انتقاد شونده باشد و برخی گفته‌اند که:

قرآن کریم به ما درس زندگی می‌دهد. در داستان موسی (دانشجو) و خضر (استاد) که در قرآن آمده، به ما می‌آموزد که یک دانشجو نباید بدون تأمل در کار استاد انتقاد کند و باید بداند که در برخی از دانش‌ها باید تعبداً پیرو استاد باشد… پس انتقاد و اشکالگیری در جاهایی جای ندارد و جاهایی که جای دارد، باید در ایراد بر آنها نهایت دقت شود، تا مبادا به استاد، بی‌حرمتی شود و یا اینکه در نزد دیگر شاگردان مرتبت والایش پایین آید. (میرزایی، ۱۳۷۳: ۱ـ۲۶۰)

از نگاه نگارنده ـ چنان‌که پیشتر توضیح داده شد ـ در نقد همتایی و هم‌سطحی از آداب نیست؛ همچنین، نقد پایین به بالا نه تنها منفی نیست، بلکه قاعده است و از این‌رو اصل بر این است که دانش‌آموز از معلم و دانشجو از استاد انتقاد کند. و البته رعایت آداب نقد همان‌طور برای دیگران لازم است، برای دانشجو نیز لازم است.

اما دیدگاه فوق که در آن به پیروی تعبدی در برخی دانش‌ها دعوت شده است، اگر مراد از آن علم حصولی باشد، قطعاً مردود است. از داستان موسی و خضر هم  اتفاقاً می‌توان این پیام را آموخت که ما حق انتقاد داریم؛ زیرا از بین دو پیامبر ـ موسی و خضر ـ آن‌که صاحب کتاب و شریعت است و مردم باید به راه و رسم او ایمان بیاورند و عمل کنند، موسی است نه خضر، گرچه خضرها نیز در همه اعصار هستند و آداب خاص خود را دارند، نسخه خضری، نسخه همکانی نیست و مخصوص خواص است و نسخه موسایی عمومیت دارد؛ چنان‌که در نقد عملی نیز عامل بودن ناقد، جزء ارکان نقد به شمار نمی‌آید و به بهانه غیرعامل بودن، نمی‌توان راه نقد را بر این و آن بست؛ گرچه واضح است که عامل بودن، تأثیر کلام انتقاد کننده بر مخاطب را بیشتر می‌کند و در صورتی‌که انتقادشونده، انتقاد‌کننده را نشناسد، اعتماد به نفس بالاتری خواهد داشت.

۳. اشاره شد که از آداب نقد این نیست که فرد انتقاد شونده لزوماً در قید حیات باشد و در نتیجه دامنه و حیطه نقد، هم مردگان و هم زندگان را شامل می‌شود.

۴. از آداب نقد برای ان تقاد شونده آن نیست که لزوماً نقدهای وارده را بپذیرد؛ بلکه آن است که سعه صدر، تحمل و صبر پیشه کند و انتقاد را بشنود. اما هم حق دارد که پس از شنیدن نقد از خود دفاع کند و اگر عیب‌های مطرح شده را وارد نمی‌داند، از نظر یا عملش دفاع کند و هم حق دارد پس از قطع ارتباط با منتقد، انتقاد وارده را بررسی کند، صحیح آن را بپذیرد و سقیم آن را نفی کند (نقد را نقد کند).

۵. از آداب نقد آن نیست که نقد لزوماً تأثیر مثبت و آنی داشته باشد، بلکه اگر بتوان سه‌گونه تأثیر، مثبت، خنثی و منفی برای نقد فرض کرد، تنها در صورت سوم است که جهت رعایت آداب برون‌منطقی نقد، باید از انتقاد خودداری کرد وگرنه در صورت تأثیر مثبت، حتماً باید نقد کرد. در صورتی هم که تأثیر مثبت و منفی ندارد و اثرگذاری نقد خنثی است، خوب است که نقد کند؛ به این دلیل که اولاً ممکن است در آینده مؤثر افتد، ثانیاً خود این اقدام به تولید و تقویت فضای عمومی نقد و فرهنگ نقد و انتقاد کمک می‌کند و جامعه را به سوی جسارت، صراحت و شفافیت می‌برد و اگر کارکرد فردی شایسته نداشته باشد، کارکرد اجتماعی مثبت دارد.

۶. از آداب نقد آن است که غیرمستقیم باشد و از این‌رو است که امروزه از صندوق‌های پیشنهاد و انتقاد و یا دفاتری برای ثبت نقد و انتقاد بهره برده می‌شود. اما این‌گونه اقدامات اغلب مؤثر و مفید نمی‌افتد؛ زیرا از آنجا که هنوز بستر نقد آماده نیست و فرهنگ نقد و انتقاد در جامعه ریشه ندوانده است، منتقد به صندوق‌ها و دفاتر اعتماد لازم ندارد. برای ایجاد اعتماد عمومی و تشویق به نقد و انتقاد، ضروری است فرهنگ‌سازی شود، عوامل نقد تقویت و موانع نقد برداشته شود.

نوشته شده توسط باران

25ام نوامبر روز جهانی ريشه کنی خشونت عليه زنان

۲۵ام نوامبر روز جهانی ریشه کنی خشونت علیه زنان

۲۵ام نوامبر روز جهانی ریشه کنی خشونت علیه زنان، تجربه سه زن

نوامبر روز جهانی ریشه کنی خشونت علیه زنان است، خشونتی که نه مرزهای جغرافیایی خاصی می شناسد و نه به گروه سنی خاصی تعلق دارد و با شدت و ضعف هایی متفاوت به اشکال گوناگون در میان طبقات مختلف اجتماعی زنان در هر لحظه ای روی می دهد.

خشونت علیه زنان اشکال مختلف دارد: از فجیع ترین نمونه های برخوردهای فیزیکی گرفته تا روح و روان زنان که به آرامی در هم می شکند. طبعا در کشورهایی که حمایت های قانونی هم در این زمینه وجود ندارد، شدت و دامنه خشونت گسترش می یابد. شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هم از عوامل جدی دخیل در خشونت علیه زنان هستند.

سازمان عفو بین الملل در گزارشی پیرامون خشونت علیه زنان، “خانه” را مکانی بسیار خطرناک برای زنان جهان معرفی کرده است. شورای اروپا نیز خشونت خانگی را بزرگترین دلیل مرگ و از کارافتادگی زنان ۱۶ تا ۴۴ ساله معرفی کرده است. خشونت علیه زنان در جامعه، محیط کار و حین درگیری و جنگ نیز به شدت خودنمایی می کند.

سازمان ملل متحد در گزارشی در این مورد آورده است که خشونت علیه زنان در تمامی کشورهای جهان نقض حقوق بشر و از موانع اصلی دستیابی به برابری جنسیتی تلقی می شود و تا زمانی که این امر ادامه داشته باشد، نمی توان به برابری، توسعه و صلح دست یافت.

در مطلب حاضر، سه زن از سه کشور که سه نوع مختلف از خشونت را تجربه کرده اند، گوشه هایی از آن را بیان می کنند. اگرچه سخن گفتن از خشونت معمولا برای زنان آسان نیست و بسیاری از موارد آن هیچگاه بیان نمی شود.

گلسا

من “گلسا” ۱۸ سال دارم. اهل ترکیه هستم.
شش ماه قبل به زور با پسر عمویم که ۲۵ سال از من بزرگتر است ازدواج کردم. با اینکه خانواده ام در برلین زندگی می کنند اما مرا سه سال قبل به ترکیه فرستادند تا به قول خودشان از تربیت اروپایی و آزادی ها و بی بند و باری های اروپا دور بمانم.
زندگی در ترکیه و سخت گیری های مادر بزرگم مرا عاصی کرده بود. در آنجا همه فامیل به کار من دخالت می کردند. من اجازه درس خواندن هم نداشتم. امیدوار بودم که با ازدواج و آمدنم به آلمان امکانی برای ماندن در اینجا پیدا کنم.
همسرم مرد وحشتناکی بود. او حتی فکرهای مرا هم کنترل می کرد. بعضی وقتها مرا از خواب بیدار می کرد و می پرسید خواب چه کسی را دیده ام که در خواب لبخند زدم.
وقتی او را ترک کردم، خانواده ام مرا به خانه راه ندادند و برادرانم تهدید کرده اند که مرا می کشند. مادرم هم از ترس آنها مرا پناه نداد.
آنها فکر می کردند که من دوباره به خانه همسرم بر می گردم اما من فرار کردم. من دیگر نمی توانم به ترکیه برگردم. اینجا در آلمان هم نمی توانم راحت زندگی کنم. زندگی من در ۱۸ سالگی در ترس و وحشت به واقع تمام شده است.

ماریا

اسم من ” ماریا ” است. پنج سال پیش وقتی سی سال داشتم از بوسنی به آلمان آمدم.
جنگ که شروع شد من مادر دو پسر بودم. خانه مان در جنگ خراب شد. ما این خانه را سال قبل ساخته بودیم.
وقتی پدرم کشته شد، مادرم به خانه ما آمد و با ما زندگی می کرد وقتی به خانه ما ریختند انگار دنیا همان لحظه سیاه شد. دنیای من سیاه شد. من نمی دانم چند نفر بودند و چند بار به من تجاوز کردند اما آنها نفرتی که به جانم ریخته اند که تمام نمی شود.
من و مادرم در مورد آن روز و آنچه بر هر دوی ما گذشته بود هرگز با هم حرف نزدیم. همسرم بعد از این ماجرا مرا ترک کرد. فکر می کرد تقصیر من بوده.
من ماندم و ترس و فقر و دو بچه کوچک.
رنجی که زنان در کشور من در جنگ بردند اصلا قابل مقایسه با مردان نبود. ما زنان، هم خشونت جنگ را داشتیم و هم خشونت مردان را.
حالا هم بیمار شده ام، ترس همه زندگیم شده. من همه اش عذاب وجدان دارم انگار جنگ را من به راه انداخته بودم.
می دانید مردان هیچوقت نمی فهمند که وقتی به زنی تجاوز می شود، روان او تا آخر عمر در رنج است.
حالا با همه اتفاقاتی که افتاده، شما به من بگویید من چطور پسرانم را تربیت کنم که جور دیگری باشند. من چطور به پسرهایم که هنوز نوجوان هستند بگویم که به واقع از هم جنسان آنها می ترسم. از همه مردهای دنیا.

‘مریم’

اسم واقعی من چیز دیگری است اما در ایران همه مرا “مریم” صدا می کردند. البته یک خانم هم به آن اضافه می کنند که به خاطر موی سفیدم است. تنها کسی که حرمت این موی سفید را نگه نداشت همسرم بود.
خیلی کار آسانی نیست که آدم در سن ۶۰ سالگی تصمیم بگیرد طلاق بگیرد آنهم در غربت. حتما باید کارد به استخوان آدم رسیده باشد.
وقتی به شوهرم گفتم که می خواهم جدا شوم گفت من که تا به حال دست روی تو بلند نکرده ام.
البته او راست می گوید ولی نمی داند که بارها و بارها تا اعماق جانم مورد خشونت قرار گرفته بود. وقتی هم می گوید “من که به تو اصلا حرفی نزدم”، راست می گوید.
او اصلا با من حرف نمی زد. او با سکوتش و بی تفاوتی اش روح مرا می خورد. او به روان من دست درازی می کرد. من برایش مثل هوا بودم، باید برای او وجود می داشتم، ولی اینقدر حضورم و خدماتم طبیعی بود که جدی گرفته نمی شد. این هم نوعی خشونت علیه زنان بود.
باور کنید بعضی وقتها فکر می کنم اگر از شوهرم بپرسند زنت چه شکلی است نمی تواند جواب بدهد. اوائل زندگیمان دوستش داشتم و هر وقت به او اظهار محبت می کردم مثل این بود که با دیوار حرف بزنم.
وقتی چمدانم را بستم تا به خانه دوستم بروم شروع کرد به حرف زدن یعنی داد زدن. تازه وقتی من رفتم، او مرا دید.
شاید خشونتی را که من تجربه کردم قابل مقایسه با رنجهای زنان دیگر نباشد اما در این سالها انگار خوره به جانم افتاده باشد، روح من خورده شد.
من قربانی سکوت و بی تفاوتی در برابر نوعی از خشونت علیه زنان شدم و وقتی که بچه ها از خانه رفتند و دیگر کسی نبود تا با او حرف بزنم از خانه رفتم تا صدای خودم را بتوانم بشنوم.

===========================================

============================================

نوشته شده توسط بردیا

نوشته ای در نقد نیندیشیدن - جز شعار چیستیم؟

نوشته ای در نقد نیندیشیدن – جز شعار چیستیم؟

درد دل

نوشته شده در روز: سه شنبه ۲۳ آبان ماه ۱۳۸۵

ما کیستیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جز شعار چیستیم؟

نمی اندیشیم . چیستیم؟

جز هوس نیستیم ، چیستیم؟

بر نامردمی می ایستیم و می خندیم ! چیستیم؟

جز نیستی ، چیستیم؟

___________________________________________________

سلام دوستان

شدیدا بدنم داره مور مور میشه!

از چی؟

خوب معلومه از چی!

از روزگار!

از مردمان بولهوس که به جز دم  خود چیزی نمی بینند

سالیان سال هست که فریاد می زنیم ، آهای کورش ، آهای زرتشت ، آهای محمد ، آهای علی و حسن و حسین

اما نفهمیدیم حرفشان را

یک بار نشد فریاد بزنیم ، آهای انسان ، آهای وجدان ، آهای شرف و آهای نیکی و اندیشه

 

براستی که جز شعار چیستیم؟

 

خنده می زنیم بر هم ! دیگرانمان را به هیچ می انگاریم و معلوم نیست بر چه چیزمان افتخار می کنیم!؟

یکی بر ۲۵۰۰ سال ، یکی بر ۶۰۰۰۰ سال یکی بر ۱۴۰۰ سال

یکی بر میترا و یکی بر زرتشت و یکی بر کورش و دیگری بر محمد

هیچ نیاندیشیدیم که اینان چه می گویند

 

تعصب کورمان کرد .

ندیدیم عشق محمد را ، ندیدیم عشق علی و زرتشت را

حقیقتا جز شعار چیستیم؟

نخواندیم که : بنی آدم اعضای یکدیگرند      که در آفرینش ز یک گوهرند

حس نکردیم که : چو عضوی به درد آورد روزگار      دگر عضو ها را نماند قرار

درد دیگر عضو ها را ندیدیم که بخواهیم حسش کنیم

آنقدر ندیدیم که برای دیگر اعضا ، درد هم آفریدیم و لبخند و پوزخند و لذت بود که از دهانمان می بارید

به راستی که چیستیم!؟

جز شعار چیستیم؟

نمی دانم که  چیستیم

شاید هم که هیچیم

این چه لذتی ست که از سر دار رفتن شخصیت ها و آبرو ها به اوج می رسد!؟

این چه انسانیتی ست و این چه افتخاری ست که همه چیز دارد جز اندیشه و وجدان و انسان و نکویی

نشنیدیم که نظامی گفت :

منه دل بر جهان کین سرو ناکس                 وفاداری نخواهد کرد با کس

نخواندیم که نوشت :

همان به کندرین خاک خطرناک                   زجور خاک بنشینیم بر خاک

 

می خوام مثل نیچه آنقدر بر انسانیت از دست رفته بگریم تا بیهوش بشم   و به خدای خود برسم

کیست که خودآی درونش را دیده باشد

این همه مدعی انسان ، جز دیو نمی بینم

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر                 کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می نشود ، گشته ایم ما                       گفت آن که یافت می نشود ، آنم آرزوست

جز شعار چیستیم؟

این همه ارزش به دنبال خود می کشیم! که چه؟

این همه ادعا به دنبال خود می کشیم ! که چه؟

می خواهیم چه کنیم!؟ به چه می خواهیم برسیم؟

هیچ اندیشیدیم ؟؟؟؟  نه نه نه نیاندیشیدیم ، فقط انگاریدیم

چند روزه یه فیلم و چند تا عکس پخش شده ! می گن فلان هنرپیشه ست

 

تو خیابون ، ملت غیور در حال خرید و فروش این فیلم هستند

بعدش هم که گفتن ، خودکشی کرد ! آخر که چه!

چه شد که این فرد تا قبل از سریال نرگس کسی باهاش مشکلی نداشت ، حالا که تو این سریال معروف شد ، این بلا رو سرش اوردیم .

همیشه گفتن و در اسطوره هامون اثبات شده که مرده پرستیم . نمی تونیم کسی رو زنده بپذیریم . حالا یا جسمش رو کشتیم یا شخصیتش رو . الانم که هر دو رو.

خیلی جالبه ! می خوایم آبروی کسی رو ببریم ، اولش یه یا علی می گیم و آستین بالا

علی که بود ؟ شیر مرد

خجالت نمی کشیم نام این شیر مرد را بر دار زبانمان حلق آویز کردیم؟

چه زیبا گفت آن دوستی که گفت:

هفتاد میلیون نفر همگی به کمک هم پنجه در گلوی یک هنرمند نهادیم و از کاری که کردیم هیچ افسوسی نخوردیم

افسوس که نخوردیم ، بس به خود نیز بالیدیم

چه کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟

در نهایت    “شاد باشیم” !؟!؟!؟!؟!؟!

جز شعار چیستیم؟

جهان بیمار و رنجور است

دو روزی را که بر بالین این رنجور باید زیست

اگر دردی ز جاننش برندارم  ناجوانمردی ست .

نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسان ها بیاموزم

بمانم تا عدالت را برافروزم ، بیفروزم

خرد را ، مهر را ، تا جاودان بر تخت بنشانم

به پیش پای فردا های بهتر گل برافشانم

چه فردایی ، چه دنیایی !

جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است

نمی خواهم بمیرم ای خدا

ای آسمان

ای شب

نمی خواهم             نمی خواهم        نمی خواهم

مگر زور است

نوشته شده توسط پویا

شک نکن تو همین حالا سی دی رو بشکن

نوشته شده در روز: شنبه ۴ آذر ماه ۱۳۸۵

به دنبال وقایعی که اخیرا در مورد زهرا امیر ابراهیمی بازیگر سینما و تلویزیون اتفاق افتاد، دو خواننده جوان به منظور همدردی با وی و در انتقاد از آنانی که در این زمینه به هر نحو عملکردی غیرقابل قبول داشته اند، ترانه ای تکان دهنده و حزن انگیز به سبک رپ را تنظیم کرده اند و از طریق اینترنت در دسترس علاقمندان قرار داده اند.

●●● این ترانه که برای «انتخاب» ارسال شده، را می توانید در انتهای صفحه دانلود یا گوش کنید

متن کامل این ترانه تکان دهنده به شرح زیر است. امیدواریم با خواندن آن بیشتر به خود بیاییم….

هیشکی نگفت یه دختره

تنها تو این شهر شلوغ

بین نگاه هرزه

مردم سرتاپا دروغ

چه حالی داشت وقتی همه

آرزوهاش مرده بودن

وقتی که دست های پلید

آبروشو برده بودن

هیشکی نفهمید چی کشید

وقتی که مرگشو می دید

توی هجوم نعره ها

هیشکی صداشو نشنید

بدون دروغ نیست

این حرف ها داره صحت

همه ماها شدیم

یه مار چهار و سه خط

 ============================================

  • برگرفته و برگزیده از کتاب : وب سایت انتخاب

  • نوشته شده توسط بردیا

مبارزه با روسپيگری در کشور سوئد

مبارزه با روسپیگری در کشور سوئد

مبارزه با روسپیگری در کشور سوئد

روسپیگری به مثابه خشونت علیه زنان
در دنیایی که همه مبارزه با روسپیگری را به عنوان مشکلی غیرقابل حل و همیشگی نگاه می‌کنند، اقدامات یک کشور در مبارزه با روسپیگری مانند تک چراغی در ظلمات به چشم می‌آید. در عرض ۵ سال تعداد زنان روسپی در سوئد به طرز چشم گیری کاهش یافته است. در استکهلم، پایتخت سوئد، تعداد زنان روسپی به میزان ۶۰ درصد و تعداد مردان جاکش به میزان ۸۰ درصد کاهش یافته است. در دیگر شهرهای بزرگ سوئد نیز اثری از زنان روسپی در خیابان دیده نمی‌شود. پیش از آن اکثر فاحشه خانه‌ها و مراکز ماساژ مشهور سوئدی، که در طی ۳ دهه قانونی بودن روسپیگری در این کشور، به طرز فزاینده‌ای افزایش یافته بودند، به تدریج برچیده شده‌اند. و این راه مبارزه با روسپیگری جواب داد.
به علاوه تعداد زنانی که برای سکس به داخل کشور سوئد قاچاق می‌شوند به نزدیک صفر رسیده است. دولت سوئد تخمین زده است که در طی چندین سال اخیر، سالانه تنها حدود ۲۰۰ تا ۴۰۰ زن برای استفاده در صنعت سکس به داخل سوئد قاچاق شده‌اند که در مقایسه با رقم ۱۵ تا ۱۷ هزار زن که سالانه به همین منظور وارد کشور همسایه فنلاند می‌شوند، بسیار ناچیز است. تا کنون هیچ کشوری با هیچ تجربه‌ی اجتماعی نتوانسته است به نتایج بدست آمده در مبارزه با روسپیگری توسط سوئد نزدیک شود.
اما سوئد از چه راه حل پیچیده‌ای برای رسیدن به این نتایج فوق العاده مبارزه با روسپیگری استفاده کرده است؟ در کمال تعجب، سوئد راه حل پیچیده‌ای را انتخاب نکرده است. راه حل به قدری ساده و در عین حال محکم است که سریعا از خود می‌پرسیم” چرا قبلا کسی از آن استفاده نکرده است؟”
در ۱۹۹۹، سوئد پس سالها تحقیق و بررسی، قانونی را مورد تصویب قرار داد که به موجب آن ۱) خرید سکس جرم است ۲) فروش سکس جرم نیست. فکر نوی پشت این قانون به صورت واضح در ادبیات دولت قابل مشاهده است:
“در سوئد فحشا جنبه‌ای از خشونت مردان علیه زنان و کودکان به حساب می‌آید. روسپیگری رسما به عنوان شکلی از استثمار زنان و کودکان شناخته می‌شود و باعث بوجود آمدن مشکلاتی مهم در اجتماع است… تا زمانی که مردان زنان و کودکان را در قالب سیستم روسپیگری می‌خرند، می‌فروشند و استثمار می‌کنند برابری جنسیتی غیرقابل دسترسی خواهد بود.”

علاوه براین عنصر مهم دیگری از برنامه‌ی قانون گزاری سوئد برای مبارزه با روسپیگری، تخصیص خدمات اجتماعی و مالی با هدف کمک به روسپیان برای ترک روسپیگری و حمایتهای مالی تکمیلی برای آموزش عموم مردم بود.استراتژی منحصر به فرد سوئد با روسپیگری به عنوان نوعی از خشونت علیه زنان برخورد می‌کرد که در آن مردانی که سکس را می‌خرند مجرم شناخته می‌شوند و زنانی که سکس را می‌فروشند قربانیانی هستند که به کمک نیاز دارند.
در کمال تعجب با وجود همه‌ی این اقدامات مبارزه با روسپیگری در چند سال اول اجرای برنامه هیچ اتفاق تازه‌ای نیفتاد. پلیس تعداد کمی روسپی و جاکش را دستگیر کرد و با همان رویه‌ی سابق با آنها رفتار شد. مخالفان برنامه طعنه زنان گفتند” دیدید؟ روسپیگری همیشه وجود داشته و خواهد داشت”
اما سوئدی‌ها که به برنامه‌ی خود مطمئن بودند به این گوشه کنایه‌ها توجهی نشان ندادند. آنها به سرعت مشکل را تشخیص داده و حل کردند. مشکل این بود که مسئولان انجام اقدامات قانونی به وظیفه‌ی خود عمل نمی‌کردند. پلیس هم نیازمند همان آموزش عمیقی بود که مقامات قانون گزار و عامه مردم از آن بهره مند شده بودند : “روسپیگری نوعی از خشونت مردان علیه زنان است. باید مردان خریدار را مجازات کرده و به زنان فروشنده کمک کرد” پلیس، از بالاترین تا پایین ترین سطح تحت آموزش قرار گرفت و مشکل سریعا حل شد.
امروزه نه تنها سوئدی‌ها ار رویکرد دولت خود نسبت به روسپیگری حمایت می‌کنند (بر طبق آمارهای ملی ۸۰ درصد سوئدی‌ها با این برنامه موافق‌اند)، بلکه پلیس و مقامات اجرایی نیز از وفادارترین افراد نسبت به برنامه به حساب می‌آیند.آنها متوج شده‌اند که این طرز نگرش به روسپیگری، به جای قانونی دانستن آن ، باعث کاهش چشم گیر جرایم مربوط و وابسته به آن خواهد شد.
در سال ۲۰۰۳، دانشگاه لندن مطالعه‌ای مقایسه‌ای درباره‌ی وضعیت روسپیگری در سوئد، استرالیا، ایرلند و هلند انجام داد. تحقیقی نشان داد که قانونی کردن روسپیگری نجات تاسف برانگیزی به دنبال دارد. بر طبق تحقیق، قانونی کردن روسپیگری باعث خواهد شد تا:
صنعت سکس در همه‌ی اشکال آن گسترش یابد
جنایات سازمان یافته در صنعت سکس افزایش یابند
روسپیگری کودکان افزایش یابد
تعداد زنان و دخترانی که برای سکس به داخل کشور یا منطقه قاچاق می‌شوند، افزایش یابد
خشونت علیه زنان افزایش یابد

در ایالت ویکتوریای استرالیا که فاحشه خانه‌ها قانونی‌اند، تعداد فاحشه خانه‌ها به طرز وحشتناکی افزایش یافته و باعث می‌شود که دولت قادر به کنترل و نظارت بر تمامی آنان نباشد. به همین ترتیب فاحشه خانه‌ها به سرعت تبدیل به مراکز جنایات سازمان یافته و فساد می‌شوند. این تحقیق همچنین نشان می‌دهد روسپیانی که در این سیستم کار می‌کنند، همچنان تحت فشار بوده و احساس ناامنی می‌کنند.
تحقیق درباره‌ی هلند نشان داد که ۷۹ درصد از روسپیان مایل به خروج از شرایط فعلی خود هستند. همچنینی ادعاهای دولت در زمینه‌ی کمک به روسپیانی که مایل به ترک شغل خود هستند، پوچ بوده و در حد بسیار کمی به آنها عمل می‌شود. برعکس در سوئد ۶۰ درصد از روسپیان از کمکهای دولت برای تغییر شرایط زندگی خود سود برده‌اند.
اما سوال نهایی این است که چرا کسی پیش از این ، از این روش برای مبارزه با روسپیگری استفاده نکرده بود؟ برای اینکه به روسپیگری به عنوان خشونت علیه زنان نگاه کنیم باید به جای زاویه‌ی دیدی مردانه، زاویه‌ی دیدی زنانه را انتخاب کنیم. اگر نه همه، اغلب کشورهای جهان هنوز به روسپیگری از زاویه‌ی دیدی مردانه نگاه می‌کنند. شاید زمان آن باشد که دیگر کشورها نیز رویه‌ی سوئد را در پیش بگیرند و نقطه‌ی پایانی بر حیات روسپیگری در جمعه‌ی خود بگذارند.

—————————————————————————–

ترجمه: هما مداح/مرکز فرهنگی زنان

نویسنده: ماری دی سانتیز، دسامبر ۲۰۰۴

با نیک اندیشان همراه باشید

نوشته شده توسط پویا