شتاب ، توقف و واپس رفتن" از مجله فرهنگي هنري " بخارا "

قایق زندگی  با انتخاب دکتر یاوریان به عنوان مربی خود:

قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.

شتاب ، توقف و واپس رفتن

زندگى ما ایرانى‏ها رشته ‏اى ناگسستنى از شتاب ، توقف و واپس رفتن است. یا آنقدر تند مى‏رویم که مقصدمان را گم مى‏کنیم، یاآنچنان بى‏حرکت مى‏شویم که به زحمت مى‏توان آثار حیات را در وجودمان یافت و یا بى‏توجه به اینکه زمان فقط به طرف جلو حرکت‏مى‏کند و هر واپس رفتنى زیانبار است، رو به قهقرا مى‏رویم. مردم ایران در گذر تاریخ از این نحوه رفتار زیان بسیار دیده‏اند، اما معلوم‏نیست چرا با وجود تجربه‏هاى تلخ، ما هرگز به سوى اعتدال قدم بر نداشته‏ایم.

در سر راه هر روزه من یک سازمان دولتى قرار دارد. در گوشه‏اى از فضاى باز جلوى ساختمان این اداره، اتاق شیشه‏اى بزرگى‏ساخته‏اند که کارمندان باید به آن وارد شوند، کارت حضور بزنند و بعد از انجام این کار به محوطه باز برگردند و به آستانه عمارت اصلى‏برسند. صبح‏ها در دقایق قبل از شروع کار ادارى در این محل غوغاى عجیبى برپاست. کارمندان براى رسیدن به اتاق شیشه‏اى از هم جلومى‏زنند و در مواردى که صفى تشکیل مى‏شود، لحظه به لحظه به ساعت‏هایشان نگاه مى‏کنند و از دیر شدن شکوه دارند. هر کس این‏شتاب را ببیند، اطمینان حاصل مى‏کند که این بزرگواران براى رسیدن به محل کارشان و انجام وظیفه، یعنى گشودن گره از کار مراجعین،بى‏تاب هستند، اما صحنه بعدى ماجرا نادرست بودن این تصور را ثابت مى‏کند چون در آن سوى اتاق شیشه‏اى دیگر هیچ نشانى ازشتاب نیست. کارمندان آرام راه مى‏روند و اغلب مى‏ایستند تا با هم صحبت کنند و در دست بیشتر آنها یک قرص نان هست که مسلماًبراى پذیرایى از مراجعین نیست. کارکنان این اداره مثل سازمان‏هاى دیگر، نیم ساعت اول وقت ادارى را به صرف صبحانه اختصاص‏مى‏دهند، بعد روزنامه مى‏خوانند و به کمک هم جدول حل مى‏کنند و وقتى همه این کارهاى واجب انجام شدند، نگاهى به پرونده‏هاى‏مردم مى‏اندازند تا نواقص را متذکر شوند و احیاناً بگویند براى گذشتن از یک خوان و رسیدن به خوان دیگر چه باید کرد!

اگر نظاره‏گر بى‏طرفى به دوره‏هاى شتاب در زندگى ما توجه کند، به این نتیجه مى‏رسد که ما ایرانى‏ها مردمان متفکر و مقصدگرایى‏هستیم که به طور دقیق مى‏دانیم هدفمان چیست و شتابان مى‏رویم تا به آن برسیم و اگر همین ناظر اوقات بى‏حرکتى یا واپس رفتن ما راببیند، پیش خودش فکر خواهد کرد ما مردم توانمندى هستیم که به همه خواسته‏هایمان رسیده‏ایم و دیگر انگیزه‏اى براى کوشش نداریم.در صورت حقیقت داشتن هر یک از این دو فرض، ما مى‏توانستیم خودمان را انسان‏هاى خوشبختى بدانیم، اما همه ما از تجربه شخصى‏مى‏دانیم که نه از کوشش‏هایمان نتیجه متناسب به دست مى‏آوریم و نه توقف‏هایمان حاکى از رسیدن به مقصد است.

قایق زندگی  با انتخاب دکتر یاوریان به عنوان مربی خود:

قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.

سال‏ها پیش سازمان جهانى کار بعد از یک بررسى دامنه‏دار، آمار «کار مفید» را در کشورهاى مختلف منتشر کرد و سهم ایران در آن‏زمان بیست و هشت دقیقه در روز بود! در سال‏هاى اخیر بررسى مشابهى از طرف پژوهشگران ایرانى در بعضى وزارت‏خانه‏ها انجام شده‏است که براساس آن حد متوسط کار مفید در حدود بیست دقیقه در روز تخمین زده شده است. این آمار در نگاه اول نادرست و حتى‏مغرضانه به نظر مى‏رسند، اما اگر به عبارت «کار مفید» با دقت بیشترى بیاندیشیم، به این نتیجه مى‏رسیم که از واقعیت دور نیستند.آمارگران سازمان جهانى کار، در بررسى خود کار مفید را فعالیتى مى‏دانستند که انجام آن به گونه‏اى بر سرمایه مادى یا معنوى جامعه‏بیفزاید و براساس این تعریف بیشتر کارهایى که ما انجام مى‏دهیم، فاقد ارزش مادى یا معنوى هستند. به عنوان نمونه ما قسمت قابل‏ملاحظه‏اى از وقتمان را صرف انتقاد از اوضاع مملکت مى‏کنیم بى‏آنکه به سهم خودمان در نابسامانى‏ها توجهى داشته باشیم و در رفع آن‏بکوشیم. در مشاغلى که داریم، خواه داد و ستد معمولى باشد یا درمان و یا سیاست و یا هر حرفه دیگر، روش ما رفع مسئولیت ازخودمان و گذراندن وقت است و نیازى به توضیح نیست که نه دلالى مى‏تواند کار مفید تلقى شود، نه فرستادن بیماران براى انجام‏آزمایش‏هاى پرهزینه غیر لازم و نه حرف زدن، وعده پوچ دادن و بعد از بابت انجام ندادن قول‏ها پوزش خواستن…

آمارى که به عرض رسیدند مسلماً نمى‏توانند موجب سرافرازى باشند، اما ما باید شکر کنیم‏که در هیچیک از آنها براى کار غیر مفید یا زیان‏آور نمره منفى در نظر نگرفته بودند چون اگر چنین‏بود، این خطر وجود داشت که میانگین به دست آمده منفى باشد! اما صرف‏نظر از آنچه درباره مامى‏یابند و مى‏گویند، باید از خودمان بپرسیم چرا از شتاب و جنب و جوشى که در زندگى‏روزمره ما هست، نتیجه مطلوب حاصل نمى‏شود و گاهى حتى چنین به نظر مى‏آید که در حال‏واپس رفتن هستیم. ما ایرانى‏ها مثل مردم دیگر روزگار مقصد یا مقصدهاى معینى داریم و بااطمینان مى‏توان گفت که این مقاصد در بیشتر موارد بلند پروازانه هستند و با بى‏صبرى دنبال‏مى‏شوند. اما عیب عمده کار در اینست که ما «مقصد» را در ذهنمان با «مقصود» اشتباه مى‏کنیم وشاید درست‏تر باشد اگر بگوییم که مقصد داریم، اما بسیار به ندرت به مقصود فکر مى‏کنیم!مقصد ایستگاهى است که با رسیدن به آن دستیابى به هدف یا مقصود میسر مى‏شود ولى چون‏در ذهن ما بین این دو تمایزى وجود ندارد، شتابان به سوى مقصد مى‏رویم و چون تصور درستى‏از هدفمان نداریم، متوقف و سرخورده مى‏شویم. در زندگى فردى و اجتماعى ما نمونه‏هاى‏بسیارى از مقصدگرایى شتابزده و بى‏هدف وجود دارد. مثلاً بیشتر ما مى‏خواهیم به هر قیمتى‏هست یک وسیله نقلیه شخصى داشته باشیم، اما از این نکته غافلیم که در شرایط کنونى این‏وسیله ما را به هیچ جا نمى‏رساند و فقط زندگى را سخت‏تر مى‏کند.

در زمینه فعالیت‏هاى اجتماعى هم کارهاى شتابزده و بى‏هدف از ما بسیار سر مى‏زند که‏نتیجه جز حرکت به قهقهرا ندارد. اندکى بیش از نیم قرن پیش دکتر محمد مصدق موجى ازملى‏گرایى در اجتماع خفته ایران پدید آورد و به کمک این موج که مى‏توان گفت تقریباً یک تنه‏آنرا ایجاد کرده بود، حکومت را در دست گرفت. مقصد او کوتاه کردن دست انگلیسى‏ها از نفت‏بود و زود به این مهم دست یافت، اما آن گونه که وقایع بعدى نشان دادند، صاحبان جدید قدرت‏درباره مقصود نهایى یعنى اداره صحیح مملکت آنطور که ضرورت داشت، فکر نکرده بودند.نتیجه نهایى کار این شد که آنها به هر پیشنهادى براى به راه انداختن دوباره جریان نفت وبهره‏بردارى از آن جواب منفى دادند و کشورهاى قدرتمند جهان را علیه خودشان برانگیختند.دولت دکتر مصدق به پایمردى و حمایت ملت متکى بود، اما مردم کوچه و بازار که تصورمى‏کردند هر روز سهمشان را از پول نفت در خانه‏ها خواهند آورد، وقتى روزگار را بر وفق مرادندیدند، صحنه را ترک کردند و نتیجه کار آن شد که دیدیم. اگر اوضاع سیاسى و اجتماعى ایران رادر دوران قبل و بعد از حکومت دکتر مصدق با هم مقایسه کنیم، درمى‏یابیم که ناکام ماندن یک‏قیام ملى چه پیآمدهاى زیانبارى دارد و چگونه زمینه‏ساز ظلم و اختناق مى‏شود.

با آنکه این بنده شأن خواجه شیراز را برتر از هر گونه آلودگى دنیایى مى‏دانم، گاهى این خیال‏در سرم مى‏آید که وقتى آن حضرت فرموده است «تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد»، گوشه‏چشمى به تداوم پشتیبانى مردم ایران از جنبش‏هاى اجتماعى داشته است!

هشت سال پیش مردم ایران که آگاهى سیاسى قابل ملاحظه‏اى کسب کرده بودند و به طوریقین دیگر خفته نبودند، انتخابات رئیس جمهور را فرصتى مناسب براى یادآورى بعضى‏وعده‏هاى اول انقلاب یافتند که شاید بیشتر به علت دشوارى‏هاى جنگ، تحقق پیدا نکرده بودند.از آن جنبش آرام موج عظیمى برخاست، اما در طى زمان «هدف» فراموش شد و «مقصد» جاى‏آنرا گرفت. مقصد این شد که مردم به میل خودشان یک رئیس جمهور انتخاب کنند و چون حلقه‏انتخاب تنگ بود و از میان چهار داوطلب مأذون، سه نفر قیافه کم و بیش عبوسى داشتند و یک‏نفر لبخند مى‏زد، مردم بى‏آنکه به برنامه کار و کارآمدى گروهى که باید مملکت را اداره کند،بیاندیشند، مجذوب لبخند شدند و چند ماه بعد هم مجلس ششم را از طرفداران رئیس جمهورجدید انباشتند، اما از مجموعه این تلاش‏ها نتیجه مطلوب حاصل نشد و وقت گرانبهاى مملکت‏به جدال‏هاى سیاسى بى‏حاصل و غیر لازم گذشت. از سوى دیگر مردم که با رسیدن به مقصد،هدف را دور از دسترس یافته بودند، خموده و بى‏تفاوت شدند و دریاى پرتلاطمى که‏مى‏توانست هزارها مروارید درخشان بپرورد، از جنب و جوش باز ایستاد و اگر این تشبیه را باکرم ببخشید، به بحرالمیت شبیه شد…

البته باید به این نکته بسیار مهم توجه داشت که ناامید شدن افراد ملت از یک جنبش‏اجتماعى یک پى‏آمد ناپسند دارد و آن اینست که اقدام جمعى جاى خودش را به تلاش فردى‏مى‏دهد یعنى هر کسى، دانسته یا نادانسته به این نتیجه مى‏رسد که وقتى تلاش براى تأثیرگذاشتن در اداره مملکت به جایى نمى‏رسد، باید به هر قیمتى هست، چنگ انداخت و چیزى به‏دست آورد. حاصل این نحوه تفکر نادیده گرفتن حقوق دیگران و بى‏ارزش شدن اصول اخلاقى‏است که جامعه امروز ایران را به طور جدى تهدید مى‏کند و متأسفانه کمتر به علت آن توجه‏مى‏شود.

بشر در طى هزارها سال تجربه و خطا به این نتیجه رسیده است که باید در جمع همنوعانش‏زندگى کند و براى آنکه جامعه پا بر جا بماند، باید خواسته‏هاى خودش را با منافع اجتماع‏سازگار کند. زندگى گروهى نوعى داد و ستد است که قانون‏هاى حاکم بر آن به صورت آداب ورسوم از یک نسل به نسل دیگر مى‏رسند و در میان این قوانین، آنها که از همه مهمتر هستند وکوچکترین تعلل در انجامشان اساس جامعه را متزلزل مى‏کند، به صورت غریزه در انسان نهادینه‏مى‏شوند. آداب با تغییر شرایط محیط کم یا بیش از اعتبار مى‏افتند، اما غریزه‏ها ثابت مى‏مانند.یکى از ابتدایى‏ترین غریزه‏ها دورى جستن از کشتن دیگرانست. آیا کسانى که در روزگار ما خشم‏کور خودشان را با کشتن دیگران فرو مى‏نشانند، هنوز انسان به حساب مى‏آیند؟ آیا مادرانى که‏دست دخترانشان را مى‏گیرد و به یکى از دوزخ‏هایى که در آن سوى خلیج فارس هستند، مى‏برندتا با فروختن جسم و روحشان براى خریدن ماشین و تلفن همراه پول به دست بیاورند، هنوزغریزه مادرى دارند؟ ما باید از خودمان بپرسیم بعد از این واقعه، وقتى مادر و دختر به هم نگاه‏مى‏کنند، در چهره هم چه مى‏بینند؟ آیا اجتماعى که چنین اعمالى در آن انجام مى‏شود، هنوز یک‏جامعه پایبند به ارزش‏هاى انسانى است؟

این حقیقت ناخوشایند را نمى‏توان نادیده گرفت که ما ایرانى‏ها در حال حاضر میهنمان راشصت میلیون پاره کرده‏ایم و به تصور خودمان هر کدام یک پاره از آن را براى خودمان‏برداشته‏ایم! ما تک رو شده‏ایم و فقط به فکر حفظ منافع خودمان هستیم یعنى در واقع به عالم‏غارنشینى بازگشته‏ایم. اما این غارنشینى نوین حریم امنیتى چند هزار سال پیش را ندارد. در آن‏روزگار براى هر انسانى محدوده‏اى وجود داشت که محترم شمرده مى‏شد. در درون این محدوده‏خودکفایى امکان‏پذیر بود و تصادم به ندرت پیش مى‏آمد، در حالى که ما امروز براى انجام‏ابتدایى‏ترین کارها به دیگران نیازمندیم، اما حقوق دیگران را پاس نمى‏داریم و طبعاً نمى‏توانیم‏توقع داشته باشیم که حقوقمان محفوظ بماند…

بیست و شش سال پیش وقتى در خیابانى صداى گلوله بلند مى‏شد، خلق خدا درخانه‏هایشان را باز مى‏گذاشتند تا اگر کسى نیاز به مأمن داشت، در حریم آنها پناه بگیرد. حالاهمین مردم اگر ببینند موتورسوارى براى ربودن کیف بانوى بى‏دفاعى او را به خاک و خون‏مى‏کشد، با بى‏تفاوتى به ماجرا نگاه مى‏کنند و براى دفاع از مظلوم پا پیش نمى‏گذارند! آیا این‏واقعه که هر روز در شهرهاى ما تکرار مى‏شود و عبور ساده از خیابان را براى خانم‏ها به یک‏کابوس مبدل کرده است، نباید این پرسش اساسى را در ذهن ما مطرح کند که آن مهر و همدلى‏کجا رفته است؟

ما مردم ایران زمین چه بپذیریم و چه نپذیریم مقصدمان «حذف» موجوداتى شده است که‏دوستشان نداریم و آنها را به صورت مانعى بر سر راه خودمان مى‏بینیم. پدر فرزند را حذف‏مى‏کند و فرزند پدر را. در سطح گسترده اجتماع هم متأسفانه چنین مى‏پنداریم که هر کس راهش‏با ما یکى نیست، بهتر است نباشد. هر یک از ما چنان رفتار مى‏کنیم که انگار همه عالم متعلق به‏ماست. تعداد کسانى که هر سال در شهرها و یا جاده‏هاى بین شهرى کشور ما در اثر سوانح‏رانندگى جانشان را از دست مى‏دهند، به اندازه جمعیت یک شهر کوچک است. آیا دلیل این‏فاجعه چیزى غیر از اینست که ما شتابان راه خودمان را مى‏رویم و منکر وجود دیگران هستیم؟قتل نفس، یعنى زیر پا گذاشتن غریزه‏اى که به آن اشاره کردیم آنقدر فراوان شده است که وقتى ماه‏به آخر مى‏رسد، روزنامه‏ها آخرین کشتار را تحت عنوان «آخرین قتل ماه» منتشر مى‏کنند. آیا اگرکسى به سرنوشت وطن و هموطنانش علاقمند باشد، مى‏تواند بى‏تفاوت از کنار این رویدادهابگذرد؟ کاش مى‏شد با اطمینان خاطر به این پرسش جواب منفى بدهیم، اما متأسفانه آنچه‏مى‏بینیم و مى‏شنویم چندان امیدوار کننده نیست. فضاى ذهن ما رفته رفته از خبرهاى‏ناخوشایند اشباع شده و به گونه‏اى به یک بحرالمیت درونى مبدل شده است. در اجتماعى که‏اخلاق دیگر در آن مقام درخورى ندارد، دلمان را به این خوش کرده‏ایم که هنوز سرمان بالاى‏منجلاب است. به زحمت در جو آلوده نفس مى‏کشیم، اما دم فروبردنمان ممد حیاتى که شایسته‏انسان باشد، نیست. ما آنقدر گرفتار کار خودمان هستیم که مجال غم خوردن به خاطر محنت‏دیگران برایمان نمانده است… آیا اگر این بخش از فرموده شیخ اجل درباره ما مصداق پیدا کرده‏است، باید داورى نهایى آن حضرت را هم بپذیریم؟

نویسنده این سطور، شاید به علت خوش‏بینى بیمارگونه‏اى که در ذات اوست، آرزومند است‏پاسخ این پرسش منفى باشد. در نهاد ما نشانه‏هایى هست که در دنیاى پرتلاطم کنونى هنوز ازانسانیت و وطن‏دوستى خبر مى‏دهند. ما هنوز به روایت فداکارى آرش کمانگیر افتخار مى‏کنیم؛هنگامى که به مناسبت‏هاى خاص، رسانه‏ها با نواختن سرودى آشنا و دلنواز به یاد ما مى‏آورندکه مرز ایران پرگهر است، دلمان مى‏لرزد و وقتى بلایى مثل زلزله بم نازل مى‏شود، چنان از خودبى‏خود مى‏شویم که با طیب خاطر آنچه را داریم براى کمک به مصیبت دیدگان نثار مى‏کنیم…این «هنوز»ها امیدوار کننده هستند، اما هشدارى را هم در بر دارند، چون هنوز، همیشگى معنى‏نمى‏دهد. ما تا وقت باقیست باید بحرانى را که با آن دست به گریبان هستیم، جدى بگیریم. ماباید شصت میلیون پاره وطنمان را از تملک خصوصى خارج نماییم، آنها را کنار هم بگذاریم و باعصاره جانمان یکپارچه شدنشان را تضمین نماییم. ما باید قبول کنیم که بقاى ایران در جهانى که‏در آن زور و طمع بر همه چیز آن حاکم است، در گروى آنست که وطنى آزاد و آباد داشته باشیم.براى رسیدن به این وطن باید همه همگام باشیم و این راه را تا «هنوز» فرصت هست، باید شتابان‏بپیماییم چون میهنى که شصت میلیون نگهبان فداکار داشته باشد، آسیب‏پذیر نیست. تحقق این‏آرمان تلاشى همه جانبه مى‏خواهد و این کوشش هنگامى به نتیجه مطلوب مى‏رسد که همه درآن سهم و نقش داشته باشند.

بهمن هزار و سیصد و هشتاد و سه‏

============================================

  • برگرفته و برگزیده از وب سایت : مجله فرهنگی هنری بخارا

  • به نگارشِ : دکتر هوشنگ دولت آبادی

  • اشتراک سالیانه مجله بیست هزار تومان تعیین شده است.

  • این یعنی  کنار گذاشتن ۵۶ تومان در روز برای این گاهنامه!

 

( نویسنده : بردیا )

قایق زندگی  با انتخاب دکتر یاوریان به عنوان مربی خود:

قایق بادبانی زندگی خود را در تلاطم امواج روزگار با لذت و اطمینان تا ساحل آرامش مطلوب به پیش برانید.

پست قبلیNext Post

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 + 4 =